
گفتم که این شورش بُوَد؛ از توده مستضعفان
گفتا چه پاسخ می دهد، بر هجمه این کاروان
گفتم که نامردی شود، در پاسخ این مردمان
چند نوبتی هر سالیان، کوشش کنند در این کران
تا حق خود گیرند ولی، آدم کشی هست در میان
او در لباس میش بود، درید چون درندگان
این گلهِ هر سو روان، هرگز ندارد پاسبان
هر روز یک گرگی زند، بر گله های بی نشان
روبه بگیرد اُوگجی، چون گله گرگی میشود
این را بگویم هم وطن، این گرگ گشته ناتوان
هر ملتی مخمور گشت، از حقه های مذهبی
آزادی خود را دهد، بر روضه های روضه خوان
ما خسته دوران شدیم، از اختلاس مخلصان
باید که یک نوری رسد، از وحدت ما در جهان
گر وحدتی آید میان، آه و فغان هم کم شود
ای هم وطن کوشش نما، باید شویم موجی روان
این موجهای بیکران، باید که پی در پی شود
تا راه یابد قطره ها، بر بحر این کون و مکان