به سمع مردمان آمد ز هر سو
به راه کوچه و بازار و میدان
سیاهی بسته شد در مدح جانان
یکی مداح با مدح فصیحی
مرتب نوحه می خواند از ذبیحی
همی سر دادمی در بارگاهت
خلاصه از سر شب تا سحرگاه
عزاداران نشسته بر گذرگاه
آَلم ها و کُتَل ها چون علامت
نشان قدرت و هیبت به هیئت
چو آمد سفره اطعام نوبت
عزاداران نشستند در رقابت
و آن مداح بگرفت مبلغی خوب
برای نوحه خوانی بهر محبوب
یکی هم آنطرف تر بود بیمار
نه پولی داشت در جُبه نه تیمار
به سیلی سرخ میکرد آن طرفتر
به دوشش بار می برد نی به اَستر
زنی محتاج تر با دختر خود
به کار شستن و جارو همی بُد
هزاران این چنین در شهر باشند
که محتاج کمی لبخند باشند
بگفتم بانی مجلس به پرهیز
که ای سالار کارت هست نا چیز
صلاح کار ما امروز آن است
به جای طبل گیریم دست بی چیز
به مهر است و محبت چاره کار
بهشت اینگونه سازیم آخر کار