ای بسا دلها که خون شد از برای منتظَر
توده مردم بگفتند گر بیاید منتظَر
خاک پای او شوند با یک اشاره یا نظر
سالها مردم درِ دروازه های شهرها
اسب را زین کرده بودند تا بیاید منتظَر
تا که آن مهدی بیاید ،حامیان منتظُر
بس نسخ بنوشته از شرح ورود منتظَر
تا بدانند توده مردم نشان از منتظَر
بس دی و بهمن گذشت و سردی و سرما برفت
منتظَر آمد ،شکست آن انتظارش با نظر
گفت آمد سر همی آن انتظار با ثمر
مرهمی باشم به زخم انتظاران هر نظر
چون بیامد تخته شد دکان شیخ و شحنه ها
فوج فوج گردش گرفتند حامیان منتظَر
سالها دکان شیخ از انتظارش داغ بود
چون بیامد دشمنی کردند،گشتند تنگ نظر
خون او کردند مباح و طبل تبعیدش زدند
ای بسا ظلم و تعدیها روا بر منتظَر
منتظَر آمد پیام صلح داد و او برفت
بس تاسف، عده ای در انتتظار منتظَر
می کند هر دم تنورش داغ،شیخ از انتظار
ای بسا نان فتیر و بی نمک از هر نظر
نور خورشید بهاء گردیده عالمتاب و شیخ
میکند روشن دو شمعی از برای منتظَر