بر کپرهای یگانه مردمِ دلتنگ
بچه ها در سوز و سرما آمده در تنگ
عده ای بی خانمان، از آتش آن جنگ
عده ای بی سر پناه از لرزش ارضند
آن طرفتر عده ای در نوبتِ ارزند
آن معمم را که در بیتش پی عرضند
"زندگی را شعله باید بر فروزنده"
مهر ها باید بخواهیم بهر هر بنده
هیمه مهر و محبت می فروزد آتش انبوه
پرتوش باشد به دلها وه چه زیبنده
"زندگی آتش گهی دیرنده پا برجاست"
گر بیفروزی به مهر آن شعله اش پیداست
پیش تو گویم که ای انسان آزاده
تلخ و شیرین زمان از ماست تا بر ماست
یخ زده دلها در این وادی درون کلبه غمها
هست آیا تا کِسی آتش بر افروزد میان ِتوده یخها
بهمنی آمد میان شعله های آتش این مُلک
بهمن پنجاه و هفت رنجور کرد دلها
آید آیا آرشی از نو میانِ مردمانِ ما
تا که از جانش رهاند تیر بر سر منزلِ شرها
تا به کی عبرت شود این بندهای بندگی هرجا
تا به کی این برفها بهمن شود در مُلک آن دارا
تا به کِی گوییم این آمار بحران در خبر هامان
تا به کی بحران بسازند از هوا و از زمینهامان
مَرد بحران آفرین گُم گشته در آمار
نفت و برف و آب و نان گشته بلاهامان