آری این زن در دیارِ ما دلش پُر آذر است
گفت باشد آن جهان پیوسته جایی چون بهشت
آن بهشتِ جاودان در زیرِ پای مادر است
قبل از آنی که شود مادر همی یک زن بُوَد
در دیارِ ما همی یک زن میانِ چادر است
باشدش حقی به نیمه گر چه او یک مادر است
می کِشد زحمت سراسر در زمانِ عمرِ خود
حاصلش درد و غمِ نا گفته با آن داور است
یک دلش خون و همی از چشمِ او سیلاب اشک
می چکد بر تارُک دنیا همی چون صابر است
او دهد از شیرهِ جان آن غذای طفلکان
بعد از آن تا آخر عمرش نگاهی بر دَر است
ما چه دانیم او مقامش تا کجا باشد همی
لیک دانیم او مقامش تا مقامِ اکبر است
روزِ زن یا روزِ مادر باشدش یک سمبلی
سمبل طاهر همی در نزدِ ما آن مادر است
م عسلى جاسبى