هِراز جان چهارمین آبادی جاسب میباشد که در سال 1320 شمسی حدود 500 نفر جمعیت داشته است. در بین اهالی آن فردی به نام کربلا سید رضا هرازجانی زندگی میکرد. او مرد بسیار خوبی بود و قد بلندی نیز داشت و مورد احترام کلیه اهالی ده بود.
طبق رسوم آن زمان او نیز برای تهیه سوخت با الاغ خود به کوه میرود تا بار بته(گَوَن و دَرَمبه) تهیه کرده و با خود به خانه بیاورد. در بالای کوه بوته ها را روی ساس[1] چیده و رسنه[2] را به دور آن محکم بسته و بار الاغ میکند. وقتی که الاغ بار کرده آماده حرکت شد. در حین پایین آمدن دست الاغ وارد سوراخ موش بزرگی میشود که همین کار باعث بر هم خوردن تعادل الاغ شده و الاغ محکم برزمین خورده و به همراه بار بته تا پایین کوه میغلتد و مدام الاغ و بار را میدیده که گهی الاغ به زیر و بار به رو و گهی الاغ به رو و بار به زیر میرفته تا جایی که الاغ به ته دره میافتد.
طبق رسوم آن زمان او نیز برای تهیه سوخت با الاغ خود به کوه میرود تا بار بته(گَوَن و دَرَمبه) تهیه کرده و با خود به خانه بیاورد. در بالای کوه بوته ها را روی ساس[1] چیده و رسنه[2] را به دور آن محکم بسته و بار الاغ میکند. وقتی که الاغ بار کرده آماده حرکت شد. در حین پایین آمدن دست الاغ وارد سوراخ موش بزرگی میشود که همین کار باعث بر هم خوردن تعادل الاغ شده و الاغ محکم برزمین خورده و به همراه بار بته تا پایین کوه میغلتد و مدام الاغ و بار را میدیده که گهی الاغ به زیر و بار به رو و گهی الاغ به رو و بار به زیر میرفته تا جایی که الاغ به ته دره میافتد.
کربلا سید رضا به دنبال الاغ و بار بوته به ته دره میآید و بعد از طی این مسافت دراز میبیند که الاغ سقط(مُرده) شده است. برای همین ساس و رسنه را که بر اثر غلتیدن الاغ خالی شده بود را برداشته با تبر خود به آبادی بر میگردد. در راه فکر میکند که اگر بخواهد این داستان را برای هر کسی بصورت مجزا تعریف کند هر روز باید برای فردی توضیح بدهد که چه بر سر آن الاغ آمده برای همین فکری میکند که به همه بگوید او غولی در کوه دیده و از ترس فرار کرده. وقتی به ده میرسد چنین میکند و داستان ساختگی غول را تعریف میکند. اهالی که به او اعتماد داشتند از این داستان به حیرت آمده و از او میخواهند که به اتفاق همه با اسلحه های سرد و گرم از قبیل تفنگ و بیل و کلنگ وغیره به کوه و دره بروند تا آن غول را بکشند. همینکار را میکنند و وقتی با کربلا سید رضا به دره میرسند و جسم بی جان الاغ را میبینند رو به کربلا سید رضا کرده و میپرسند که جریان از چه قرار است؟ و کربلا سید رضا که همه را به بهانه دیدن غول جمع کرده بوده میگوید که خود ببینید که چه اتفاقی افتاده است و اصل اتفاق افتاده را برای همه تعریف میکند و میگوید که داستان غول ساختگی بود و من این را اینطور گفتم که همه خود بیایید و ببینید که چطور شده و هی مرتب از من نپرسید که چه بر سر الاغ من آمده و خود شاهد کل ماجرا باشید.
-------
[1] (طنابی چهار گوش که گره خورده و بار بته را روی آن میبندند و بروی الاغ میاندازند طوری که وسط آن خالی است تا روی کمر الاغ جای بگیرد و تعادل بار حفظ شود.)
[2] (طنابی که برای مهار بار بته(ساس) به دور بار و الاغ میبندند )
-------
[1] (طنابی چهار گوش که گره خورده و بار بته را روی آن میبندند و بروی الاغ میاندازند طوری که وسط آن خالی است تا روی کمر الاغ جای بگیرد و تعادل بار حفظ شود.)
[2] (طنابی که برای مهار بار بته(ساس) به دور بار و الاغ میبندند )