لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

خاطرات متفرقه​

شرح حال و مهاجرت طاهره خانم محبوبی

13/9/2018

0 Comments

 
Pictureطاهره خانم محبوبی
اینجانب طاهره محبوبی مقیم استرالیا هستم. فرزند ارباب آقا احمد محبوبی و شایسته روحانی.  احمد محبوبی از خانواده‌ای بسیار متعصب و مسلمان بود و خودش بر اثر خوابی که دیده بود و پس از تحقیقات بسیاری توانسته بود به دیانت بهائی مشرف شود، پدرم با وجود تمامی مشکلات زندگی در روستا و نزد اقوام متعصب بزرگترین تصمیم زندگیش را گرفت که در تمام عمر با افتخار با آن زندگی کرد و باعث سرافرازی خود و خانواده‌اش شد، مادرم شایسته خانم روحانی نیز از خانواده‌ای بسیار مؤمن و بهائی و نوه میرزا غلامرضا بود.
اینجانب طاهره محبوبی در یکی از روزهای سرد آبان ماه، در کروگان جاسب دیده به جهان گشودم. من نهمین فرزند خانواده از 10 خواهر و برادر هستم که همگی ما بسیار از اینکه از این پدر و مادر بوجود آمده‌ایم، بخود می‌بالیم. ما، بزرگترین موهبت الهی (تدین به دیانت بهائی) را مدیون دو وجود فداکار (پدر و مادرمان) می‌باشیم. 5 ساله بودم که پدرم در طهران بر اثر سکته قلبی در سن 55 سالگی صعود کرد و من و 7 برادر و 2 خواهرم را همراه با مادر عزیزمان در این جهان خاکی تنها گذاشت. روحشان شاد و قرین رحمت پروردگار باد.

