در فشار برف و بوران سربلند ایستاده بود
در بلندای وجودش آشیان قمریان
بر تن و بر ساقه هایش یادگاری توامان
یک شبی در فصل سرما رعد و برقی هم زمان
رعد بر ساقه نشست و آتشی در آن نهان
از درون آتش گرفت و سوخت یک پَهلوی او
چون چنار آن حال زار و آتش حرمان بدید
با کمک از ریشه هایش آب را از جو کشید
ساقه زیبای او از یک طرف کامل بسوخت
لیک در ساقه اتاق کوچکی شد چون بیوت
چند روزی بعد از این حادث یکی چون رهگذر
بهر خوابیدن به ساقه او نمودش یک نظر
شکر خالق کرد و گفتش بار الاها بعد از این
من نباشم در جهان بی جا، چه جا بهتر ز این
روزها در سایه آن تک درخت مهربان
خدمتش بر خلق بود و نعل میکرد اَستران
وقت خفتن در دل آن تک درخت سوخته
می خرامیدش همی چون طایر ِدل سوخته
سالیانی بعد از آن شبهای حرمان رفته است
و آن چنار مهربان بر رهگذر دل بسته است
گوید او هر شب به خود گر سوخته دامان من
لیک زین آتش فراهم شد پناه انجمن