
گفته بودی تا بگویم چیست عشق عشق وقتی گفتنی شد، نیست عشق
حال اگر اصرار داری بیش ازین گویمت آنچه نگفتم پیش ازین!
عشق دستور زبان زندگیست تک سوال امتحان زندگیست
عشق پروازیست بر اوج جهان هشت فرسخ آنور هفت آسمان
میروی آن سوی عالم مستقیم میشوی دور از خدا ده متر و نیم
میپری از بیکران تا بیکران زیر پایت جمله ی پیغمبران
ارتفاعی بر فراز دلخوشی است آن سوی افسردگی و خودکشی است
حال اگر اصرار داری بیش ازین گویمت آنچه نگفتم پیش ازین!
عشق دستور زبان زندگیست تک سوال امتحان زندگیست
عشق پروازیست بر اوج جهان هشت فرسخ آنور هفت آسمان
میروی آن سوی عالم مستقیم میشوی دور از خدا ده متر و نیم
میپری از بیکران تا بیکران زیر پایت جمله ی پیغمبران
ارتفاعی بر فراز دلخوشی است آن سوی افسردگی و خودکشی است
عشق یعنی ایستگاه و انتظار ازدحام مردم و سوت قطار
چشم تو در جست و جوی هموطن آنکه با او سالها داری سخن
آنکه در زندان شده مویش سپید همچنان در چشم او نور امید
***
گفت در بند سیاسی آن جوان عشق یعنی روی حرف خود بمان
عشق یعنی استقامت داشتن در بتون های اوین گل کاشتن!
عشق، در سلول مهمان بودن است بهر آزادی به زندان بودن است
عشق یعنی با دهان بسته، قرص خوردن شلاق خشم بازپرس
عشق جانی خسته اما سرکش است پوزخندی بر گروه «آتش» است
عشق یعنی پایداری در وفا چه گوارائی شدن تا انتها
دولت عشق از تلاطم ها جداست بی خیال توطئه یا کودتاست
***
عشق گاهی کاغذ است و خودنویس لرزش دست من و شعری سلیس
عشق یعنی جوهر خودکار جان میتراود تا که بنویسد روان
عشق یعنی درد مردم در سخن مثل شعر بهبهانی، طنز من!
***
چیستی آغاز و پایان جهان؟ عشق آغازست، پایان هم همان
چیست میل زندگی در جان ما نیز واجبتر ز آب و نان ما؟
این همان عشق است، ذات و ژن شده در هوای آدم، اکسیژن شده
این همان میراث میلیون سال هاست اولین حس نآندرتال هاست
عشق یعنی شاه بیت یک غزل شاعرش انسان و تاریخش ازل
***
چون درخت عشق، در این روزگار هم خزان را خوش بدار و هم بهار
ريشه ات در خاک، پس خاکي بمان گه به شادي گه به غمناکي بمان
گر بمانی دائماً در برج عاج میبُرندت در کریسمس مثل کاج!
چشم تو در جست و جوی هموطن آنکه با او سالها داری سخن
آنکه در زندان شده مویش سپید همچنان در چشم او نور امید
***
گفت در بند سیاسی آن جوان عشق یعنی روی حرف خود بمان
عشق یعنی استقامت داشتن در بتون های اوین گل کاشتن!
عشق، در سلول مهمان بودن است بهر آزادی به زندان بودن است
عشق یعنی با دهان بسته، قرص خوردن شلاق خشم بازپرس
عشق جانی خسته اما سرکش است پوزخندی بر گروه «آتش» است
عشق یعنی پایداری در وفا چه گوارائی شدن تا انتها
دولت عشق از تلاطم ها جداست بی خیال توطئه یا کودتاست
***
عشق گاهی کاغذ است و خودنویس لرزش دست من و شعری سلیس
عشق یعنی جوهر خودکار جان میتراود تا که بنویسد روان
عشق یعنی درد مردم در سخن مثل شعر بهبهانی، طنز من!
***
چیستی آغاز و پایان جهان؟ عشق آغازست، پایان هم همان
چیست میل زندگی در جان ما نیز واجبتر ز آب و نان ما؟
این همان عشق است، ذات و ژن شده در هوای آدم، اکسیژن شده
این همان میراث میلیون سال هاست اولین حس نآندرتال هاست
عشق یعنی شاه بیت یک غزل شاعرش انسان و تاریخش ازل
***
چون درخت عشق، در این روزگار هم خزان را خوش بدار و هم بهار
ريشه ات در خاک، پس خاکي بمان گه به شادي گه به غمناکي بمان
گر بمانی دائماً در برج عاج میبُرندت در کریسمس مثل کاج!