مسافرها شدند همساز و همراز
پرید از جایگاه خود چو پرٌان
خوش آمد گویی اش هنگام پرواز
پس از اوجش میان آسمانها
پذیرایی نمودند با همه ناز
که فهمد از خدایش آن همه راز
جوانی آن طرفتر در خودش بود
به فکر آتیه با یار شهناز
و آن دکتر به فکر یک مریضی
مداوایش کند با سبک ِ ممتاز
و آن دیگر به فکر دخترش بود
که خوشحالش کند با ساز و آواز
به ناگه در مسیر ِزندگانی
هواپیما بشد خارج ز پرواز
به کوهستان ِ پر برفِ دنا بود
که شد این واقعه پیوسته آغاز
چه کس داند که در آن لحضه خاص
چه شد تا این سقوط آمد همی باز
فزون از شصت یارِ مهربان بود
که در کوه ِ دنا خفتند چو دلباز
دلیل این سقوط ناگهانی
خدا داند و آن باشد چو یک راز