لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

صحبت های خانم پریوش امینی فرزند شهید ارجمند جناب نصرالله امینی

گفت‌وگو با خانم پریوش امینی (ارده‌ای) ​

Pictureنصر الله امینی
خانم پریوش امینی ساکن پاریس هستند.
تاریخ گفت‌وگو می 2004 میلادی، خرداد 1383 شمسی
در شهر کوچک کِرته، در نزدیکی پاریس، منزل خانم رزی ابرار هستیم. خانم پریوش امینی (ارده‌ای) فرزند شهید ارجمند جناب نصرالله امینی نیز حضور دارند.
با سپاس فراوان از اینکه دعوت مرا قبول فرموده‌اند، از ایشان تقاضا کردم تا آنجائی که مطلعند شرح حال پدر گرامی را بیان نمایند، گفتند:
«پدرم در قریه کوچکی به نام کروگان در منطقه جاسب در سال 1297 شمسی چشم به این عالم گشودند. جدّ ایشان جناب ملا ابوالقاسم ملا صادق کاشانی، شخصی متقی و پرهیزگار و فاضل بودند و در شمار اوّلین مؤمنین جاسب به خدمت امر قیام نمودند و تمامی خانواده او و فرزندانش به امرالله مؤمن شدند.
در میان فرزندان ایشان، شکرالله پدربزرگم مانند پدر، بسیار پرهیزگار بود. او چهار فرزند از خود باقی گذاشت. یکی از آن چهار فرزند، پدرم نصرالله امینی است. طبق گفته دوستان و ساکنان آن منطقه، او از کودکی بسیار متین بود، هرگز با همبازی‌های خود جدالی نمی‌کرد، نسبت به بزرگ‌ترها احترام فوق‌العاده ابراز می‌نمود و همواره کارهای مشکل و پُر مسئولیت را به او محول می‌کردند.
در ده سالگی همراه پدر برای ادامه تحصیل به طهران می‌روند. پدرم همواره می‌گفتند: این از مواهب الهی بود که من با خانواده جناب عزیزالله خان ورقا آشنا شدم. در عنفوان جوانی نظر به صداقت و درستکاری ایشان، جناب ورقا اداره امور املاک خود را در خانی‌آباد به او می‌سپارند و ایشان در آن نقطه مسکن می‌گزیند و در سن 21 سالگی به عضویت محفل روحانی خانی‌آباد انتخاب می‌شوند. پس از مدتی نظر به ازدیاد تعداد بهائیان در آن نقطه تصمیم به مهاجرت می‌گیرند. در ملاقات با لجنه مهاجرت، لجنه مربوطه منطقه قوچان را به ایشان پیشنهاد می‌کند. ایادی امرالله جناب ولی‌الله خان ورقا که به اهمیت خدمات روحانی او در خانی‌آباد آگاه بودند به پدرم می‌گویند که تو در این نقطه مصدر خدمتی و مصلحتی نیست این نقطه را ترک کنی و لجنه مهاجرت را از خدمات ایشان در آن نقطه مستحضر می‌دارند. لجنه مهاجرت نظر موافق به اقامت و ادامه خدماتشان می‌دهد.
زمانی که ایشان در طهران بسر می‌بردند، از طرف اداره شناسنامه کاشان، مأموریتی به جاسب می‌روند و به فامیل ما که نام فامیل امینی را داشتند اظهار می‌دارند که خانواده امین‌الدوله کاشانی شکایت کرده‌اند که چون این فامیل بهائی هستند حق ندارند نام امینی را که مانند نام فامیلی آنهاست حفظ کنند و باید تغییر اسم دهند. کسانی که در جاسب بودند همگی نام فامیلی رضوانی را انتخاب می‌کنند، فقط پدرم نظر به اقامتشان در طهران امینی باقی ماندند.
پدرم در سن 28 سالگی با خانم روحانیه میثاقیه ازدواج کردند و صاحب چهار فرزند، دو دختر و دو پسر شدند. ایشان با آنکه همواره آرزوی رفتن به مهاجرت را داشتند، نظر به اینکه ایادی امرالله جناب ورقا و لجنه مهاجرت از ایشان خواسته بودند که در خانی‌آباد بمانند. می‌گفتند: من فکر می‌کنم جانم را در اینجا فدا خواهم کرد.»
از خانم پریوش امینی (ارده‌ای) سؤال کردم شما تا چه سنی در ایران بودید؟
گفتند: «من در سن بیست سالگی ازدواج کردم و بعد از چند سال همراه همسرم برای مهاجرت به آفریقا رفتیم. میل پدرم به خدمت همواره مدّ نظرم بود. پدرم نهایت سعی را داشتند که فرزندانشان خادم امر باشند. به یاد می‌آورم خواهر بزرگم مهوش در موقع ازدواج به همسر آینده خود گفته بود به این شرط ازدواج می‌کنم که به نقطه مهاجرتی برویم و به فاضل‌آباد گرگان که نقطه مهاجرتی بود رفتند.»
