اما آقای غلامرضا عبدی همسرش ماهرخ خانم غفاری و مادرش خواهر غضنفر و حاج علی مرتضی و مسیب جواد نامش صفورا بود. قاسم آباد متعلق به آقای عبدالله مهاجر بود و جاسبی های زیاد بالخصوص آقای قدرت الله فروغی، آقای عبدی، آقای ذبیح الله ناصری و بعد حبیب الله مهاجر و خیلی ها در آنجا مشغول کار بودند. آقای غلامرضا عبدی به جلسات میرود و با عبدالله خان و غفاری صحبت میکند و ایمان می آورد و با ماهرخ خانم غفاری که بسیار خانم باوقار است، ازدواج می کند. ثمره ازدواج او 4 پسر به نام های داریوش، هوشمند، سعید و هوشیار می باشد. ایشان کارمند کارخانه روغن اسو بود و سهام بسیاری هم داشت. او را پاکسازی کردند و اخراج از کار نمودند.
برادران و فامیلها به او بسیار آوردند که منصرف شود ولی او حق را عاشقانه شناخته بود و از سهام و خانه و زندگی گذشت و همه را مفت و مسلم فروخت و فعلاً در آمریکا مقیم است. پدر آقای عبدی و آقای جمال غفاری بسیار باهم دوست بودند. در جاسب آقای غفاری و پدربزرگ آقای عبدی همیشه به شکار میرفته اند و بخاطر گراز وحشی در زمین های راستان تله می گذاردند و بر عکس در راستان سید آقا که تله بود، شب پلنگی به تله می افتد و صبح که میروند پلنگ دیگر حمله ور میشود و کله آقای عبدی را در دهان میگیرد و فشار می دهد و آقای غفاری با چه مهارتی کله پلنگ را میزند و عبدی را نجات می دهد ولی او را به بیمارستان می برند ولی معالجه ثمر نمی کند و او فوت می کند. ذبیح الله مهاجر تعریف میکرد در آن سالها روزنامه ای بود که وقایع امروز را می نویسد و مینویسد کله عبدی در دهان پلنگ و شرح حال آن را بیان می کند و البته این اتفاق شاید 80 سال پیش بوده است. آقای مرتضی عبدی هم تا آخر حیات قاسم آباد بود. مردی ساده و مهربان بود و غلامرضا پسر ارشدش و ماهرخ خانم را خیلی دوست داشت. ماهرخ خانم بذری کاشته که حتی فامیل شوهر و همسایه ها او را دوست داشته و دارند.