هنگامی که کودک بودم در روستا زندگی میکردیم، در آن زمان به مناسبت دهه محرم از چند روز قبل تر مردم ریشهای خود را نمی تراشیدند و زنها نیز به مشاطه رجوع نمیکردند زیرا احساس میکردند که اگر آرایش نمایند گناهی مرتکب خواهند شد. هر روز روضه خوانی و مرثیه سرایی و سینه زنی داشتند و به نظر میرسید از روی رقت قلب و با تمام وجود عزاداری میکنند. نه بلندگویی بود و نه طبل های غول پیکر و نه وسایل و ادوات امروزی. یک نخل چوبی بود که از هر طایفه بر دوش میگرفتند و یک (توق) که آنهم به طور مورثی بر دوش نفری قرار داشت و الباقی مردم در میان دسته و یا هئت سینه زنی قرار داشتند و مداحی خوانده میشد و مردم تکرار میکردند و دست آخر هم برای ناهار یک آبگوشتی و یا خورشتی فراهم میشد و صرف میکردند و تمام میشد این مراسم بدون آلایش و تظاهر و تزویر و چشم هم چشمی سالیانی بود که ادامه داشت.
اینکه بر پایی این مراسم درست بود یا غلط و یا موارد دیگر در این مقال نمیگنجد، آنچه وجود داشت سادگی برپایی مراسم بود. رفته رفته که بزرگتر شدم احساس میکردم که از سادگی این مراسم کم شده و عده ای برای خوشنام شدن خود آن را مصادره نموده اند و گویی که آنها از اولاد و فرزندان آن امام میباشند و چنان با ریا بانی میشدند که اطرافیان هیچ احساس ثوابی نداشتند و خود را در این موضوع در مراتب پایین میدیدند و به کناره رانده شدند و کار در دست عده ای افتاد که از نظر اجتماعی پایگاه نجیب و سالمی نداشتند و فقط در این روز با نذوراتی که میدادند در دل مردم میخواستند جایی باز کنند و اعتبار داشته باشند که این خواسته آنها تا جایی هم جواب داده بود. کسانی که با مال غصبی به جایی رسیده بودند حالا نذورات میدادند و اعتبار در نزد مردم میخریدند و فکر میکردند که در پیشگاه خداوند نیز چنین خواهند بود .
تا اینکه من بزرگتر شدم و جهت ادامه تحصیل به شهر تهران آمدم. هنوز بارقه هایی از ایمان واقعی در مراسم هایی این چنینی در شهر ها به چشم میخورد و احساس میشد. اما هر ساله شاهد افت کیفی و کمی بر پایی این مراسم ها بودم. یعنی به این صورت بود که قبلا در هر محل یک هئیت و یا دسته عزاداری در خیابانها راه می افتاد و از محلی به محل دیگر میرفت و همه در زیر بیرق و نشان آن محل جمع میشدند اما رفته رفته مردم متفرق شدند و هر خیابان و حتی هر کوچه برای خودش یک تکیه ای میزد و ساز و طبل و مداح و نذری و موارد دیگر را به همراه داشت و این تعدد تکایا باعث تفرقه و چشم و هم چشمی و افت ایمان مردم شد. از آوردن طبلهای بزرگ و بلند گوهای آنچنانی و مداحانی که هر روز برای گریاندن مردم چیزهایی غیر واقع سر هم میکردند و با صداهای نکره و نخراشیده تا نیمه شب در دل کوچه ها و خیابانها راه می افتادند و در پیش هیئت هم عده ای جوان با خالکوبیهای مختلف و بدون اینکه بداند فلسفه عاشورا چه بود و چه شد با بستن یک هیکلی و حمل یک تن آهن و اجرای نمایش من در آوردی سعی در بر پایی مراسم عاشورا داشتند اگر تعداد جمعیت این هیئت مثلا سیصد نفر بود جمعی در کنار علامت یا الم بودند و جمعی چرخ حامل بلند گو را هل میداد و جمعی در حاشیه راه میرفتند و بین بیست تا سی نفر در حال سینه زنی بودند اما صدای طبل و سنج به گونه ای بود که انگار کاروان بزرگی از مکه به مدینه در راه است. نه خلوص و نه سادگی و نه آرامشی و نه شعر ی که گویای اتفاقات آن روز عاشورا باشد. رسمی که باعث یک صدایی میتوانست باشد باعث تفرق و از هم گسیختگی جامعه شده بود .