از خانم پریوش امینی تقاضا کردم بیشتر درباره خصوصیات اخلاقی پدر خود بگویند. گفتند:
«ایشان خصوصیات اخلاقی برجسته‌ای داشتند که جلب قلوب می‌نمود. ایشان بسیار حلیم(فروتن) و صبور بودند. در مقابل هر عمل زشتی با نیکی و خیرخواهی معامله می‌کردند و اگر کسی رفتار ناپسندی داشت می‌گفتند: آگاه نیست، اگر از نتایج وخیم اعمالش آگاه بود هرگز چنین نمی‌کرد. وظیفه ما خیرخواهی است. پدرم خود را خاک پای احبا می‌شمردند و خادم نوع بشر بودند. در منزلشان به روی یار و اغیار باز بود و در همه جا به نام فردی خیرخواه معروف بودند. اکثر تشکیلات آن منطقه در منزل ایشان برگزار می‌گردید. حکایات زیادی از خدمات او به همنوعان را همه اهالی دور و نزدیک آن منطقه می‌دانند. یک نمونه را برایتان می‌گویم:
روزی مرد فقیری به در خانه ایشان می‌رود، پدر شخصاً در را به روی او می‌گشایند و او را به داخل منزل دعوت می‌کنند و ضمن پذیرایی از او جویای احوالش می‌شوند. شخص فقیر می‌گوید که دارای زن و شش فرزند است، یک سال پیش از مشهد به طهران آمده و از شدت تنگدستی روزی برای بار دوّم به مغازه شخصی مسلمان در خیابان شاهپور که فاصله زیادی با خانی‌آباد دارد رفته و گریان و نالان تقاضای کمک می‌کند. صاحب دکان به او می‌گوید تنها کسی که به تو کمک خواهد کرد شخصی است در خانی‌آباد به نام امینی. بهائی است امّا خیرخواه است و قلب رئوفی دارد و به هزار مسلمان می‌ارزد. برو او را ببین. مطمئن باش تو را مأیوس نخواهد کرد. مرد فقیر می‌گوید این توصیه را چند نفر دیگر هم به من کرده‌اند. من شما را نمی‌شناختم ولی توکل به خدا کردم و به سوی شما آمدم. پدرم جواب می‌دهند به خداوند توکل کرده‌ای او تو را تأیید خواهد کرد. من شخص متمولی نیستم ولی مثل شما به خدا توکل می‌کنم و هر صبح از او می‌طلبم مرا به آنچه رضای خودش است هدایت فرماید. و به او می‌گوید که هر کاری از من ساخته باشد برایت انجام خواهم داد و به طریقی آن مرد را یاری می‌دهند.
قبل از انقلاب به دفعات مورد آزار و اذیت مسلمانان متعصب قرار گرفتند. مادرم همواره نگران حال همسرشان بودند. پدرم به ایشان می‌گفتند: ناراحت نباش بدون اراده الهی برگی از درخت بر زمین نمی‌افتد. استحکام روحی عجیبی داشتند و در مقابل مشقات صبور بودند. ما به پدرمان بی‌اندازه علاقمند بودیم، شب که به خانه باز می‌گشتند دور ایشان جمع می‌شدیم. به یاد می‌آورم روزی در حیات منزل خانه بودیم که خانمی که همسر یکی از کارگران پدرم بود، در خیابان شروع به فحاشی نمود. او اسم پدر را بر زبان می‌راند و سپس می‌گفت «سگ بهائی». من ناراحت شدم و به ایشان گفتم چرا چیزی نمی گوئید؟ پدرم با آرامش عجیبی شروع کردند به گفتن داستان‌هایی از اوایل امر، از مردی که سالها حضرت عبدالبهاء را آزار زبانی میداده است. بعد گفتند باید به این خانم کمک کرد که مسائل را بفهمد. خشونت را نباید با خشونت جواب داد. پدرم حامی فقرا بودند و هر نوعی که می‌توانستند به آنها کمک می‌کردند. در نهایت احترام به در منزل آنها می‌رفتند و هر بار با خود تحفه‌هایی برایشان می‌بردند، با آنها می‌نشستند و دعا و مناجات می‌خواندند. می‌گفتند: حضرت بهاءالله فرموده‌اند فقرا امانت من هستند ما هم باید این امانت را حفظ کنیم.
