
آغلامرضا برای تبلیغ، مسافرتی به جوشقان و وادقان و فتح آباد(اطراف کاشان) میکند در بین راه گذارش به رهق میافتد. (رهق آبادی نزدیک فردو و خاوه که حدودا 25 کیلومتر با جاسب فاصله دارد). در رهق فردی او را میشناسد و دیگران را تحریک میکند و عده ای به او حمله برده و او را گرفته و کتک مفصلی میزنند و دست او را میشکنند.
مشهدی رضا(مش رضا) نامی از منزل بیرون آمده میبیند که یکی را دارند میزنند. میپرسد چرا او را میزنید میگویند که او بهایی هست و باید او را بزنیم ...
مشهدی رضا(مش رضا) نامی از منزل بیرون آمده میبیند که یکی را دارند میزنند. میپرسد چرا او را میزنید میگویند که او بهایی هست و باید او را بزنیم ...
مش رضا که انسان خوبی بوده مانع این کار میشود و سوال میکند که مال کدام آبادی هستی و وقتی میبیند که او مال جاسب است میپرسد که کجای جاسب و آغلامرضا میگوید کروگان. مش رضا میپرسد که با محمد تقی چه آشنایی داری و آغلامرضا جواب میدهد که او برادر زن من هست. محمد تقی هیکل قوی و بلند و بالایی داشته و شکارچی بسیار عالی بوده و با مشهدی در حین شکار در کوه های بین جاسب و رهق آشنا شده بودند و دوستی بسیار خوبی با هم داشته اند. لذا او آغلامرضا را به منزل خود میآورد و از او پذیرایی میکند و سپس دکتری آورده و دست او را که شکسته بود درمان میکند و او را نگه میدارد تا بهبودی کامل حاصل کند . در طول زمانی که آغلامرضا مهمان مش رضا بوده سحر ها مناجات و لوح ناقوس را با صدای بلند میخوانده. مش رضا مادر بزرگی داشته که قرآن را خیلی خوب میدانسته و زمانی که او هم بلند میشده برای دعا و مناجات به صدای آغلامرضا و تلاوت لوح ناقوس توسط او گوش میداده و بسیار تحت تاثیر قرار گرفته و به مش رضا و پسرش و نوه هایش سفارش میکند که او بسیار مرد محترمی هست و این دعا و مناجانی که میخواند الهی است و بسیار تاثیر دارد برای همین به او احترام بگذارید ... از آن تاریخ که متجاوز از یک صد و بیست سال است این خانواده به نام فامیل رضوانی رهقی با مهاجری ها، رزاقی ها مراوده و رفت و آمد پیدا کرده و بسیار محب امرالله بودند.