
من آن پیرمردم که در اصفهان سخنها بگفتم به پیر و جوان
که بر من مگیرید آنقدر سخت که یک لحظه میافتم از روی تخت
چو از تخت افتم به روی زمین به دورم جمع گردید هم چون نگین
مرا زود پیش دکتر برید جوازم بگیرید و دفنم کنید
سیه جامه خویش بر تن کنید سر قبر من شمع روشن کنید
برایم نگرید کسی از مرد و زن مناجات بخوانید به صوت بلند
که مردم بدانند به صوت جلیل که مرده است امروز سلطانعلی
کسی مشکی نپوشد بهر بنده لباتان شاد باشد پُر ز خنده
سر قبرم روشن باشد دو تا شمع مناجات و دعا خوانید دسته جمع
بدانید که سلطانعلی پیش مولای خویش است روحش شافی صدها قوم و خویش است
عزیزان قدر یکدیگر بدانید به آهنگ بلند باهم بخوانید
خوشا آنکس که با حق گشته مأنوس نمیشه لحظهای دلتنگ و مأیوس
خوشا آنان که مال و جان دادند به راه عاشق و دلدار دادند
عشق مولا مرا دیوانه کرده مولامان خانه پُر پیمانه کرده
رزق یومی داده رایگانی غم و قصّه نمودیم بایگانی
متصاعد الی الله جناب سلطانعلی رفیعی مظهر استقامت و وفا بود
درود به روان پاکش صعود 1378/4/26