به آن نصف جهان تبعید گشت باز
منوچهر خان نمودش محترم جان
ولی گرگین به آزارش به پنهان
پس از دستور محمد شاه قاجار
به تهرانش بخواندند بهر آزار
که تبریزش همی دل را رباید
سپس در قلعه ماکو به تبعید
منور می نمودش دل به توحید
پس آنگه دشمن خوار و زبونش
به چهریقش نمود دور از عیونش
همی گفتند که او مجنون و نادان
هم اکنون از سخن گشته پشیمان
پس از مرگ محمد شاه قاجار
بَدَشت مازنی گردید با یار
پس از آن در زمان ناصرالدین
همی دستور آمد از سر کین
که کار باب را اتمام دارید
برایش جوخه اعدام دارید
به چندین صف همی سرباز حائل
ز راه زندگی گمراه و غافل
به دستوری شدند آماده تیر
شکافند سینه حضرت به تکفیر
میان دود و باروت و هیاهو
بماند آن قامت سروش چه نیکو
نخورد تیری به آن خورشید تابان
دوباره جوخه شد در بهت و حیران
بسی باران تیر بر هیکل او
همی جان را به جانان داد نیکو
شباب آمد جوان ماند و جوان رفت
به آیینش چه بتها از میان رفت
چه بتهای کهن در قلب مردم
به آیینش شکستند با ترنم
م عسلی جاسبی