میکنم یادی ز دورانی ز خود
میکنم یادی ز دنیای قدیم
میکنم یادی ز مادر یا ندیم
دوره ای که من بُدم بسیار خُرد
دست من دستان مادر می فُشرد
می فتادم می گرفتم دامنش
می ربودم خواب را از چشم او
می گرفتم حال را از عیش او
در نگاهش من بُدم دردانه ای
شاد می شد شاد با هر خنده ای
در تمام دوره نوزادی ام
با نگاهش داد میزد راضی ام
دائما دستان من در دست او
تا که ایستادن بیاموزم ز او
بعد چندی راه رفتن را نمود
اوفتادم آری اما حظ نمود
سالها وسالها این طور بود
گرد قد وقامتم در دور بود
قامت من شد بلند و قد او کوتاه شد
قامت سروش مثال آخر هر ماه شد
سالهای سال زان پس رفته است
چشم کم سویش به درب بسته است
گر شود درب اتاقش باز، باز
سوی چشمش می فروزد نور باز
تا کنون من بوده ام با مهر او
من چگونه سر کنم بی مهر او
او دعایم میکند هر صبح و خفت
من دعایش میکنم اندر نهفت
بار الاها مادرم را نیک دار
رحمتت را بهر او ترتیب دار
گر که باشد سایه اش بر روی سر
روزگاران میتوان کردن به سر
من بهای زحمت مادر شدم
از همه عالم بهایی تر شدم