آقای سید رضی مسعودی و همسرش منور خانم، خانه ای خشت و گلی داشتند و کلیدش را به پسرشان آقا محمد سپردند و آمدند در تهران تا اوضاع رو به راه شود و چقدر جاسب و جاسب میکردند و وقتی در تهران در خانه ای در آفتاب رویه نشسته بودند سید رضی گفته بود هیچ کجا آفتابش مثل جاسب نمی شود تمام زمستان با مردم می نشستیم و صحبت از گذشته و حال میکردیم و دل تنگ بودند بالاخره این خانه را پسرش آقا ماشالله که در جوانی به خاطر زنش دین خود را رها کرده بود آمد و فروخت و حتی پولی به بقیه وراث نداد و فقط مقداری به آقا محمد داده بود.
اما آقا رضا جمالی و روحانی ها:
جناب جمالی آنقدر حُسن نیت داشت به احمد قربانی که فامیل دور او بود زیرا او خودش را به بهاییان نزدیک می دانست زیرا همسرش فاطمه خانم که زنی بسیار ساده و مظلوم بود و از طایفه یزدانی ها بود به همین خاطر جناب جمالی طی امانت نامه ای کلیه املاک و خانه و اثاثیه منزل را به او سپرد. اثاثیه ای که از زمان آقا غلامرضا و محمد علی روحانی پسرش و خود جناب جمالی بود احمد قربانی تحویل گرفت و وقتی شیطان او را وسوسه کرد او یک شبه میلیاردر گردید و فراموش کرد که امانت داری سخت هست و گناه و دِین بزرگی بر گردن خود و خانواده اش خواهد ماند، املاک و خانه را به تدریج شروع به فروختن نمود و مکه ای که رفت و با مال اینها زیارت نمود.
ندایی از غیب آمد که احمد به حق خود راضی باش، جاسب و هر آنچه در آن است برای تو نیست و رها کن و بیا و او هم لبیک گفت و به دیار باقی شتافت و اولادهایش هم همه را بین خود تقسیم کردند و می گویند زمین مان و غافل هستند و نا آگاه که پدر شما چه با خود برد، ولی چه میتوان گفت. حُب مال دنیا برای عده ای فراموشی یاد خداوند را می آورد، غافلند که خداوند بر همه کارها آگاه است و عالم بعدی هم وجود دارد، جسم از این دنیا راحت میشود و به خاک سپرده میشود ولی روح همیشه حی و حاضر است. حال نمیدانم در آن دنیا جمالی و روحانی ها و احمد قربانی با هم چکار میکنند، از قدیم گفته اند نا برده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد، واقعا اگر قدر ی تفکر کنیم شخصی که دیناری پول نداشته و متری زمین هوسش بوده یک شبه سرمایه دار شود واقعا غیر منتظره است.
اولادهایش رختخوابهای مُلکی خانم و جمالی را که شرعا نمی توان در آن خوابید و ۶ عدد دیگ مسی بزرگ را که در خانه شان بود را برای جمالی فرستادند و او هم همه را خیرات کرد واقعا عده ای فکرش را هم نمیکردند که یک مرتبه وارد بهشت شوند و داخل که شدند درب بهشت بسته شود و در جهنمی که خودشان درست کرده بودند گرفتار شدند.
حال شمس الله رضوانی را بگویم که با خانمش شرح حال خودشان را نوشته اند:
او وقتی که مجبور میشود، املاک و خانه واثاثیه را تحویل خواهرش میدهد و به شوهر خواهر میگوید ملکها را بکار تا ببینیم چطور خواهد شد وسوسه سر تا پای استاد احمد را میگیرد که برادر زنها و فامیل زنم بهایی هستند، این دو احمد یعنی احمد قربانی و احمد محمدی، این دو بزرگوار می روند خدمت آیت الله گلپایگانی و نامه ای میگیرند و وارث خانواده زنهایشان می شوند و همین احمد قربانی به اندازه ملک مسیب یزدانی و پسرش مصطفی که نزد جناب عطالله ثابتی بود به همین اندازه پول ملک روحانی ها و جمالی را کم میکنند.
روزی در جاسب می گوید در ده ما روزی ارباب آقا احمد محبوبی بود و الان ارباب احمد قربانی هست. خدایا این چه حکمتی هست که همه را امتحان میکنی.
