
مینویسم من ز نامت من ز خاک کمترم جان فدای خاک کویت پاسبان این درم
م میم است همچو خورشیدی که اندر آسمان پرتو افکنده به عالم بر فراز کهکشان
ی از یِ اش یک عالمی را نورافشانی کنی چون ی از یزدان بودّ یزدانی توئی اندر جهان
ر از رِ اش آید برون راهی که در عالم یکیست این ره حق است و این ره گشته بر عالم عیان
ز ز بودّ زهد و جلا زهدت به عالم ثابت است در جهان ثابت به پیمانت همه این بندگان
ا از الف من چون نویسم چون الف اوّل بودّ حکم تو چون حکم یزدان شد الفبای جهان
س سین او شد ساربان اندر شبان بی سحر ساربان میکند بر ما چو مائیام اَشتران
ی ی بودّ یار غریبان و پناه بیکسان ای فدای خاک پایت این سر من همچو جان
ن نون او نار محبّت در جهان افروخته آتش عشقش بسوزاند دل این بندگان
ع عین او عالم کند پر شوری پر شرر از شررها سوختم کمتر بسوز این خسته جان
ل لاله از لام آید و لازم از له و له از خدا در جهان له یک بودّ برگیر از او نام و نشان
ی این ی آخر ز یاقوت عدن روشنتر است چون حسین قبل علی آمد پدید اندر زمان
نام نیکوی تو شد ورد زبانم تا سحر رسم تو تسکین دهد بر قلب و روح ناتوان
ای حسینی که ترا قرآن بشارت داده است بر ظهور اعظمت صدها اشارت در بیان
جمع گردیده کمالات الهی در تو بس از کمالات بهرهای ده بر دل این مؤمنان
ما ترا از جان پرستیم و به دل بنده شویم بنده کمتر ز خاک و پستتر از ریگ روان
تو خداوند جهانی و جهان از آن توست تو مرا روزی دهی ای الله روزی رسان
شد قلم از وصف تو عاجز زبان ساکن شده من ندانستم که از وصفت دهم شرح و بیان
آنچه بنوشتیم و برگفتیم همه از آن توست چون ظهور حقّ تو گردیده بر عالم عیان
من چه باشم کمتر از خاکی که در این ره بودّ دل به راهش بستم و دارم بر او من جسم و جان
شد رفیعی خاک کوی جمع یاران بها میروم در خاک کویش چون منم از خاکیان