در همان سال، سال اول دبستان را در کروگان جاسب در مدرسه شمس با معلمی آقای سلیمی که مردی بسیار مهربان بود، سپری کردم. بیاد دارم که همراه برادرم شاهرخ که 3 سال از من بزرگتر است، به مدرسه می‌رفتیم ولی فراش مدرسه (آقای ابراهیمی) از ورود شاهرخ عزیزم به مدرسه به علت کر و لال بودنش ممانعت می‌کرد. برادرم در سن 5 سالگی در اثر سقوط از پلکان خانه یکی از اقوام در طهران مصدوم شد بطوریکه عصب شنوائی در گوشش پاره شد و تا آخر عمر از نعمت شنوائی و گویائی محروم ماند. او با چشمانی گریان از مدرسه راهی منزل می‌شد و من در آن زمان با تمام کودکی و عجز و نگرانی، ناظر این صحنه دلخراش بودم، صحنه‌ای که تا آخر عمر فراموش نمی‌کنم. برادر بزرگم عباس آقا و خانمش در طهران ساکن بودند.
زمستان سال بعد، همگی ما به همراهی برادر عزیزم عباس آقا به طهران آمدیم و در چهارراه عباسی در خانه‌ای که آقای میثاقی پدر زن برادرم به ما رایگان داده بود، ساکن شدیم. برادر عزیزم عباس آقا همراه با خانم عزیزتر از جانش محبوبه خانم سرپرستی ما خواهرها و برادرها را بعهده گرفتند و تا آخر عمر آنچه که در جسم و جان داشتند، فدای ما کردند. همانند دو فرشته آسمانی که در دنیا بی نظیر هستند، ما را به نحو احسن پس از تحصیلات بالا، به خانه و کاشان خودمان در کمال سربلندی و سرافرازی فرستادند. اگر جانم را فدای آنها کنم، ذره ای از محبت هایشان را هرگز جبران نخواهم کرد.
پس از چند سالی برادرم عباس آقا خانه کوچکی در نازی آباد خریداری کرد و ما در آن مستقر شدیم. چندی بعد، به خانه بزرگتری در همان حوالی نقل مکان کردیم. این خانه دو طبقه بود و جای بیشتری داشت. من تا کلاس هشتم در نازی آباد بودم. بعداً برادرم خانه بزرگتری در خیابان قصرالدشت خریداری نمود و ما ساکن خانه قصرالدشت شدیم.
3 ماه آخر کلاس هشتم را هر روز از قصرالدشت با دو اتوبوس به نازی آباد می‌آمدم و برادرم که کارمند بانک بازرگانی بازار بود صبحها مرا همراهی می‌نمود و چون بعدازظهر ها حسابداری مغازه آقای فیض‌الله یزدانی را انجام می‌داد، من بعدازظهر ها به تنهایی بازمیگشتم. ظهرها وقتی تمام بچه‌ها برای ناهار می‌رفتند و مدرسه خالی می‌شد، من در مدرسه تنها می‌ماندم. به علت دوری راه، مجبور به ماندن در مدرسه برای دو ساعت بودم در حالی که تنهایی، برایم بسیار دشوار ‌بود.
از کلاس نهم دبیرستان به دبیرستان باختر می‌رفتم که واقع در خیابان بهبودی بود. بعد از چهار سال موفق به دریافت دیپلم طبیعی در آن دبیرستان شدم.  بعد از اتمام دبیرستان، به کلاس خیاطی رفتم و برای یکسال نیز در کلاسهای امری بسیار مشغول بودم. سال بعد با آقای لطف الله نوروزی که افسر  شهربانی کشور و نوه عمه مادرم بود، ازدواج کردم و در منطقه نارمک ساکن شدیم.
یک سال و نیم بعد، دختر اول من بنام نسیم و درست سال بعد دختر دومم پگاه بدنیا آمدند. من مشغول بچه داری و محروم از تمام فعالیت های امری و غیر امری شدم. در زمان انقلاب اسلامی، در فروردین سال 1358 شوهرم را که در اداره شهربانی بعنوان سروان انجام وظیفه صادقانه می‌کرد، پس از 9 سال از کار برکنار کردند و من با دنیائی از مشکلات ماندم. البته در زمان افرادی نظیر ما و شاید بدتر از ما هم بسیار بودند. خوشبختانه پس از مدتی (به لطف پروردگار) شوهرم توانست در مغازه برادرش عبدالله نوروزی مشغول به کار شود و سر و سامانی گرفتیم. بعد از چند سال توانستیم خانه‌ای در یوسف آباد خریداری کنیم.
