صادق صداقت با انشاهایش معروف شد. برادر بزرگتر او کاظم صداقت یا دوبیتیهایش میخواهد به شهرت برسد. دوبیتیهای کاظم صداقت آرزوهای بر باد رفتهی جوانان امروز ایران را بازتاب میدهد. زبان ساده او در هر مصراع، اوضاع اجتماعی روزگارش را ثبت تاریخ میکند. (به لحاظ نبود نقاد عرض شد) حالش فعلاً رضایتبخش است. هادی خرسندی – مرداد 80
صاحبدلان خدا را دل میرود ز دستم حافظو فال گرفتم، فالو نخونده بستم
من کاظم صداقت، جوون ایرانیام تاجرم و تجارت نکرده ورشکستم
خواستم برم بجنگم، تیر و سپر نداشتم خواستم برم برقصم، قر به کمر نداشتم
خواستم برای خودم، مجلس ختم بگیرم واسهی حلوا پختن، آرد و شکر نداشتم
صاحبدلان خدا را دل میرود ز دستم حافظو فال گرفتم، فالو نخونده بستم
من کاظم صداقت، جوون ایرانیام تاجرم و تجارت نکرده ورشکستم
خواستم برم بجنگم، تیر و سپر نداشتم خواستم برم برقصم، قر به کمر نداشتم
خواستم برای خودم، مجلس ختم بگیرم واسهی حلوا پختن، آرد و شکر نداشتم
میخوام فضانورد شم، برم تو ماه بگردم برای اثبات آب، دنبال چاه بگردم
عکس امامو اونجا، با آب کر بشورم یه خرده هم دنبال، تصویر شاه بگردم
میخوام برم سینما، مشغول تمرین بشم بلکه هنرپیشهای، سنگین و رنگین بشم
اگر چه که قیافه م، بیک ایمانوردیه میخوام با رشوه دادن یکجوری فردین بشم
رفتم قاچاقچی بشم، اما سواد نداشتم رفتم که آخوند بشم، روی زیاد نداشتم
خواستم با احضار روح، یخرده پول درآرم هیچ روحی حاضر نشد، چون اعتقاد نداشتم
میخوام برم سر کار، اما لباس ندارم کارم کجاس بیکارم، اصلاً حواس ندارم
در کوزه گذاشتم، دیپلم نازنینو واسه لیسانسم ولی کوزهی زاپاس ندارم
میخوام به دنبال کار، عازم دنیا بشم برم به خاور دور که دور از اینجا بشم
کلفت فیلیپینی، ما یک زمونی داشتیم پیداش کنم یه مدت نوکر اونها بشم
میخوام جهانگرد بشم، کوله و ساک ندارم سه پایه دوربین، فلاش، فیلم کداک ندارم
میخوام برم فرانسه، پاریسو خوب بگردم ولیکن آشنایی، جز ژاک شیراک ندارم
میوه فروش شدم من، سیب و خیار آوردم با حساب ریاضی، سود زیاد میبردم
آخر شب ضرر بود، پولها را که شمردم کارد بخوره این شکم، هی دونه دونه خوردم
میخواد عروسی کنه، آبجیم جهاز نداره از بس تو خونه مونده، یه ذره ناز نداره
تشکیل خانواده از نظرش محاله یک دل پر عشق داره، اجاق گاز نداره
دلم میخواد که یک روز، رئیسجمهور بشم با رأی مردم نشد با قدرت و زور بشم
از بیکاری حاضرم شاه بشم در ایران کورش نشد اقلاً امیر تیمور بشم
دلم میخواد سرانجام یکجوری روبراه شم صاحب قصر و کاخ و گنبد و بارگاه شم
یک چشممو حاضرم، بدم که در بیارن تو شهر کورها، بلکه یه روزی پادشاه شم
حتی اگه رو سرم، یه تاج شاهی بودش حتی اگه اطرافم، پر از سپاهی بودش
خلاصه حتی اگه خاقان چین میشدم بازم کارم گفتن شعر فکاهی بودش
عکس امامو اونجا، با آب کر بشورم یه خرده هم دنبال، تصویر شاه بگردم
میخوام برم سینما، مشغول تمرین بشم بلکه هنرپیشهای، سنگین و رنگین بشم
اگر چه که قیافه م، بیک ایمانوردیه میخوام با رشوه دادن یکجوری فردین بشم
رفتم قاچاقچی بشم، اما سواد نداشتم رفتم که آخوند بشم، روی زیاد نداشتم
خواستم با احضار روح، یخرده پول درآرم هیچ روحی حاضر نشد، چون اعتقاد نداشتم
میخوام برم سر کار، اما لباس ندارم کارم کجاس بیکارم، اصلاً حواس ندارم
در کوزه گذاشتم، دیپلم نازنینو واسه لیسانسم ولی کوزهی زاپاس ندارم
میخوام به دنبال کار، عازم دنیا بشم برم به خاور دور که دور از اینجا بشم
کلفت فیلیپینی، ما یک زمونی داشتیم پیداش کنم یه مدت نوکر اونها بشم
میخوام جهانگرد بشم، کوله و ساک ندارم سه پایه دوربین، فلاش، فیلم کداک ندارم
میخوام برم فرانسه، پاریسو خوب بگردم ولیکن آشنایی، جز ژاک شیراک ندارم
میوه فروش شدم من، سیب و خیار آوردم با حساب ریاضی، سود زیاد میبردم
آخر شب ضرر بود، پولها را که شمردم کارد بخوره این شکم، هی دونه دونه خوردم
میخواد عروسی کنه، آبجیم جهاز نداره از بس تو خونه مونده، یه ذره ناز نداره
تشکیل خانواده از نظرش محاله یک دل پر عشق داره، اجاق گاز نداره
دلم میخواد که یک روز، رئیسجمهور بشم با رأی مردم نشد با قدرت و زور بشم
از بیکاری حاضرم شاه بشم در ایران کورش نشد اقلاً امیر تیمور بشم
دلم میخواد سرانجام یکجوری روبراه شم صاحب قصر و کاخ و گنبد و بارگاه شم
یک چشممو حاضرم، بدم که در بیارن تو شهر کورها، بلکه یه روزی پادشاه شم
حتی اگه رو سرم، یه تاج شاهی بودش حتی اگه اطرافم، پر از سپاهی بودش
خلاصه حتی اگه خاقان چین میشدم بازم کارم گفتن شعر فکاهی بودش