املاک و خانه رضوانی و امینی را الان اولادهای اوستا احمد محمدی تصاحب کرده اند و چه قدر راحت و زیبا انسانها همدیگر را رها میکنند، پس چرا می گویند مال دنیا مثل چرک دست هست،
و اما ارباب آقا احمد که املاک آنها نیز نزد مصطفی قربانی و احمد قربانی بود که هر سال مقداری گردو و بادام به شایسته خانم همسر ارباب میدادند اینها همه موارد و مراتبی بود که نشان از صاحب داشتن املاک داشت. بهترین املاک و خانه ها را تصاحب نمودند و فراموش نمودند که مالک اصلی خداست و این ایام زود گذر است؛ تمام املاک روحانی ها نیم قرن نزد علی اصغر صادقی و علی رضا و حاج شکر الله بود که مالک و مستاجر بودند. و آنها میگفتند به داد این املاک برسید آب این املاک هرز میرود و بی صاحب هست.
ناگفته نماند حاجی شکرالله صادقی که از سال۱۳۳۴ املاک عبدالحسین روحانی و همسرش گوهر خانم را که محمد علی روحانی از مسیب یزدانی گرفت را میکاشت و ایشان ملک ها را با همکاری اشرف خانم محبوبی و خبرگی علی اصغر صادقی به کمترین قیمت خرید و حاج شکر الله اذعان میدارد که به برادرش گفته املاک را مفت قیمت گذاشته و خودش پول بیشتری را پرداخت کرده است و او تنها کسی هست که با اولین آوارگان جاسبی یعنی ابوالفضل جمالی و سید رضا جمالی و مصطفی یزدانی برخورد خوب داشت و همیشه واقف و آگاه بود که بهایی ها مردمان بدی نبودند و میگوید اینجا وطن آنها است و باید بیایند و بروند و چیزی کم نمی شود و بعضی موقع هم گفته است ما خود را باید در جای آنها بگذاریم و ببینیم چه میکنیم.
خلاصه کلام اینکه این خانه ها و املاک به هیچکس وفا نکرد و بین املاک بهاییان که مفت به دست آورده اند سر تقسیم ارث دعوا هست و زمینهایی که عده ای گرفتند به اهالی غریب فروخته شده است و در دشت و صحرایی که همه همدیگر را میشناختند و مثل برادر و خواهر بودند الان کمتر همدیگر را میشناسند و عده ای که مال و منالی نصیب شان نشده است ناراحتند که اگر این غنایم جنگی است باید بین همه تقسیم میشد.
عده ای میگویند رفتن بهایی ها باعث نابودی آبادی شد و عده ای میگویند در املاک بهایی ها خانه های لوکس ساخته شده ولی روح ندارد و بافت ده را نابود کرده است و هیچ یادگاری بر جا نمانده است و عده ای هم که فکر آبادی هستند مورد سرزنش قرار میگیرند و به آنها حسودی میشود. خدایا ما را به حال خود وا مگذار، انشاالله چنان شود که با وحدت به همدیگر مهر بورزیم و جاسب را آباد و زیبا نگهداری کنیم.
جناب جمالی آنقدر حُسن نیت داشت به احمد قربانی که فامیل دور او بود زیرا او خودش را به بهاییان نزدیک می دانست زیرا همسرش فاطمه خانم که زنی بسیار ساده و مظلوم بود و از طایفه یزدانی ها بود به همین خاطر جناب جمالی طی امانت نامه ای کلیه املاک و خانه و اثاثیه منزل را به او سپرد. اثاثیه ای که از زمان آقا غلامرضا و محمد علی روحانی پسرش و خود جناب جمالی بود احمد قربانی تحویل گرفت و وقتی شیطان او را وسوسه کرد او یک شبه میلیاردر گردید و فراموش کرد که امانت داری سخت هست و گناه و دِین بزرگی بر گردن خود و خانواده اش خواهد ماند، املاک و خانه را به تدریج شروع به فروختن نمود و مکه ای که رفت و با مال اینها زیارت نمود.
ندایی از غیب آمد که احمد به حق خود راضی باش، جاسب و هر آنچه در آن است برای تو نیست و رها کن و بیا و او هم لبیک گفت و به دیار باقی شتافت و اولادهایش هم همه را بین خود تقسیم کردند و می گویند زمین مان و غافل هستند و نا آگاه که پدر شما چه با خود برد، ولی چه میتوان گفت. حُب مال دنیا برای عده ای فراموشی یاد خداوند را می آورد، غافلند که خداوند بر همه کارها آگاه است و عالم بعدی هم وجود دارد، جسم از این دنیا راحت میشود و به خاک سپرده میشود ولی روح همیشه حی و حاضر است. حال نمیدانم در آن دنیا جمالی و روحانی ها و احمد قربانی با هم چکار میکنند، از قدیم گفته اند نا برده رنج گنج میسر نمی شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد، واقعا اگر قدر ی تفکر کنیم شخصی که دیناری پول نداشته و متری زمین هوسش بوده یک شبه سرمایه دار شود واقعا غیر منتظره است.
