با توجه به اتفاقاتی که افتاد بسیاری از اموال در تصرف و قُرق افرادی قرار گرفت که سالیان سال قبل از انقلاب بعنوان زارع و رعیت آن املاک فعال بودند و هر ساله با مالکان آن زمینها تجدید قول و قرار می نمودند.
این موضوع را به این دلیل عنوان می نمایم که در جریان مصادره و فروش املاک و مستغلات بهائیان؛ عده ای که در این خصوص فعال بودند با مراجعه به ادارات ذیربط عنوان کرده بودند که این افراد یعنی بهائیان از مملکت خارج شده اند و تکلیف این املاک را باید روشن نمود و از این موضوع کذب کار را به نفع خود پیش می بردند به همین منظور بابت روشن شدن بعضی از قضایا مختصری از واقعیت های آن روزها و مالکان و زارعان را عنوان می نمایم:
این موضوع را به این دلیل عنوان می نمایم که در جریان مصادره و فروش املاک و مستغلات بهائیان؛ عده ای که در این خصوص فعال بودند با مراجعه به ادارات ذیربط عنوان کرده بودند که این افراد یعنی بهائیان از مملکت خارج شده اند و تکلیف این املاک را باید روشن نمود و از این موضوع کذب کار را به نفع خود پیش می بردند به همین منظور بابت روشن شدن بعضی از قضایا مختصری از واقعیت های آن روزها و مالکان و زارعان را عنوان می نمایم:
آقای دکتر محمودی یکی از بهائیان بودند که اصالتا وادقانی بود اولین کسی بود که نهال درخت زرد آلو و قیسی را به جاسب آورد و در آنجا این محصول به دیگر محصولات درختی اضافه شد ایشان همچنین خدمات شایانی در زمینه بهداشت و طبابت در جاسب برای مردم عرضه نمود زیرا به واسطه نبود امکانات بیمارستانی و درمانی در جاسب او توانست جان بسیاری از افراد را در مواجهه با بیماریها نجات دهد او بعد از سالیانی خدمت به مردم جاسب چندین سال قبل از انقلاب در تهران سکونت گزید. و فرزندان او به جز دو دختر او (ملوک خانم و نگار خانم) بقیه در تهران سکونت داشتند .
مدتها بود که املاک دکتر محمودی در دست مرحوم آقا مظفر نصراللهی بود و به سبب اینکه داماد آقای محمودی بود املاک را کشت و زرع مینمود و هیچ مشکل و موردی هم وجود نداشت.
تا اینکه جناب محمودی فوت نمودند و به پسران و دخترانش گفته بود که بگذارید آقا مظفر املاک را کشت و زرع نماید زیرا آنها هم بچه های خودم هستند. دختر بزرگ ایشان طاهره خانم همسر آقای روح الله یزدانی و ایران خانم همسر فتح الله وجدانی و پسرانش احمد آقا و محمود آقا و آقای عبد الحسین نیز به این موضوع رضایت دادند زیرا می دانستند که ۵۰ سال هست که آقا مظفر این زمینها را میکارد پس فرزندان دکتر هم این زمینها را از آقا مظفر نگرفتند و او میکاشت تا اینکه انقلاب شد و همان افراد مغرض فشار هایی را بر آقا مظفر آوردند که این زمینها را باید از بنیاد بخری و اگر این کار را نکنی شخص دیگری هست تا زمینها را بخرد او نیز از یک طرف با فشارهایی که بود و از طرف دیگر برای اینکه زمینها دست غیر نیفتد این زمینها را با قیمت نازلی خرید نمود در حالیکه بستگان دکتر محمودی در ایران حضور داشتند و فرار نکرده بودند و طرح آن موضوع خلاف واقع بود.
