اشکم همه شب بهر تمنای تو جاری است
گفتی که رهیدی و از این شهر برفتی
عشقم همه دم بهر تماشای تو باقی است
گفتی که دلم تنگ شود بر تو نویسم
این نکته نویسم که این رازِ نهانی است
در فکرتِ تو هر شبم این روح روانی است
عید است و همه بهر تماشای گلستان
تو باغ گلِ چشمِ منی وه که چه باغی است
خرم شوم آن روز که آیی به سَرایم
با سر بدوم سوی تو آنجا چه سَرایی است
هر جا که روی خوش گذرد بر تو همه دم
هر لحظه کنم یاد تو آن لحظه چه حالی ست
این شعر سرودم به تو ای باب و بهانه
در جاسب بها مانَد وهر جا که بهایی است
به یاد دوستانی که به هر دلیل از هم دور شدیم و خاطرات ما در همان کودکی فرو خُفت.
م عسلی جاسبی