اما فرد دیگری که از آن صحبت می نمایم آقای حسین رضوانی هست که مانند مسیب یزدانی در جوانی فوت نمود و همسرش با دستان تهی هشت اولاد را اداره می کرد. تمام اولادها از چوپانی گرفته تا رعیتی و به قولی کارگری و شکسته بندی فقط به اهل آبادی خدمت میکردند. و خانه پدری را حفظ کردند. یک چهارم خانه را از عمه هایشان ماهرخ و عذرا و جواهر خانم خریدند ولی در این وضع آشفته این پیر زن بی سواد و مریض را برداشتند و به طهران آمدند و به حاجی رضای رمضانی کلید خانه را دادند و گفتند که تو با پدر ما دوست بوده ای و ما به تو اعتماد داریم؛ پس این منزل به امانت در اختیار شما باشد، وضع که بهتر شد می آییم.
از آن جاییکه از قدیم گفته اند (بخور همین آش و به همین خیال باش) دیگر نشد و نشد و آقای رمضانی خانه به این بزرگی را از آن خود دانست و گفت پسرم خانه جدید را به تو میدهم و او هم آن خانه که یادگاری آن اولاد ها بود را خراب کرد و از نو ساختمانی در آن ساخت. اما با اینکه چندین سال از آن واقعه گذشته است هنوز هم مردم میگویند خانه حسین حبیب الله ولی در جواب از بچه های رمضانی می شنوند که آنها دیگر خانه ای ندارند. بله خانم ناز همسر حسین رضوانی جاسب و جاسب کرد تا جان به جان تسلیم کرد و خداوند هر گونه نعمت بود را نصیب بچه هایش کرد. نفرین اصلا کار عقلانی نیست و هیچ انسان عاقلی نفرین نمیکند فقط می گوید ای خدا تو شاهد و گواهی که جز تو پناهی ندارم و وای بر روزی که خداوند مو را از ماست بکشد آن وقت در پیشگاه خداوند چه قدر سر افکنده و شرمنده ایم.
خداوند از تقصیر همه میگذرد اگر با فضلش معامله نماید و اگر با عدلش معامله کند وا مصیبتا، دنیا محل آزمایش هست پس خداوندا هیچ کس را به خود وامگذار و همه را به راه راست هدایت و دلالت فرما.
آقای سید آقا حسینی که از خانواده نصراللهی ها یا به قولی دروازه ای بود این پیر مرد بی سواد و مریض و از چشم ناراحت و در زمستان سرد او را توی آب حوض انداختند که مرحومه شریفه زن غلامحسین حیدری او را بیرون آورده و مثل پدرش او را برد و لباسش را عوض کرد و از مرگ نجاتش داد.
همین سید آقا را بارها آقا ماشاالله نصراللهی سرزنش کرده بود که بیا برویم و مسلمان شو.
با اذیت و آزار عده ای مجبور میشود درب خانه اش را قفل کند و اولادهایش او را به تهران می آورند. همان آقا ماشالله مومن و مخلص وارد خانه شد و تمام اثاثیه را غصب کرد و به اهالی ده به دروغ می گوید که این خانه را خریده است، پرونده ای که بر علیه او شکایت شده ۵۰ صفحه مطلب دارد و این تصرف عدوانی هنوز ادامه دارد و حتی یک روز آنها را به خانه خودشان راه ندادند. سید آقا و همسرش تا آخر عمر گریه میکرد که حتی آینه و شمعدان ۸۰ ساله عبدالکریم و زنش لب تاقچه بود و دولابها پر از گندم بود. چیزهایی که یک عمر به آنها دل بسته بودند و هم برایش خاطره بود. حالا آقا ماشاءالله هم از این دنیا رفته است و داخل ۲ متر جا در قبر خود آرامیده است ولی روحش در عالم بالا باید جواب سید آقا را بدهد.
و اما جناب لطف الله خوش فکران باغی بسیار زیبا با درختان بزرگ گردو داشت و داخل باغ پر از درختان میوه که این باغ در دست فتح الله ناصری بود زیرا آنها با هم باجناق بودند و عمری در دست آقای ناصری بود. آقای ناصری هم همه املاک را به صادقعلی سپرده بود. حالا همان ملک را ابوالفضل نصراللهی مالک شده است واقعا در جاسب چه قدر خیانت در امانت شده است.