فرد دیگری که دارای املاک و مستغلات فراوان بود آقای سیف الله مهاجر و یا خانواده مهاجری ها بودند که در بهترین محل ده منزل داشتند و بهترین زمینهای کشاورزی نیز برای آنها بود. املاک آقای سیف الله مهاجر در دست آقای فتح الله ناصری بود که ایشان این املاک را به امانت به آقای صادقعلی حدادی سپرد. البته زمانیکه آقای حدادی با فاطمه خانم دختر سید محمود ازدواج کرد آسیاب مهاجری در سرچشمه و خانه آقا سیف الله مهاجردر بهترین محله آبادی را به او دادند و زمینها و ده ها درخت گردو را بدون اینکه از صادقعلی تضمینی بگیرند به او می سپارند تا روی زمینها کار کند و زندگی خودش را بگذراند و به آن صورت چیزی هم از او نمیگرفتند تا اینکه انقلاب شد و ایشان فراموش کرد که امانت دار کسی هست که پوست و خونش در خانه آنها شکل گرفته و اینهم به واسطه فشارهایی بود که از طریق اطرافیانش که فامیلش هم می شدند بر او سنگینی میکرد و او را آن روزها شورای محل نیز کرده بودند و آقایان علی اصغر صادقی و غلامرضا حدادی نیز دو عضو شورا بودند که فشارها از طریق آنها صورت میگرفت.
وقتی آقای مصطفی یزدانی در اروپا خدمت آقای نور الله خان مهاجر رسیده بودند او گفته بود به صادقعلی بگویید که در جوانی والدین ما این خانه و اثاثیه را به شما دادند تا زندگی کنید و بچه های خوب تحویل اجتماع دهید چرا می خواهی املاک را از دولت بخری. وجدانت را قاضی کن و به جناب قاضی بگو این املاک امانت هست و چیزی از ما نمی خواهند. به صادقعلی بگویید که تمام املاک مال خودت و اگر پول هم لازم داری شماره حساب بده تا برایت مارک بفرستیم تا راحت زندگی کنی؛ تو برای ما عزیزی و یادگار مادر ما هستی. صادقعلی در جواب گفته بود دو سه نفر هستند که نمی گذارند و میگویند اگر ملک ها را نخری به اشخاص دیگر می فروشیم.
مدتها بود که املاک دکتر محمودی در دست مرحوم آقا مظفر نصراللهی بود و به سبب اینکه داماد آقای محمودی بود املاک را کشت و زرع مینمود و هیچ مشکل و موردی هم وجود نداشت.
تا اینکه جناب محمودی فوت نمودند و به پسران و دخترانش گفته بود که بگذارید آقا مظفر املاک را کشت و زرع نماید زیرا آنها هم بچه های خودم هستند. دختر بزرگ ایشان طاهره خانم همسر آقای روح الله یزدانی و ایران خانم همسر فتح الله وجدانی و پسرانش احمد آقا و محمود آقا و آقای عبد الحسین نیز به این موضوع رضایت دادند زیرا می دانستند که ۵۰ سال هست که آقا مظفر این زمینها را میکارد پس فرزندان دکتر هم این زمینها را از آقا مظفر نگرفتند و او میکاشت تا اینکه انقلاب شد و همان افراد مغرض فشار هایی را بر آقا مظفر آوردند که این زمینها را باید از بنیاد بخری و اگر این کار را نکنی شخص دیگری هست تا زمینها را بخرد او نیز از یک طرف با فشارهایی که بود و از طرف دیگر برای اینکه زمینها دست غیر نیفتد این زمینها را با قیمت نازلی خرید نمود در حالیکه بستگان دکتر محمودی در ایران حضور داشتند و فرار نکرده بودند و طرح آن موضوع خلاف واقع بود.
فرد دیگری که دارای املاک و مستغلات فراوان بود آقای سیف الله مهاجر و یا خانواده مهاجری ها بودند که در بهترین محل ده منزل داشتند و بهترین زمینهای کشاورزی نیز برای آنها بود. املاک آقای سیف الله مهاجر در دست آقای فتح الله ناصری بود که ایشان این املاک را به امانت به آقای صادقعلی حدادی سپرد. البته زمانیکه آقای حدادی با فاطمه خانم دختر سید محمود ازدواج کرد آسیاب مهاجری در سرچشمه و خانه آقا سیف الله مهاجردر بهترین محله آبادی را به او دادند و زمینها و ده ها درخت گردو را بدون اینکه از صادقعلی تضمینی بگیرند به او می سپارند تا روی زمینها کار کند و زندگی خودش را بگذراند و به آن صورت چیزی هم از او نمیگرفتند تا اینکه انقلاب شد و ایشان فراموش کرد که امانت دار کسی هست که پوست و خونش در خانه آنها شکل گرفته و اینهم به واسطه فشارهایی بود که از طریق اطرافیانش که فامیلش هم می شدند بر او سنگینی میکرد و او را آن روزها شورای محل نیز کرده بودند و آقایان علی اصغر صادقی و غلامرضا حدادی نیز دو عضو شورا بودند که فشارها از طریق آنها صورت میگرفت.