چندین سال بعد پسرم پدرام به دنیا آمد. بچه‌ها کم کم بزرگ می‌شدند و همچنان مشکلاتشان بزرگتر و بزرگتر میشد تا اینکه برادرم از کانادا برای دیدن مادر و اقوام به ایران آمد. ایشان با من بسیار صحبت می‌کردند که: "چرا در ایران ماندی و حیف است که بچه‌های تو با این استعداد، در ایران بدون تحصیل بوده و از نظر امری محدودیت بسیار داشته باشند. صلاح تو در این است که از ایران خارج شوید." بعد از رفتن ایشان من هم به فکر افتادم. اول از همه توانستم دخترم نسیم را با مشکلات فراوان، بعد از دیپلم، به هندوستان پیش برادرم عباس آقا و زن برادرم محبوبه خانم برای ادامه تحصیل بفرستم. ناگفته نماند که برادر عباس آقا و خانواده‌اش که در طهران از زندگی راحتی برخوردار بودند، با مشورت محفل در طهران، مهاجر هندوستان شدند و در یکی از بد آب و هواترین شهرهای هند به خدمت امر الهی پرداختند. من و دو دخترم زمانی که کوچک بودند برای سه ماه به هندوستان رفتیم و زندگی بسیار سخت آنها را در نقطه مهاجرتی دیدیم.
وقتی دخترم به هند رفت، سال بعد هم خودم و دو فرزندم تصمیم به خروج از ایران گرفتیم. فقط خدا می‌داند با چه مصیبت و سختی که حتی فکرش هم مرا آزار می‌دهد از ایران خارج شدیم. من پاسپورت نداشتم و نتوانستم که بگیرم. از طریق دوستم توانستم یک آدمی را ببینم و قراردادی با او ببندیم که از طریق قاچاق، خودم و فرزندانم را به پاکستان برساند.
در تابستان گرم با اتوبوس از طهران به طرف زاهدان فقط با یک ساک در دست و در چادر مشکی براه افتادیم. بعد از 36 ساعت به یکی از ترمینال‌های زاهدان رسیدیم. دخترم پگاه 17 ساله و پسرم پدرام تنها 6 سال داشت. تمام زندگی ما در یک ساک کوچک خلاصه می‌شد. اصلاً نمی‌توانم بیان کنم و زبانم قاصر است که چطور با مادرم خداحافظی کردم. خودم را نمی‌بخشم که او را در ایران تنها گذاشتم. بخاطر بچه‌هایم آمدم. چطور با شوهرم، با فامیلم، با وطنم و با خاکم وداع گفتم، در تصور اینکه دیگر هرگز آنها را نمی‌بینم. حتی یادآوری آن روزها، هنوز مرا آزار می دهد.
16 نفر بودیم که از ترمینال در دو وانت قرار گرفتیم و تا به دهکده‌ای رسیدیم، آن هم پس از 8 – 7 ساعت و هوا تاریک شده بود. ما 16 نفر را اعم از پیر و جوان و کودک در اطاقی قرار دادند و تاریک کردند و گفتند: "صدایتان در نیاید. منتظر باشید تا خبرتان کنیم!" ما هم فقط دعا و مناجات میخواندیم. ناگهان 12 نیمه شب آمدند و گفتند زمان حرکت است. باز با دو وانت در بیابانهای تاریک با چراغ‌های خاموش با حال مریض، گرسنه و تشنه در حرکت بودیم. هر آن منتظر این بودیم که ما را پیدا کنند و بکشند. مردان قاچاقچی همگی صورتهایشان را پوشانده بودند و لباس کردی به تن داشتند و اصلاً قابل شناسایی نبودند. دو موتور سوار با اسلحه از جلوی ماشین‌ها در حرکت بودند که به آنها «جاده صاف کن» می‌گفتند. آنها جلوتر می‌رفتند و خبر از آرام بودن جاده می‌دادند. در وسط بیابان، نه جاده‌ای بود، نه نوری و نه امیدی!
صبح زود به یک سری چادرهائی در وسط بیابان رسیدیم که حدود 2 ساعت در آنجا استراحت کردیم. یک سینی حاوی کمی گوشت پخته برای ما آوردند. ما مجبور بودیم که از همان چشمه‌هایی که گاو گوسفندان آب می‌خوردند، بنوشیم و بعداً هم دچار بیماری شدیم. تمام روز به همین ترتیب سپری شد. شب هنگام پای پیاده به راه افتادیم. از ساعت 8 شب تا 8 صبح تنها با نور یک چراغ قوه از کوه و کمر بالا و پائین می‌رفتیم. به ما گفتند هرچه پول، طلا و اشیاء قیمتی دارید به ما بدهید که در پاکستان به شما تحویل می‌دهیم که البته دروغ محض بود و دیگر چیزی به کسی پس ندادند. پس از آن پیاده روی طولانی، صبح چند ساعت به ما اجازه استراحت دادند و گفتند که اینجا دیگر دهات پاکستان است.
