عزیزان باید طلب مغفرت کرد برای کسانیکه چه خوب کردند چه بد شاید وظیفه دینی خود را خوب انجام دادند جناب نیکویی وارانی که زمینش را فروخته بجناب محمد محمدی و ساختمان بسیار زیبایی توش ساخته است از من پرسید محله پایین منزلی که یک درخت توت در آن بود آب وارد خانه میشد و از آنطرف خارج، میشناسی مال کیست گفتم جناب رضوانی پدر زن بنده است گفت میخواهم ایشان را ببینم و طلب مغفرت و بخشش کنم گفتم چرا گفت دوازده ساله بودم که از بچه های واران و زر خواستند بیائیم کروگان آمدیم محله پایین سنگ به ماها دادند و گفتند مرگ بر بهایی بگویید و بریزید سنگ ها را تو خانه چند تا سنگ که ریختند صدا زن و مردی بلند شد سرم را شکستید!!!
همسایه روبرویشان گفت بچه مرده ها چکار دارید باین بیچاره ها؟ ما را فراری دادند با اینکه بچه بودم از خودم بدم آمد رفتیم منزل جناب رضوانی حلالیت طلبید از او خانمی که دفاع کرده بودند روانشاد رقیه خانم همسر مصطفی قربانی خانم رحمت الله علی شهربانو خانم روحشان شاد جالب است یک درخت توت پانصد ساله توی این خانه است امسال دیدم از گردن بریده اند فقط ساقش مانده گفتم کی اینکار را کرده گفتند سیم برق از توش رد میشده بریدند یک کسی نیست بگوید شاخه ای که سیم رد شده بود را ببر سایه این درخت ارزشمند را از بین برده صد نفر توتش را میخوردند خواستند آثاری از جناب رضوانی نباشد نمیدانم چرا از خشم خدا نمیترسند درخت توت آه میکشد یک درخت توت هم در منزل جناب روحانی بود از کف بریدند نمیدانم بهائی ها آزارشان بموری نرسیده و در حق همه دعا میکنند که با قلبی صاف با هم زندگی کنند جاسب به هر کس بگویی کیبود اینکار را کرد میگویم من نبودم خدا خودش ببندگانش قلبی صاف و دلی خوش بی کینه عنایت فرماید مالباختگان و مال خوردگان اکثرا در خاک خفته اند برای همه طلب آمرزش میکنیم و از باز ماندگان که نسل روشن فکرند خواهش میکنم بخود آیند و بدانند هرکس باید بحق دیگران تجاوز نکند مادر من میگفت من هرگز نفرین نمیکنم ولی توقع داشتم یکبار چند تا گردوی خودم را بخودم بدهند گفتم مادر تو بهترین مغز گردوها را میخوری میگفت زحمت کشیده خودم چیز دیگری است عزیزی میگفت آیا شما این ها را حلال میکنید گفتم یک جوانی بود مادر پیری داشت مثلا در واران گفت پسرم آرزویم این است بروی کار کنی از راه حلاال ۷متر کرباس بخری دلم خوش باشد کفنم را خریدی چوبی دست گرفت رفت روبه وسقونقان کار کند دید یک روضه خان سوار برالاغ یک عمامه سفید مثل برف سلام کرد گفت حاجی اقا این عمامه ات چندمتراست گفت هفت متر گفت اندازه یک کفن میشود گفت اری گفت بده من گفت باید سرم باشد روضه میخوانم ازش گرفت وگفت بگو حلال است.
گفت چی حلال است یک چوب بکتف طرف زد دادش بلند شد گفت نزن حلاله حلاله حلال برگشت رفت پیش مادرش گفت اینهم کفن مادر ش گفت از راه حلال بدست آوردی یا راه حرام گفت مادر اول چوب را که زدم حلال حلالش بهوا میرفت حال حکایت ماها هست میگویند حلال کنید مثلا پیر زن مثل زن حسین رضوانی یا پیر مردی مثل سی آقا خانه اش را صاحب شدند بگویند حلال است لاولله خدا هر گز از ظلم کسی نمیگذرد
تیغ بران گر بدستت داد چرخ روز گار هرچه را خواهی ببر اما نبر نان کسی
(مصطفی یزدانی)
گفت چی حلال است یک چوب بکتف طرف زد دادش بلند شد گفت نزن حلاله حلاله حلال برگشت رفت پیش مادرش گفت اینهم کفن مادر ش گفت از راه حلال بدست آوردی یا راه حرام گفت مادر اول چوب را که زدم حلال حلالش بهوا میرفت حال حکایت ماها هست میگویند حلال کنید مثلا پیر زن مثل زن حسین رضوانی یا پیر مردی مثل سی آقا خانه اش را صاحب شدند بگویند حلال است لاولله خدا هر گز از ظلم کسی نمیگذرد
تیغ بران گر بدستت داد چرخ روز گار هرچه را خواهی ببر اما نبر نان کسی
(مصطفی یزدانی)