
چون بهاء و سید باب و فریدالدین برَست
جملگی چون طالبی در وادی صبر و امید
چون مسافر صبر دارد بهر مقصودی که هست
زین طلب عشق الهی از پس اش آمد پدید
آتش عشقش به جانان بند ها از هم گسست
قطره قطره جمع گشت و وحدتی آمد به دست
چون موحد نغمه اسرار بالاتر شنید
هر قدم خلوتگهی زین نغمه ها پیموده است
چون غنی گردید او زین غمکده شادی بدید
خُمر باقی را چِشید و جام خود بینی شکست
غوطه خوردش در چنین بحر عظیمِ بی مثال
حیرتش افزون بگردید وهمی در بُهت مست
پس فنا گردید در بحر و بقای ایزدی
پرده ها افتاد و واصل شد به جانانی که هست
گر که خواهی هفت شهر عشق را گردی تو باز
هفت وادی را چو او بگذر، تو بینی هر چه هست