آقا یدالله نصر الهی در مدرسه ای که متعلق به جامعه بهائیت بود زندگی میکرد این مدرسه با درختان تنومند و گلهای زیبا در محله آب انبار قرار داشت. هنگام انقلاب او هم مانند دیگر هم کیشان خود خانه را قفل زد و به تهران آمد تا آرامش برقرار شود و برگردد. متاسفانه همین خانه را بعد از چندی به چند قسمت تقسیم کردند و در آن خانه ساختند به اعتقاد مسلمانها در خانه و زمین غصبی نماز باطل هست و اگر طفلی در آن خانه به دنیا بیاید مسئله دارد ولی کو گوش شنوا.
این ها همه در جواب افرادی هست که میگفتند که بهاییان در ایران نیستند و این املاک سالها بدون صاحب مانده و از این طریق آن املاک را تصرف نمودند، نه خیر این املاک مالک داشته و مالکان آن زنده و حی حاضر بوده و هستند.
خداوند از تقصیر همه میگذرد اگر با فضلش معامله نماید و اگر با عدلش معامله کند وا مصیبتا، دنیا محل آزمایش هست پس خداوندا هیچ کس را به خود وامگذار و همه را به راه راست هدایت و دلالت فرما.
آقای سید آقا حسینی که از خانواده نصراللهی ها یا به قولی دروازه ای بود این پیر مرد بی سواد و مریض و از چشم ناراحت و در زمستان سرد او را توی آب حوض انداختند که مرحومه شریفه زن غلامحسین حیدری او را بیرون آورده و مثل پدرش او را برد و لباسش را عوض کرد و از مرگ نجاتش داد.
همین سید آقا را بارها آقا ماشاالله نصراللهی سرزنش کرده بود که بیا برویم و مسلمان شو.
با اذیت و آزار عده ای مجبور میشود درب خانه اش را قفل کند و اولادهایش او را به تهران می آورند. همان آقا ماشالله مومن و مخلص وارد خانه شد و تمام اثاثیه را غصب کرد و به اهالی ده به دروغ می گوید که این خانه را خریده است، پرونده ای که بر علیه او شکایت شده ۵۰ صفحه مطلب دارد و این تصرف عدوانی هنوز ادامه دارد و حتی یک روز آنها را به خانه خودشان راه ندادند. سید آقا و همسرش تا آخر عمر گریه میکرد که حتی آینه و شمعدان ۸۰ ساله عبدالکریم و زنش لب تاقچه بود و دولابها پر از گندم بود. چیزهایی که یک عمر به آنها دل بسته بودند و هم برایش خاطره بود. حالا آقا ماشاءالله هم از این دنیا رفته است و داخل ۲ متر جا در قبر خود آرامیده است ولی روحش در عالم بالا باید جواب سید آقا را بدهد.
و اما جناب لطف الله خوش فکران باغی بسیار زیبا با درختان بزرگ گردو داشت و داخل باغ پر از درختان میوه که این باغ در دست فتح الله ناصری بود زیرا آنها با هم باجناق بودند و عمری در دست آقای ناصری بود. آقای ناصری هم همه املاک را به صادقعلی سپرده بود. حالا همان ملک را ابوالفضل نصراللهی مالک شده است واقعا در جاسب چه قدر خیانت در امانت شده است.
آقا یدالله نصر الهی در مدرسه ای که متعلق به جامعه بهائیت بود زندگی میکرد این مدرسه با درختان تنومند و گلهای زیبا در محله آب انبار قرار داشت. هنگام انقلاب او هم مانند دیگر هم کیشان خود خانه را قفل زد و به تهران آمد تا آرامش برقرار شود و برگردد. متاسفانه همین خانه را بعد از چندی به چند قسمت تقسیم کردند و در آن خانه ساختند به اعتقاد مسلمانها در خانه و زمین غصبی نماز باطل هست و اگر طفلی در آن خانه به دنیا بیاید مسئله دارد ولی کو گوش شنوا.
این ها همه در جواب افرادی هست که میگفتند که بهاییان در ایران نیستند و این املاک سالها بدون صاحب مانده و از این طریق آن املاک را تصرف نمودند، نه خیر این املاک مالک داشته و مالکان آن زنده و حی حاضر بوده و هستند.