نشان از دو کس دارد این نیک پی ز افراسیاب و ز کاووس کی (فردوسی)
در زیر تعدادی از اشعار این جوان عزیز تقدیم حضور میگردد.
ایران
ای عطر خوش نفس های باران
ای نغمه طنین انداز طوفان
با تو خواهم ماند
ای خطه بی مثال جاویدان
گر چه گاهی سخت باشد زندگانی
در جهان
می شوم هر دم فدای خاک پایت
بی امان
ای که نامت طلعت روز و شب است
ای که خاکت زینت هر مکتب است
ای که جانی و جهان از آن توست
می شوم هر دم فدایت
ای دل و ای جان من
ایران من
ای خاک بی زوال من ایران من
تا که جان دارم
می نویسم بر در و دیوار این شهر و دیار
ایران من
دیار
در امتداد بی کسی
عاشق آن،معشوق بی همتا شدیم
ای همنوا،ای هم نفس
دیدی چطور تنها شدیم؟
از فرط تنهایی خود
غافل ز فردا ها شدیم
در دل حدیثی خواندیم
در عشق پابرجا شدیم
بی نفس بودیم تا سرحد مرگ
فارغ ازاین تیرگی،نورا شدیم
گفتم عجب معشوقی
یارا چه پر آشوبی
تا گفتم حدیث بی کسی
این قصه دلواپسی
وردی گفتی و فارغ ز این دنیا شدیم
از این قفس رها شدیم
سایه ظلم
چه کنیم،غیر از این چاره نبود
توی قصه های ما
زیر گنبد کبود
همه چی بود ولی عشق نبود
حرفی از مرحمت دل نبود
توی امتداد تاریکی ها
همه چی سرد بود
دل پر از درد بود
زندگی،مرگ بود
توی این همهمه ها
آرزو ها دور بود
او که باید گره ها را می گشود مغرور بود
ترک آن دیار عشق با زور بود
چشم خوشبختی به روی هممون کور بود
زندگی با همه قهر و آشتی با گور بود
مرگ عشق
دل ما را ناگه ربود
نفس هایش عطرآگین
پر از عطر عنبر و عود
دل را سپردیم به دلش
غیر از این چاره نبود
عشق او از حد گذشت
آینه دل را زدود
نفهمیدیم چه شد ناگه
این بار هم کردیم سکوت
تقدیر ما چنین نبود
خاک،گوهر ما را ربود
کردش میان خاک و دود
آن همه وعده و وعود
تقدیر ما چنین نبود
این بار هم کردیم سکوت
این بار هم کردیم سکوت
مادر
ای به قربان نگاهت
چه کنم ای بی نهایت؟
گر بخواهی می شوم هر دم فدایت
گرد پایت چون بهشت است
می شوم من خاک پایت
می شود زندگی را زندگی کرد در هوایت
کی کنم تو را رهایت
تو که از جان برتری ای بی نهایت
آرام جانی،مهربانی،هم زبانی،با سخاوت
من به قربان دو چشمان سیاهت
چهره ای چون ماه داری
چهره ای تابان داری
ای فدای روی ماهت
گر کنی لب تر جانا
در این ظلمت ژرفا
می شوم فانوس راهت
عاشقم من ،بی نهایت
بی نهایت
الحان.ناشری