به خداوند فراموش مکن صحبت ما را
گر مخیر بشوم تا که قیامت چه بخواهم
من بهاء را و همه نعمت فردوس شما را
گر کُشندم به جفا بر سر عهد تو بمانم
تا بگویند احباء که به سر برد وفا را
همه عالم بدهم بهر چنین روز بهاء را
چشم کوته نظری چونکه بیفتد به جمالت
خط همی بیند و عارف قلم صنع خدا را
درد مندان سر کویت بنشینند به زاری
چون طبیبم توبگردی چه نیازی است دوا را
صلح را پایه هر قوم نهادی تو به نیکی
همدلی گر که بیاید بِبَرد جنگ و بلا را
سخنت مهر بیاورد و محبت به دو عالم
که به این دُرِمحبت بخریم لطف و صفا را
هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را
سِر آن بوده مکرر سخن و نورِ بهاء را