
تا بشنود او آه من، از قلب پر آمال من
از خارها کردم گذر، و از چاله ها رفتم به در
رفتم میان کوهها، تا کم شود امیال من
در رو به روی کوهها، آواز دادم ای خدا
این حال مجنونم ببین، نیکو نما اقبال من
گفتم که این اصواتها، باشد همان اعمال من
گفتا که کوه است این جهان، آوای ما افعالها
گر نیک و بد آوا رسد، باشد همی اقوال من
شرمنده گشتم من ز خود، از کارهای پیش از این
گفتم خداوندا ببخش، با فضل خود اهمال من
آمد ندا بخشیدمت، ای بنده در بند خود
من بند ها واکردمی، نَقلی بزن نقال من
چون مهر او جاری شود، مرهم شود بر زخمها
من مهر او جویم همی، مهرش فزون بر حالِ من
برگشتم از کوه و چمن، با خنده های بی شمار
گشتم رها از قصه ها، و آن غصه های سال من