تقریباً خیابانها آسفالت بودند و کم و بیش ماشین‌ها هم پیدا شدند. از همان وسط راه ما را سوار اتوبوس کردند و گفتند اصلاً حرف نزنید. اگر کسی پرسید کجائی هستید، بگوئید افغانی هستیم. بعد هم همان لباس‌های کثیف پاکستانی را بما دادند و ما هم بدون چون و چرا، زن و مرد، لباس‌های پاکستانی را پوشیدیم و در بین دیگر مسافران پخش شدیم. آب خوردن در اتوبوس شامل یک سطل و یک لیوان برای تمام مسافران بود. ما هم به اجبار برای رفع تشنگی از آن آب می‌نوشیدیم. حدوداً یک روز به همین منوال در اتوبوس سپری شد تا به یک ترمینال رسیدیم و همگی پیاده شدیم. مثل آدم‌های جانی و قاتل و از راه‌های مخفی ما را در دو وانت سربسته جای دادند و گفتند اینجا کویته است. پس از مدتی به منزل آقای میرزائی رسیدیم. به ما گفتند که این آقا ایرانی است و شما را منزل خواهد داد. وقتی قاچاقچی‌ها در آن خانه را بصدا درآوردند و آقای میرزائی در را باز کرد، با داد و فغان به قاچاقچی‌ها گفت که چرا این‌ها را آوردید و بعد رو به ما با الفاظ بد و رکیک و کلی دعوا، که چرا آمدید! و بالاخره با گرفتن رشوه ما را در منزلش جای داد.
ناگفته نماند که ما در این پنج روز فقط نان خشک و بادام و فندق می‌خوردیم و هرچه داشتیم با یکدیگر قسمت می کردیم. چیزی بیش از این در یک ساک کوچک دستی جا نمی‌شد. قبل از خروجمان از ایران به ما گفتند که یک چمدان اعم از وسایل شخصی به ترمینال (به آدرسی که به ما داده بودند) بیاورید و ما چمدان‌ها را در وسط راه به شما تحویل می‌دهیم. همین کار را هم کردند و چمدان‌ها را به ما تحویل دادند ولی هرچه در آنها بود دزدیده بودند و ما هیچ جای اعتراضی نداشتیم. آقائی که واسطه قاچاقچی‌ها بود، پول را از ما در ایران یکجا گرفت. در سال 1994 میلادی نفری 300 هزار تومان پرداخت کردیم. در آن زمان سفر به پاکستان با هواپیما 30 هزار تومان بود و چند ساعت طول می‌کشید ولی ما چون بهائی بودیم و گذرنامه نداشتیم، مجبور به خروج غیرقانونی بودیم. به ما می‌گفت بهترین سفر را خواهید داشت. در پاکستان اطاق‌ها مثل هتل است و یخچال‌ها پر از خوراکی خواهد بود و بقول معروف وعده سرخرمن بود! خلاصه وقتی وارد خانه میرزائی شدیم، دیدیم که قبل از ما هم افرادی نظیر ما در خانه هستند. ما 40 نفر در یک اطاق مثل آدمهای زندانی به مدت 4 روز زندگی کردیم، چه زندگی!!
با یک سطل آب حمام می‌کردیم و جائی برای خواب نداشتیم. حتی بیرون هم نمی‌توانستیم برویم. فقط روز اول، آقای میرزائی ما را برد که لباس پاکستانی خریدیم و شبیه مردم بومی‌شدیم. بعد هم خودمان را به UN معرفی کردیم و یک ورقه‌ای به ما دادند که اگر پلیس جویا شد، این ورقه را نشان دهیم که پناهنده هستیم. رفتن به UN بدتر از هرچیزی بود. نگرانی اینکه اگر ما را قبول نکنند، چه خواهیم کرد و چه می شود.
در این چهار روز، دخترم که به علت نوشیدن آب آلوده مریض شده بود، تب شدیدی کرد و در بستر بیماری افتاد. یکی از هم اطاقی ها که آمپول زدن بلد بود، سرمی که از داروخانه گرفته بودیم را برای دخترم زد که زنده بماند. چه حال و روز و روزگاری داشتیم! بعد از 4 روز همگی با هواپیما به راولپندی آمدیم و به مدت یک سال و دو هفته در این شهر پاکستان سکونت کردیم. خدا زندگی در پاکستان را قسمت هیچ بنده‌ای نکند. هرکسی که آنجا بوده، خوب درک می‌کند. از کثیفی این شهر، از ناامنی مخصوصاً برای فرزندانم و غیره هرچه بگویم کم گفته‌ام. تا کسی ندیده باشد، نمی‌تواند قبول کند.
16 نفر بودیم و یک طبقه ساختمان را توسط یکی از دوستان که قبلاً در آن شهر بود، اجاره کردیم. 4 اطاق بود که ما هر 4 نفر در یک اطاق می‌ماندیم. من و دو فرزندم و یک جوان دیگر به مددت 2 ماه همگی در این خانه باهم بودیم. انسان‌های مختلف با افکار و عقیده متفاوت در زیر یک سقف با سختی زندگی می‌کردیم. بعد از 2 ماه زندگی طاقت فرسا، دوازده نفر از ما در خانه دیگری که 3 اطاق با یک آشپزخانه و یک حمام داشت، ساکن شدیم. من و دو فرزند یک اطاق گرفتیم، چه اطاقی!! شب تا صبح از صدای موش نمی‌توانستیم بخوابیم. همچنین، آشپزخانه را باید ساعتی استفاده می‌کردیم. ساعت پنج صبح نوبت من برای غذا پختن بود.
