
به جامی ز فیروزهء آسمـــان، و یا ساغر لعـل رخشان خاک،
بمن ده که مست وغزلخوان شوم بحیرت ببوسم رگ پاک تاک
خـــدایا! دل و دیده ای پاک ده که در دل نبینم دمی ماسواک
ز مهرت جهان آنچنان شد جوان که هردم بشادی کند جامه چاک
به یک روز کردی دو نجم گزین که سازی بهشتی برین از مغاک
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
درخشد چنان، مهر جانان بجان که جانــم نداند فلـق از شفق
امید بشر زاده شد، در دو روز دو روزی که یک روز باشد بحق
سحر، مطلع نور حق شد پدید شب پیـش، چــاووش ربّ الفلق
شبِ عالم آمد بسر، خود ببین که بر گشته دور جهــان را ورق
سحر مظهر " لم یلد " زاده شد شب پیش سلطان گردان طبق
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
یکی طلعت پاک صاحب زمان یکی مالک و صاحب این جهان
یکـــی منشأ و جوهــر انقلاب یکـــی اصل عدل و نظام و امان
یکـــی ساذج حیرت و معجزات یکـــی معجزاتش عیان و نهان
یکی عاشق وعشق وعشق آفرین یکــــی نوشـدارو به آلام جان
یکـــی نور رخسار اصل قدیم یکـــی مهـــر رخشندهء آسمان
یکــــی دلبــرِ مهرخِ نازنین یکـــی شاهدِ خوبِ جان و جنان
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
علی گفته است از خدا کهترست دو سالی جوان تر ازان سرورست
چنین باب یزدان که نور بهاست دو سال از بهاءِ خـدا کهترست
دو خورشید تابان شد اینک پدید ز یزدان که تابنـــــدهء اکبرست
سحرگـــه، جمال قدم شد عیـان شب پیش، میلاد آن دیگـــــرست
به یک روز گردد دو یار آشکار یکی باب وآن یک که مَن یُظهَرست
ندانــم حبیبــم ز محبـــوب باز که معشوق وعاشق زیک گوهرست
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
جهان، این زمان شاد وخندان شده زمین، غرقه در عطر ریحان شده
فلک، پایکــوبان به رقص آمده که ناهید چنگـــی، غزلخوان شده
مبارک زمینی، که از لطف یار مطافِ ندیمـــــان رضوان شده
خزان رفت و دوران غم شد تمام زمستان گذشت و بهـــــاران شده
کجا داندانسان، چسان این دوروز چو یک روزوشب ثبت وعنوان شده
بکوبید یاران!، کف و دف بهـم که "ایـران"، نظرگـاهِ یــزدان شده
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
شده نور یزدان، ز "نور" آشکار به "شیراز"، فاران و طور آشکار
ببین صبح فضل وسحرگاه عدل ز الطافِ ربِّ غفـــور، آشکــار
بهشت است عالم، که شد ازدوسو دو تا "نهر خمر طهور" آشکار
زمانِ "بلـــوغ بشر" در رسید که شد عصر عقل و شعور آشکار
اگـــر "دیدهء روح"، بینــا شود ببیند -- "سرافیل و صور" آشکار
"قیامت" پدید است و "میزان" بپا "صراط" و هم "اهل قبور" آشکار
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
درین "شام وصل" و صباح ظهور که عالم شده، غرق "انوار طور"!
شود نوع انسان، دو قسم ودو جور یکی شاکر و شاد، و آن یک کفور
یکی "بلبل باغ" شوق است و شور یکی "زاغ" و در شوره زار غرور
یکی مستِ عشقِ - "خداوند نور" یکی در غم و خشم و، بر نور کور
یکی راهیِ راهِ "سلطــــان طور" یکی از رهِ عشق و عرفان به دور
بنوشید، یاران! "شراب طهــــور" که میلاد مسعود "ماه" است و"هور"
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
ازین "اخترانِ جـوان" – بیگمــان دگرگــونه گردد، -"زمان و مکان"
بزودی "بهــار" آید و، "سال نــو" شود "باغ حـــق"، جمع ما مردمان
ببارد به دلهــــای ما، --- ژاله ها بروید، ز هر قطره، گلهــــای جان
هر انسـان بود، "گنـج پروردگار" ز هر"گنــج" زاید هـــــزار ارمغان
به هرسال وماه و، بهر روزو شب شود "صنعتـی"، تازه و نــو عیــان
"رباب معـــانی" به آهنـگ خوش برقص آورد جسـم و جـان جهـــان
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک
خـــدایا! چه بینـــــم به آفـاق دور جهانی، چـو "دریای نور و بلور"
خداوند عدل است، بر عرش خاک چو"فردوس ابهی" شده خاک شور
دو یارند توأم، کنون شرق وغرب در آغوش هم، غرق وجد و سرور
جهان گلشن صلح و آرامش است همه مردمان، شاد و رام و صبور
به خدمت ببــالد، همه مرد و زن خـــدا بنگـــرد بنده را، با غرور
خـــدا بنگـــرد بر بشر، با غرور
بخندید مردم! ----- به گلخنـده ها برقصید، در جان، - به آهنگ نور
دو اختر، دو مظهر ز یک مهر پاک ز شیراز و طهران، بتابد بخاک

دومیلاد، شعر از پرویز روحانی.pdf |