یک قسم مسلمانی و یک قسم بهایی
بر پرده تزویر همی گفت مسلمان
کو را که بهاییست چه چاره به رهایی
میگفت که حقیم و بیاموز زما حق
الحق که ربودند زما جام رهایی
تا بیش شود فکرت من بین دو راهی
در بین دو راهی بنشستم به نظاره
تا عشق کدامین ببرد باز به راهی
از کرده آن طایفه تازه مسلمان
میگشت منور به من آن راه نهایی
از جهل بکردند ستمها به گروهی
میریخت زچشمان همه اشک بهاری
در رهگذر عمر نهیبی به من آمد
آنرا که بقاییست بهاییست بهایی
آن طایفه اکنون بنشستند چه نادم
واین طایفه خوشحال زعشاق بهایی