بالاخره یکبار شوهرم برای دیدن ما به پاکستان آمد و کمی برای ما اسباب و وسایل آورد. وقتی این وضع ما را دید بسیار ناراحت شد. حق هم داشت. بسیار اصرار کرد که ما را به ایران بازگرداند ولی من راضی نشدم. ما در طهران زندگی خوب و مرفه داشتیم و حالا من مجبور بودم صبح زود غذا بپزم که دیگر نوبتم تمام شد. یک ماه آنجا بود و برایمان جای بهتری گرفت. یک اطاق در یک خانه دیگری که درون اطاق حمام و دستشویی داشت و برای ما مثل قصر پادشاهی بود.
تابستان پاکستان هوا به 55 درجه می‌رسید که بسیار وحشتناک بود. بیشتر مواقع احساس خفگی دست می‌داد و ما بدون وسیله خنک کننده بودیم. با لباس زیر دوش می‌رفتیم و بعد زیر پنکه سقفی به روی موزائیک می‌ایستادیم که کمی خنک شویم ولی فوراً خشک می‌شدیم. خلاصه داستان طولانی است که چه روزگاری داشتیم. ولی من خوشحال بودم، بخاطر اینکه فرزندانم در زیر سایه امر بودند و امیدوار آینده‌ای روشن.
در شهر ما یک بهائی هاوس (Bahai House) بود و حدوداً 1000 نفر بهائی پناهنده بودند. هر روز دنبال کارهایمان بودیم و مرتب به UN در اسلام آباد که صبح تا شب طول می‌کشید، می‌رفتیم و امضاء می‌کردیم که در شهر هستیم. اجازه خروج از شهر را نداشتیم.
من در آن زمان بسیار مشتاق بودم که به کانادا و نزد برادرهایم مهاجرت کنم ولی در آن موقع سفارت کانادا پناهنده قبول نمی‌کرد و کار ما درست نشد. بعد از آن برای اقامت در استرالیا اقدام کردیم. کشور استرالیا بهتر از کشورهای دیگر پناهنده قبول می‌کرد و حتی اگر یک دوست هم در این کشور داشتی، می‌توانستی به راحتی اقامت بگیری. برادرزاده من هم در شهر ملبورن زندگی می‌کرد و ما هم عازم ملبورن شدیم. در تاریخ 9 سپتامبر 1995 میلادی، من، دختر و پسرم به عنوان پناهنده وارد استرالیا شدیم. بعد از 9 ماه دخترم نسیم از هندوستان و شوهرم از ایران اقدام کرده و به عنوان مهاجر به ما پیوستند.
پس از 3 سال از ورودمان به استرالیا، مادر عزیزتر از جانم در ایران صعود نمود و به ملکوت ابهی پیوست. خوشبختانه من با کلی مشکلات موفق به دیدارش در سال قبل از صعودش شدم. مادرم زنی فداکار و از جان گذشته بود. در زمان صعود پدرم، 9 فرزند خود را که کوچکترینشان فقط 6 ماهه بود را با صبر و شکیبایی فراوان بزرگ کرد و به ثمر رساند. سخت‌ترین لحظه زندگیش که تا پایان عمر او رها نکرد. داغ فرزند 32 ساله‌اش بود که در اثر بیماری سرطان صعود نمود. زندگی بسیار سخت و دشواری داشت ولی تا آخرین لحظه حیات، با بردباری و تحمل فراوان و ایمانی قوی، هرگز لب به شکایت نگشود. همواره شاکر درگاه حق بود. خصلتی که همواره به فرزندانش نیز توصیه می‌نمود. روحت شاد مادر و درجاتت متعالی.
سالهاست که در استرالیا زندگی می‌کنیم. دخترم نسیم، در رشته فیزیوتراپی تحصیل کرده و مشغول کار می‌باشد و با 2 فرزند و همسر خویش در ملبورن بسر می‌برد. دختر دومم، پگاه هم در رشته سونوگرافی تحصیل کرده و کار می‌کند. ایشان نیز همراه با همسر و دو فرزندش در ملبورن ساکنند. پسرم پدرام، مهندس راه و ساختمان است که با یک دختر خانم بهائی اسپانیایی ازدواج کرد. الحمدالله از فضل حق، همگی در ظل امر موفق و مشغول به خدمت به انسانیت و امر الهی هستند. سرانجام فضل حق شامل حالم شد و فرزندانم موفق و پیروز هستند و آنچه از آستان مبارک طلب نمودم، به من عطا شد. ولی متأسفانه بعد از گذراندن این همه سختی و دشواری، همسر عزیزم جناب لطف‌الله نوروزی در سن 67 سالگی به علت سرطان در ملبورن در تاریخ 13 آپریل 2013 صعود کرد و به ملکوت ابهی پیوست.
