بنشسته محبان بهاء دوشا دوش
اذکار و مناجات بهاء از هر سو
چون شهد بنوشیدم و گشتم مدهوش
عارف به میان آمد و بر من فرمود
این مجلس انس است و تذکر, خاموش
اگه نشوند ز راز این باده و نوش
ما حلقه آن باب گرفتیم که بود
سرمنشاء این محفل و این نای و سروش
این محفل انس من ندیدم جایی
در دیر و کُنشت و معبد کهنه فروش
یا را چه مناجات و دعایم کردی
تا ره بنمودم در این نقش و نقوش
من عشق بها در دل آنها دیدم
این عشق الهی بر دلم شد منقوش