وقتی آقای مصطفی یزدانی در اروپا خدمت آقای نور الله خان مهاجر رسیده بودند او گفته بود به صادقعلی بگویید که در جوانی والدین ما این خانه و اثاثیه را به شما دادند تا زندگی کنید و بچه های خوب تحویل اجتماع دهید چرا می خواهی املاک را از دولت بخری. وجدانت را قاضی کن و به جناب قاضی بگو این املاک امانت هست و چیزی از ما نمی خواهند. به صادقعلی بگویید که تمام املاک مال خودت و اگر پول هم لازم داری شماره حساب بده تا برایت مارک بفرستیم تا راحت زندگی کنی؛ تو برای ما عزیزی و یادگار مادر ما هستی. صادقعلی در جواب گفته بود دو سه نفر هستند که نمی گذارند و میگویند اگر ملک ها را نخری به اشخاص دیگر می فروشیم.
همانطور که گفته شد این املاک که هر متر آن قیمت بالایی داشت با قیمتهای بسیار نازلی از بنیاد میخرند ولی از آن جایی که هیچ رضایتی در این کار نبود تمام اموال را آقای صادقعلی مفت به اقوام و دوستانش فروخت و بعد از فوتش؛ آن خانه یادگاری را ورثه به چند قسمت تقسیم کردند و فروختند زیرا از قدیم گفته اند باد آورده را باد می برد. مهاجری ها خواهش کردند یکی از افراد جاسبی که جاسب می رود عکس درب خانه مهاجری ها را که قدمت ۳۰۰ ساله دارد را بگیرد و برایمان بفرستد که به اولادهایمان که جاسب را ندیده اند بگوییم عموها و عمه ها و پدران و جد ما در این خانه چشم به جهان گشودند.
قضیه صادقعلی به اینجا ختم نمیشود. او سی سال رعیت برزگر کار شکرالله یزدانی بود و املاک فراوانی دست او بود اینها را هم به باد فنا داد حتی خانه شکرالله یزدانی و حسینعلی یزدانی و عباسعلی یزدانی و نعمت الله یزدانی که چشم محله بالا بود را به او امانت دادند که با کل اثاثیه و ده ها اشیاء قدیمی ۲۰۰ ساله که در این خانه بود همه را به تاراج داد و فروخت.
آقای عبدالحسین یزدانی هنگامی که تهدید به مرگ شد خانه و کاشانه خود را رها کرد و شبانه از گدار بُونجه سرِ جاده نراق رفت و به تهران آمد به شمس الله برادرش نامه نوشت که داداش خانه و ملک ها را مواظب باش او نیز همین کار را کرد. خانه با آن بزرگی و کل اثاثیه و میلیونها تومان فرش و لحاف و جنس مغازه و سماورهای روسی و صدها چیز دیگر را برادرش در اختیار گرفت اما بعد از مدتی به او سخت گرفتند واو را مجبور کردند که چیزی نگوید و خانه و ملک های عبد الحسین را حاج علی اصغر صادقی به برادرش حاج علی رضا صادقی داد زیرا این به پاس زحماتی بود که علی رضا کشیده بود او که مرگ بر بهایی را با صدای دلنشینی در محله پایین انجام میداد و میگفت شعار دوم ما یا مرگ یا مسلمان. خون شما مباح است. عمر شما تباه است را هر روز فریاد میزد.
هر چه مردم به او میگفتند بابا تو که از بچگی توی ملک بهایی بزرگ شده ای و جز محبت چیزی ندیدی زورت به شمس الله رضوانی و سید رضا جمالی و سید رضی پیرمرد می رسد این کار تو درست نیست؛ او در جواب میگفت هر کسی طرفداری کند او هم کافر و بهایی هست. این بیسواد بی فکر عده ای را همراه خود کرده بود مثل اینکه مدینه منوره را فتح کرده باشد یا قشون روس را شکست داده باشد و به پاس این کارهایش جایزه او خانه دلنشین و بزرگ عبد الحسین یزدانی و ملک های او بود وقتی او لودر میبرد تا خانه عبدالحسین را خراب و صاف کند حاجی رضا رمضانی به او میگوید این کار را نکن این خانه صاحب دارد ؛خانه کسی را خراب نکن تا خانه ات خراب نشود .علی رضا با چه شهامتی میگوید صاف میکنم خوب هم صاف میکنم و جای آن درخت فندق میکارم و کدو میکارم که هر کدو ۲۰ کیلو خواهد شد.
نا گفته نماند موقعی که تحویل میگیرد پسر و عروس خود را آنجا ساکن میکند که فرزندی خداوند به آنها میدهد که متاسفانه فلج میباشد و پسر علی رضا فریاد میزند خدا لعنت کند کسی را که این خانه عبد الحسین را به ما داد و ۲۵ سال بیشتر هست باید این بچه را با هزار زحمت و بد بختی تر و خشک کنم همه مردم میدانند که پدر او چه ظلمی کرده است و جالب اینکه خود علی رضا هم هیچ کدویی و فندقی از این باغ نچید و عبد الحسین از عالم بالا صدایش زد که دردی در شکمت هست که درمان ندارد بیا در این دنیا با هم کار داریم. هیچ کس نمی داند آیا در آن دنیا هم قلدری میکند و یا شرمنده مال مردم خوری هست. بعد از آن ورثه اش آن ملک را فروختند به ابوالفضل نصر الهی و او هم حمام جاسب را که متعلق به جامعه بهایی بود را هم تصاحب شد و قصری با شکوه مانند بهشت در آن ساخت. صد حیف که عمر ها به سر آید و کماکان ما در خواب غفلتیم و بیدار نمیشویم و درس نمیگیریم. البته ایشان ملک و خانه و حمام را خریده است ولی به چه غنیمت. غنائم قیمت چندانی ندارد. خلاصه کلام این املاک هیچ کدام بی صاحب نبود و شمس الله یزدانی و صادقعلی امانت دار بودند ولی شورا شوری بر پا کرد چوب حراج به این آب و ملک زدند و بیچاره کسانی که بی دلیل بد نام شدند و هر با وجدانی میداند که میلیاردها تومان زمین را مفت از بنیاد خریدند و حساب وجدان خریداران با خدا هست که در پیشگاه الهی چه جوابی دارند. مال باختگان و ستم دیدگان مظلوم و دور از وطن یک طرف ترازوی عدل الهی قرار دارند و مقسمین املاک و منازل و دلالها و واسطه ها در طرف دیگر ترازو خواهند بود.
جامعه بهایی حضرت محمد را زینت پیمبران میداند و ائمه طیبه طاهرین را مصون از خطا میداند و همه مربیانی بودند که فرموده اند به پیر مرد و پیر زن احترام بگذارید و یتیمان را نوازش کنید و بیوه زنان را پشت و پناه باشید و به خلق مهربانی کنید. واقعا چه مهربانی و رحم و شفقتی که زحمات چندین ساله مردم را به نابودی بکشید؛ غافل از اینکه دنیا وفا ندارد و به شما هم رحم نمی کند. ثمر یک عمر زحمت خود و وجدان و دین خود را به خاطر مال دنیا به باد بدهی. زهی حیرت و حسرت که گوش شنوایی در کار نبود که از خواب غفلت بیدار شوند .
قضیه صادقعلی به اینجا ختم نمیشود. او سی سال رعیت برزگر کار شکرالله یزدانی بود و املاک فراوانی دست او بود اینها را هم به باد فنا داد حتی خانه شکرالله یزدانی و حسینعلی یزدانی و عباسعلی یزدانی و نعمت الله یزدانی که چشم محله بالا بود را به او امانت دادند که با کل اثاثیه و ده ها اشیاء قدیمی ۲۰۰ ساله که در این خانه بود همه را به تاراج داد و فروخت.
آقای عبدالحسین یزدانی هنگامی که تهدید به مرگ شد خانه و کاشانه خود را رها کرد و شبانه از گدار بُونجه سرِ جاده نراق رفت و به تهران آمد به شمس الله برادرش نامه نوشت که داداش خانه و ملک ها را مواظب باش او نیز همین کار را کرد. خانه با آن بزرگی و کل اثاثیه و میلیونها تومان فرش و لحاف و جنس مغازه و سماورهای روسی و صدها چیز دیگر را برادرش در اختیار گرفت اما بعد از مدتی به او سخت گرفتند واو را مجبور کردند که چیزی نگوید و خانه و ملک های عبد الحسین را حاج علی اصغر صادقی به برادرش حاج علی رضا صادقی داد زیرا این به پاس زحماتی بود که علی رضا کشیده بود او که مرگ بر بهایی را با صدای دلنشینی در محله پایین انجام میداد و میگفت شعار دوم ما یا مرگ یا مسلمان. خون شما مباح است. عمر شما تباه است را هر روز فریاد میزد.