من زمانی که فقط 20 سال داشتم با همسر عزیزم ازدواج کردم. آشنائی من با خانواده نوروزی چندان زیاد نبود اما می‌دانستم که مرحوم پدرم (جناب احمد محبوبی) از دوستان قدیمی خانواده نوروزی بود و همینطور برادرهایم این خانواده محترم را خوب می‌شناختند. همسرم نوه عمه بدیعه، عمه مادرم بود و در قریه وسقونقان ساکن بودند. ما از قریه کروگان هستیم.
در آن زمان، پسرها و دخترها آشنایی آنچنانی از یکدیگر نداشتند و بیشتر وصلت‌ها از طریق آشنایی خانواده‌ها بود. من هم از طرفی چون آشنایی کاملی از اخلاق و رفتار و کردار خانواده نوروزی نداشتم، بسیار کنجکاو بودم. تعریف آقای مسیب نوروزی (پدر شوهرم) و ملیحه خانم یزدانی (مادرشوهرم) را بسیار شنیده بودم که چه انسانهای مهربان و خوش قلبی و چقدر محترم و خوشنام بین مردم هستند. دلم می‌خواست که تمام این صحبتها را خودم تجربه کنم و بسیار خوشحال بودم. اگرچه آشنایی ما تا ازدواج بسیار کوتاه بود اما مهر او و صفای طبع و خوی او به دلم نشست و مرا جذب همسرم کرد. او افسر اداره آگاهی بود و از لحاظ اجتماعی از موقعیت بسیار خوبی برخوردار بود. زندگی خود را در خانه‌ای شروع کردیم که دو طبقه داشت. 2 برادرهای شوهرم و 2 خواهرهای شوهرم در طبقه پائین و من و همسر عزیزم در طبقه بالا زندگی می‌کردیم. این فرصتی شد که من بیشتر با خانواده همسرم آشنا شدم. اتحاد و اتفاق آنها به یکدیگر مرا بسیار تحت تأثیر قرار داد. احترام و عشقی که بین آنها وجود داشت، برایم بسیار تحسین برانگیز بود. مهرشان بی‌دریغ و بی توقع بود. طولی نکشید که خود را جزئی از آن خانواده حس کردم. رفتار یکایکشان نسبت به من آمیخته به مهری خاص و احترامی بی‌نهایت بود که وصف آن ناممکن است. اصلاً احساس غریبی نمی‌کردم و آنها همیشه برای کمک به من و همسرم آماده بودند و همین محبت و مهر شامل حال فرزندانم که بعدها به زندگی ما وارد شدند، نیز شد.
تابستانها که به وسقونقان جاسب می‌رفتیم، پدر و مادر شوهرم نهایت محبت را به من داشتند و احساس می‌کردم که در کنار خانواده خود هستم. آقای نوروزی پدر شوهرم، همه را با مهر و محبت بی‌شائبه‌اش به خود جذب می‌کرد و همه چیز را برای آسایش خانواده و قوم و خویش فراهم می‌نمود. مادر شوهرم، ملیحه خانم عزیز انسانی بود که لطافت و متانت در صورت و سیرتش موج می‌زد و نمونه یک انسان واقعی و هنوز هم که سالها از صعود هردوشان می‌گذرد و همسرم نیز در قید حیات نیست، محبت و صفای برادرها و خواهرهای شوهرم همچنان مرا غرق صمیمیت و شادی قلبی می‌کند.
اگرچه همسر عزیز و مهربانم در کنارم نیست تا این صفحات را بخواند، اما مطمئنم که از عالم بالا صدای مرا از لابه‌لای این اوراق می‌شنود و لبخند زیبایش، صورت نورانیش را مزین خواهد کرد. روحش شاد و یادش گرامی.
مختصری از خاطرات زندگیم را توسط دختر عزیزم نسیم نوروزی به نگارش آوردم تا اینکه چه خوب و چه بد، درسی مفید برای آیندگان باشد.                                      طاهره محبوبی نوروزی
                                                                                        سپتامبر 2018 - ملبورن
0 Comments



Leave a Reply.

    مدیر

    برگزیده مقالات،  خاطرات متفرقه ، گلچین ها

    بایگانی

    June 2021
    September 2018
    May 2018
    April 2018
    January 2018
    December 2017

    دسته بندی ها

    All
    خاطرات جاسب
    مصطفی یزدانی
    مهاجرت احباء

    RSS Feed

مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان