از کران تا بیکران گِردش همی تهدید بود
از محبتها که او بر مردمان میداشتی
او چو ماه و دیگران استاره می پنداشتی
نامه ای آمد برای حاکم بغداد باز
ناصری گوید که تبعیدش نما اکنون تو باز
او نوشت آن هفت وادی را چوایقان معتبر
در کنارِ رود دجله لا جَرَم اُطراق کرد
امرِ خود را آشکار آن لحظه باعُشاق کرد
در مَه اردیبهشت هنگام رفتن از عراق
در کنارِ دجله او باغی گرفت با اتفاق
آن نجیبیه همی باغی مصفا در کنار
نام آن شد باغِ رضوان با قدومِ آن نگار
شد مقیمِ آن، دوازده روز درباغش همی
شعله ها افروخت آن شمع چراغانش همی
اول اردیبهشت در باغ رضوان جمع گشت
عیدِ گل با عید آزادی فروزان شمع گشت
او سه اصلِ مطرحِ آیین خود را باز کرد
آری او از باغ رضوان نغمه ها آغاز کرد
اولین اصلِ نوینش، اصلِ آزادی بُوَد
صلح و داد و دوستی مفهومِ آبادی بُوَد
اصلِ دوم هم زمانبندی به تاریخِ بشر
آخرین نبوَد همین آیین و آیین دگر
اصلِ سوم هم مقدس ذاتِ ابناء بشر
با حقوقی هم برابر هرکسی هرجا به سر
روزِ نُه آمد عیال وعائله در باغِ گُل
تا هم آوایی کُند با مردمان در باغِ گل
چون دوازده شد خروجِ حضرتش آغاز شد
کوچ اجباری به تبعیدش همی احراز شد
این دوازده روز باشد عیدِ رضوانی همی
اعظم اعیاد گشته امر اَبهایی همی
عیدِ رضوان، عیدِ آزادی بُوَد بر مردمان
شاد باشیم عیدِ رضوان هر زمان و هر مکان
آری ای هم کیشِ ابهی عیدِ گل باشد کنون
شادی این روزها بر ما همی دارد شگون
هر سه روزِدوم و نُه با دوازده حالیا
کسب می باشد حرام هست گفته آن مقتدا