گفت آن را از که گیرم گفت از آن خود ستا
گفتمش آن را کجا بفروشمش بی درد سر
گفت هر جا منتظر یک عده ای یک لا قبا
گفت تا کی میشود بفروخت این محصول را
گفت تا هر وقت پوشد آن عبا را کدخدا
گفت هر جا مسندی گیرد گدا با آن ادا
ریش و پشم و دلق و آن سجاده های رنگ رنگ
خود نشان باشد و فورش زین مرض همچون وبا
چون چنین باشد همی آن مُلک را بر باد بین
مُلک ایران هم سراسر رفته است راه خطا
می فروشد یک وجب خاک بهشت با آن عبا
خود درون چاه ویل، هر لحظه در خوف و رجا
گفت در خلوت چه دارم زین همه تزویر من
گفت دردی از درون چون بندگان بی خدا
گفت قبای اطلس زهد و ریا از تن بکن
دوست شو آنگه همی با حضرت عبدالبهاء