در همسایگی هیئت ها بودند مردمانی که به نان شب محتاج بودند و صورت خود را به سیلی سرخ داشتند ولی بانیان مراسم فقط یک چیز را مد نظر داشتند و آن اینکه در نظر مردم این هیئت بهتر از دیگری نمایش ایجاد کرد و شام و یا ناهاری داد. بد ترین حالت آن بود که در صدر مجلس حاجیان و ثروتمندانی می نشستند که هر روز خوراکشان و غذایشان از بهترینها بود در حالی که فلسفه آن نذورات این بود که به افراد مستمند و ندار خوراکی داده شود اما از آنها خبری نبود و در پشت دربها مساجد و تکایا برای گرفتن یک غذا مدتها در صف می ایستادند و التماس میکردند تا غذایی بگیرند. هدف از آمدن مردم در این مراسم عمدتا دیدن نمایش و دست آخر گرفتن غذا بود و پایان مراسم مشاهده میشد که همان صاحب منصبان و بانیهای خیر قابلمه های غذا را پر کرده و به منزل خود میبردند و یادشان رفته بود که این نذر برای ایتام و بیوه زنان و مستمندان سفارش شده است. با اسراف در نذورات و ریخت و پاشهای بی معنی به صورت ناخواسته ای ثروت جامعه را هدر میدادند. با آن هزینه هایی که به ناروا صورت میگرفت میشد در هر محل و یا شهری بسیاری از افراد مستمند را نجات داد و کارهای عمرانی ماندگار ایجاد کرد تا سالیان سال بتوانند مردم از آن ارتزاق روزی کنند. حکومت برای ماندگار خود نیاز به بر پایی این مراسمها داشت و برایش ظاهر قضیه اهمیت داشت.
تا اینکه من بزرگتر شدم و جهت ادامه تحصیل به شهر تهران آمدم. هنوز بارقه هایی از ایمان واقعی در مراسم هایی این چنینی در شهر ها به چشم میخورد و احساس میشد. اما هر ساله شاهد افت کیفی و کمی بر پایی این مراسم ها بودم. یعنی به این صورت بود که قبلا در هر محل یک هئیت و یا دسته عزاداری در خیابانها راه می افتاد و از محلی به محل دیگر میرفت و همه در زیر بیرق و نشان آن محل جمع میشدند اما رفته رفته مردم متفرق شدند و هر خیابان و حتی هر کوچه برای خودش یک تکیه ای میزد و ساز و طبل و مداح و نذری و موارد دیگر را به همراه داشت و این تعدد تکایا باعث تفرقه و چشم و هم چشمی و افت ایمان مردم شد. از آوردن طبلهای بزرگ و بلند گوهای آنچنانی و مداحانی که هر روز برای گریاندن مردم چیزهایی غیر واقع سر هم میکردند و با صداهای نکره و نخراشیده تا نیمه شب در دل کوچه ها و خیابانها راه می افتادند و در پیش هیئت هم عده ای جوان با خالکوبیهای مختلف و بدون اینکه بداند فلسفه عاشورا چه بود و چه شد با بستن یک هیکلی و حمل یک تن آهن و اجرای نمایش من در آوردی سعی در بر پایی مراسم عاشورا داشتند اگر تعداد جمعیت این هیئت مثلا سیصد نفر بود جمعی در کنار علامت یا الم بودند و جمعی چرخ حامل بلند گو را هل میداد و جمعی در حاشیه راه میرفتند و بین بیست تا سی نفر در حال سینه زنی بودند اما صدای طبل و سنج به گونه ای بود که انگار کاروان بزرگی از مکه به مدینه در راه است. نه خلوص و نه سادگی و نه آرامشی و نه شعر ی که گویای اتفاقات آن روز عاشورا باشد. رسمی که باعث یک صدایی میتوانست باشد باعث تفرق و از هم گسیختگی جامعه شده بود .
در همسایگی هیئت ها بودند مردمانی که به نان شب محتاج بودند و صورت خود را به سیلی سرخ داشتند ولی بانیان مراسم فقط یک چیز را مد نظر داشتند و آن اینکه در نظر مردم این هیئت بهتر از دیگری نمایش ایجاد کرد و شام و یا ناهاری داد. بد ترین حالت آن بود که در صدر مجلس حاجیان و ثروتمندانی می نشستند که هر روز خوراکشان و غذایشان از بهترینها بود در حالی که فلسفه آن نذورات این بود که به افراد مستمند و ندار خوراکی داده شود اما از آنها خبری نبود و در پشت دربها مساجد و تکایا برای گرفتن یک غذا مدتها در صف می ایستادند و التماس میکردند تا غذایی بگیرند. هدف از آمدن مردم در این مراسم عمدتا دیدن نمایش و دست آخر گرفتن غذا بود و پایان مراسم مشاهده میشد که همان صاحب منصبان و بانیهای خیر قابلمه های غذا را پر کرده و به منزل خود میبردند و یادشان رفته بود که این نذر برای ایتام و بیوه زنان و مستمندان سفارش شده است. با اسراف در نذورات و ریخت و پاشهای بی معنی به صورت ناخواسته ای ثروت جامعه را هدر میدادند. با آن هزینه هایی که به ناروا صورت میگرفت میشد در هر محل و یا شهری بسیاری از افراد مستمند را نجات داد و کارهای عمرانی ماندگار ایجاد کرد تا سالیان سال بتوانند مردم از آن ارتزاق روزی کنند. حکومت برای ماندگار خود نیاز به بر پایی این مراسمها داشت و برایش ظاهر قضیه اهمیت داشت.