تا در چشمان تو تولد می یافتم
از برکه های اندیشه هایت سرازیر میشدم
و در خلیج گونه هایت گم میشدم
تا در دستان بزرگ تو فنا شوم
من نگاه میکنم به روزهایی که گذشت
به خاطرات شیرین با تو بودن، با تو ماندن
و از قلب با تو سخن گفتن
به روزها و سالهایی که گذشت
من نقب میزنم، من جستجو میکنم
تصویر مهربان تو را،
بازوان قدرتمند تو را،
چشمان نافذ تو را
و به خاطر می آورم کلام شیرین تو را.
تو، چه مهربان بودی
تو، چه موقرانه نام مرا صدا کردی
من در جستجوی بی سرانجامی خویشم.
تو برای ما هم، پدر.
تو برای ما هم، امید
صدای تو اینجا، آنجا
به گوش من میزند جَرَس
این صدای پای تو است
که به ناگاه رفتنها را مسدود کردی
من می گریم،
من اشک میریزم
و قطرات اشک چه سرد
می چکند بر گونه آتشینم.
تو، نه از زمینی، که از هوایی
تو، نه از مایی، که از فرشتگانی
دستان دهنده تو کجاست؟
قلب پذیرنده تو کجاست؟
روزهای گرم و پر طلوع با تو بودن کو؟
روزهایی که تو مهر آوردی کو؟
بهار را من در تو می جویم
من با تو بهارم
من با تو بهارم
بی تو پاییزم، من
بی تو برگ زردم، من
من با چه زبان از قلب خویش با تو بگویم
ای تو مرحم بر قلب من
ای تو صدا در گلوگاه خسته من
من در این سنگینی سکوت با که بگویم، با چه بگویم؟
دستان گرم تو کجاست؟
تا اجاق سرد خانه ام را هیمه ای شود
من آغوش گرم تو را، من مهر تو را
اینجا، آنجا، همه جا می جویم.
نه این نخواهم گریست،
نه این نخواهم گریخت.
تا که تو در قلب منی
تا که تو در فکر منی
تو مهر را با خون رگانت
قطره، قطره، قطره
گریستی
من هنوز بر این باورم
من هنوز در این اندیشه گرمم
که روزی
دوباره تو را خواهم دید
دستان تو را دوباره خواهم گرفت
لبخند شیرین تو را بر لب دوباره خواهم دید.
گرمی عشق تو را دوباره حس خواهم کرد.
من این روزها و شب ها را
من این سالها و ماه ها را
به انتظار تو آخر میکنم
من هنوز در این اندیشه ام
من هنوز بر این باورم
که ما،
دوباره به اتفاق خواهیم خندید
به اتفاق، پرواز را دوباره آزمون
خواهیم شد
و من با تو بودن را در هر قطره خونم
دوباره حس خواهم کرد.