شبی از پمپ بنزین گل خریدم گل از استیشن ِ پترول خریدم
نبودم فکر گل آن موقع شب من از گلخانه گل میگیرم اغلب
ولی آن شب سر تحویل پترول نگاهم رفت روی دسته ای گل
گل زیبا نگاهم را به خود دوخت برای دسته گل آنجا دلم سوخت
میان آنهمه بنزین و روغن آچار و هندل و لاستیک و آهن
غریب افتاده بود آن نازنین گل نمیکرد آن غریبی را تحمل
چه سختست از دیار خود جدائی گرفتاری، غریبی، بینوائی
نبودم فکر گل آن موقع شب من از گلخانه گل میگیرم اغلب
ولی آن شب سر تحویل پترول نگاهم رفت روی دسته ای گل
گل زیبا نگاهم را به خود دوخت برای دسته گل آنجا دلم سوخت
میان آنهمه بنزین و روغن آچار و هندل و لاستیک و آهن
غریب افتاده بود آن نازنین گل نمیکرد آن غریبی را تحمل
چه سختست از دیار خود جدائی گرفتاری، غریبی، بینوائی
گل آنجا مثل مرغی در قفس بود چه بی فریاد و بی فریادرس بود
پریده بود رنگ از برگ برگش رسیده بود گوئی وقت مرگش
ز پشت شیشه بر بیرون نظر داشت تو گوئی عشق آزادی به سر داشت
تو گوئی با زبان بی زبانی به من گوید کمک کن گر توانی
سه چار پوندی زدم از پول پترول خریدم لاجرم آن دسته ي گل
چو بیرون آمدم بویش درآمد تو گوئی دور زندانش سرآمد
همه گلبرگ ها زیبا شد آنجا بله گل را گل از گل واشد آنجا
طراوت بر تنش آمد دگربار تو گوئی خفته ای گردیده بیدار
به من میگفت با بویش که ممنون که آوردی مرا با خویش بیرون
***
گل از آزادی خود شادمان بود به هر سو عطر آزادش روان بود
به خانه توی گلدانش نهادم خوراکش را ز آب و قند دادم
دو روزی را که گل مهمان ما بود زلطفش خانه ي ما باصفا بود
پریده بود رنگ از برگ برگش رسیده بود گوئی وقت مرگش
ز پشت شیشه بر بیرون نظر داشت تو گوئی عشق آزادی به سر داشت
تو گوئی با زبان بی زبانی به من گوید کمک کن گر توانی
سه چار پوندی زدم از پول پترول خریدم لاجرم آن دسته ي گل
چو بیرون آمدم بویش درآمد تو گوئی دور زندانش سرآمد
همه گلبرگ ها زیبا شد آنجا بله گل را گل از گل واشد آنجا
طراوت بر تنش آمد دگربار تو گوئی خفته ای گردیده بیدار
به من میگفت با بویش که ممنون که آوردی مرا با خویش بیرون
***
گل از آزادی خود شادمان بود به هر سو عطر آزادش روان بود
به خانه توی گلدانش نهادم خوراکش را ز آب و قند دادم
دو روزی را که گل مهمان ما بود زلطفش خانه ي ما باصفا بود