اولادهایش رختخوابهای مُلکی خانم و جمالی را که شرعا نمی توان در آن خوابید و ۶ عدد دیگ مسی بزرگ را که در خانه شان بود را برای جمالی فرستادند و او هم همه را خیرات کرد واقعا عده ای فکرش را هم نمیکردند که یک مرتبه وارد بهشت شوند و داخل که شدند درب بهشت بسته شود و در جهنمی که خودشان درست کرده بودند گرفتار شدند.
حال شمس الله رضوانی را بگویم که با خانمش شرح حال خودشان را نوشته اند:
او وقتی که مجبور میشود، املاک و خانه واثاثیه را تحویل خواهرش میدهد و به شوهر خواهر میگوید ملکها را بکار تا ببینیم چطور خواهد شد وسوسه سر تا پای استاد احمد را میگیرد که برادر زنها و فامیل زنم بهایی هستند، این دو احمد یعنی احمد قربانی و احمد محمدی، این دو بزرگوار می روند خدمت آیت الله گلپایگانی و نامه ای میگیرند و وارث خانواده زنهایشان می شوند و همین احمد قربانی به اندازه ملک مسیب یزدانی و پسرش مصطفی که نزد جناب عطالله ثابتی بود به همین اندازه پول ملک روحانی ها و جمالی را کم میکنند.
روزی در جاسب می گوید در ده ما روزی ارباب آقا احمد محبوبی بود و الان ارباب احمد قربانی هست. خدایا این چه حکمتی هست که همه را امتحان میکنی.
املاک و خانه رضوانی و امینی را الان اولادهای اوستا احمد محمدی تصاحب کرده اند و چه قدر راحت و زیبا انسانها همدیگر را رها میکنند، پس چرا می گویند مال دنیا مثل چرک دست هست،
و اما ارباب آقا احمد که املاک آنها نیز نزد مصطفی قربانی و احمد قربانی بود که هر سال مقداری گردو و بادام به شایسته خانم همسر ارباب میدادند اینها همه موارد و مراتبی بود که نشان از صاحب داشتن املاک داشت. بهترین املاک و خانه ها را تصاحب نمودند و فراموش نمودند که مالک اصلی خداست و این ایام زود گذر است؛ تمام املاک روحانی ها نیم قرن نزد علی اصغر صادقی و علی رضا و حاج شکر الله بود که مالک و مستاجر بودند. و آنها میگفتند به داد این املاک برسید آب این املاک هرز میرود و بی صاحب هست.
ناگفته نماند حاجی شکرالله صادقی که از سال۱۳۳۴ املاک عبدالحسین روحانی و همسرش گوهر خانم را که محمد علی روحانی از مسیب یزدانی گرفت را میکاشت و ایشان ملک ها را با همکاری اشرف خانم محبوبی و خبرگی علی اصغر صادقی به کمترین قیمت خرید و حاج شکر الله اذعان میدارد که به برادرش گفته املاک را مفت قیمت گذاشته و خودش پول بیشتری را پرداخت کرده است و او تنها کسی هست که با اولین آوارگان جاسبی یعنی ابوالفضل جمالی و سید رضا جمالی و مصطفی یزدانی برخورد خوب داشت و همیشه واقف و آگاه بود که بهایی ها مردمان بدی نبودند و میگوید اینجا وطن آنها است و باید بیایند و بروند و چیزی کم نمی شود و بعضی موقع هم گفته است ما خود را باید در جای آنها بگذاریم و ببینیم چه میکنیم.
خلاصه کلام اینکه این خانه ها و املاک به هیچکس وفا نکرد و بین املاک بهاییان که مفت به دست آورده اند سر تقسیم ارث دعوا هست و زمینهایی که عده ای گرفتند به اهالی غریب فروخته شده است و در دشت و صحرایی که همه همدیگر را میشناختند و مثل برادر و خواهر بودند الان کمتر همدیگر را میشناسند و عده ای که مال و منالی نصیب شان نشده است ناراحتند که اگر این غنایم جنگی است باید بین همه تقسیم میشد.
عده ای میگویند رفتن بهایی ها باعث نابودی آبادی شد و عده ای میگویند در املاک بهایی ها خانه های لوکس ساخته شده ولی روح ندارد و بافت ده را نابود کرده است و هیچ یادگاری بر جا نمانده است و عده ای هم که فکر آبادی هستند مورد سرزنش قرار میگیرند و به آنها حسودی میشود. خدایا ما را به حال خود وا مگذار، انشاالله چنان شود که با وحدت به همدیگر مهر بورزیم و جاسب را آباد و زیبا نگهداری کنیم.