
در میان آب و آتش دود شد آن لنگرم
نا خدا با همرهان با کِشتی و دور از وطن
ناگهان با یک تصادف بسته شد آن دفترم
دود و آتش بر فراز آب دریا چیره شد
آن سی و اندی مسافر شعله شد بر مشعلم
این خبرها داردش صدها تناقض بر سرم
با وجود آن همه امکان برای کار زار
از برای چه همه خاموش بود در معبرم
از چه رو در روزهای اولین حادثه
فرصتی نامد پدید از بهر خدمت یا کَرَم
ما چرا اینگونه گردیدم در این روزگار
زلزله برده امان در کشورِ بی افسرم
این مصیبت ها نشان از یک مکافاتی دهد
این مکافات عمل را میکشم از داورم
با مناجات و دعا صبری بخواهیم از خدا
تا که مهر آگین شود این مملکت در باورم
م عسلی جاسبی