هر چه مردم به او میگفتند بابا تو که از بچگی توی ملک بهایی بزرگ شده ای و جز محبت چیزی ندیدی زورت به شمس الله رضوانی و سید رضا جمالی و سید رضی پیرمرد می رسد این کار تو درست نیست؛ او در جواب میگفت هر کسی طرفداری کند او هم کافر و بهایی هست. این بیسواد بی فکر عده ای را همراه خود کرده بود مثل اینکه مدینه منوره را فتح کرده باشد یا قشون روس را شکست داده باشد و به پاس این کارهایش جایزه او خانه دلنشین و بزرگ عبد الحسین یزدانی و ملک های او بود وقتی او لودر میبرد تا خانه عبدالحسین را خراب و صاف کند حاجی رضا رمضانی به او میگوید این کار را نکن این خانه صاحب دارد ؛خانه کسی را خراب نکن تا خانه ات خراب نشود .علی رضا با چه شهامتی میگوید صاف میکنم خوب هم صاف میکنم و جای آن درخت فندق میکارم و کدو میکارم که هر کدو ۲۰ کیلو خواهد شد.
نا گفته نماند موقعی که تحویل میگیرد پسر و عروس خود را آنجا ساکن میکند که فرزندی خداوند به آنها میدهد که متاسفانه فلج میباشد و پسر علی رضا فریاد میزند خدا لعنت کند کسی را که این خانه عبد الحسین را به ما داد و ۲۵ سال بیشتر هست باید این بچه را با هزار زحمت و بد بختی تر و خشک کنم همه مردم میدانند که پدر او چه ظلمی کرده است و جالب اینکه خود علی رضا هم هیچ کدویی و فندقی از این باغ نچید و عبد الحسین از عالم بالا صدایش زد که دردی در شکمت هست که درمان ندارد بیا در این دنیا با هم کار داریم. هیچ کس نمی داند آیا در آن دنیا هم قلدری میکند و یا شرمنده مال مردم خوری هست. بعد از آن ورثه اش آن ملک را فروختند به ابوالفضل نصر الهی و او هم حمام جاسب را که متعلق به جامعه بهایی بود را هم تصاحب شد و قصری با شکوه مانند بهشت در آن ساخت. صد حیف که عمر ها به سر آید و کماکان ما در خواب غفلتیم و بیدار نمیشویم و درس نمیگیریم. البته ایشان ملک و خانه و حمام را خریده است ولی به چه غنیمت. غنائم قیمت چندانی ندارد. خلاصه کلام این املاک هیچ کدام بی صاحب نبود و شمس الله یزدانی و صادقعلی امانت دار بودند ولی شورا شوری بر پا کرد چوب حراج به این آب و ملک زدند و بیچاره کسانی که بی دلیل بد نام شدند و هر با وجدانی میداند که میلیاردها تومان زمین را مفت از بنیاد خریدند و حساب وجدان خریداران با خدا هست که در پیشگاه الهی چه جوابی دارند. مال باختگان و ستم دیدگان مظلوم و دور از وطن یک طرف ترازوی عدل الهی قرار دارند و مقسمین املاک و منازل و دلالها و واسطه ها در طرف دیگر ترازو خواهند بود.
جامعه بهایی حضرت محمد را زینت پیمبران میداند و ائمه طیبه طاهرین را مصون از خطا میداند و همه مربیانی بودند که فرموده اند به پیر مرد و پیر زن احترام بگذارید و یتیمان را نوازش کنید و بیوه زنان را پشت و پناه باشید و به خلق مهربانی کنید. واقعا چه مهربانی و رحم و شفقتی که زحمات چندین ساله مردم را به نابودی بکشید؛ غافل از اینکه دنیا وفا ندارد و به شما هم رحم نمی کند. ثمر یک عمر زحمت خود و وجدان و دین خود را به خاطر مال دنیا به باد بدهی. زهی حیرت و حسرت که گوش شنوایی در کار نبود که از خواب غفلت بیدار شوند .