پدرم آثار امری را عاشقانه زیارت می‌کردند. زمانی که کتابی را برمی‌داشتند، می‌دانستیم نباید مزاحمشان بشویم. گاه ما را صدا می‌کردند و قسمتی از کتابی را که مطالعه می‌کردند برایمان می‌خواندند. در موقع تلاوت لوح احمد و مناجات حالت تضرع و ابتهال خاصی داشتند.» از خانم پریوش امینی (ارده‌ای) تقاضا کردم درباره حوادث انقلاب که منجر به دستگیری پدر ارجمندشان شد مطالبی بیان کنند، گفتند:
«زمانی که در آفریقا بودم پدرم هر ماه دو نامه برایم می‌نوشتند، نامه‌ها مفصل بود و مرا تشویق به خدمت می‌کردند. نامه‌ها طوری مؤثر بود که معمولاً بعد از دریافت آنها به سفرهای تبلیغی می‌رفتم. در نامه‌ها از استقامت، مقام مهاجرین و از کسانی که زندگی خود را وقف امر کرده‌اند مطالبی می‌نوشتند. در آخرین نامه خود که فقط نصف صفحه بود نوشته بودند با تمامی قلبت برایم دعا کن که از امتحانات الهی موفق بیرون آیم. ترا به خدا می‌سپارم همواره به جمال مبارک توکل کن. بعدها دانستم که با این نامه مرا آماده قبول مخاطرات می‌کردند.
در واقعه انقلاب اسلامی ایران، ایشان در شمار احبائی بودند که مورد ظلم و ستم قرار گرفتند. از یک طرف نسبت به مسئولیتی که در قبال املاک امری داشتند ایشان را هر روز به کمیته‌های اسلامی محل احضار می‌کردند و باید از صبح تا شب به سئوالات آنها پاسخ می‌دادند. به ایشان بی‌حرمتی و فحاشی می‌کردند، از طرف دیگر افراد سودجو به عناوین مختلف قصد اخاذی داشتند، چون پاسخ مثبت نمی‌شنیدند از ایشان شکایت می‌کردند و افرادی که به ایمان و ایقان او نسبت به امر آگاه بودند به طرق مختلف او را تهدید می‌کردند. پدرم دقیقه‌ای آسایش نداشتند، لکن هرگز لب به شکایت نگشودند. از شدت گرفتاریها، مشکلات و مشقات بیمار شدند و در بیمارستان بستری گردیدند، معاندین گفتند حال باید پسرش به کمیته بیاید و جواب سئوالها را بدهد و بدین ترتیب ایشان را بیشتر رنج می‌دادند. به محض خروجش از بیمارستان، او را به کمیته مرکزی احضار کردند. رئیس آن کمیته به نام آقای شریعتی در مقابل گروهی به مدت سه ساعت از او بازجوئی می‌کند و در خاتمه از صفات نیک او تمجید کرده و منصفانه می‌گوید با اینکه از ما نیست اما شخص صادق، درستکار و امینی است. بسیاری از دوستان از او می‌خواهند که تغییر محل بدهد و در محلی ناشناس زندگی کند پدرم جواب می‌دهند آیا مؤمن به جمال مبارک در مواقع بلا فرار می‌کند. بارها از طرف کمیته‌های اسلامی مسلحانه به منزلش ریختند. شب و روز آزارش می‌دادند.
روز یکشنبه 19/7/1360 یکی از کارگران قدیمی ایشان علی اللهی بود سراسیمه به منزل ایشان می‌رود و می‌گوید، از طرف کمیته اسلامی چند نفر معمّم آمده‌اند و نام کوچک شما را از من می‌پرسند، تکلیف من چیست؟ ایشان پاسخ می‌دهند نام مرا همه می‌دانند، به آنها جواب صحیح بده و نترس.
همان یکشنبه ساعت 8 و نیم شب پنج نفر مسلح به خانه ایشان هجوم برده و پس از چند ساعت جستجوی منزل، پدرم را با مقداری کتاب با خود می‌برند و برای چندمین بار همان سؤالات را که همیشه از او می‌پرسیدند تکرار می‌کنند: رئیس چند خانواده هستی؟ چگونه آنها را پیشوائی می‌کنی؟ چقدر املاک داری؟ و سئوالاتی مشابه و پس از چندین ساعت ایشان را آزاد می‌کنند. سیزده روز بعد، سوم آبان ماه هنگام غروب، شیخ رهنما با چند پاسدار به منزلشان می‌رود و فحاشی و هتاکی می‌کند و سپس دستور می‌دهد پاسداران منزل را جستجو کنند و کتاب‌های مذهبی را در مقابلش آتش می‌زنند.
شیخ راهنما سئوالاتی از پدرم می‌کرده و قبل از اینکه ایشان جواب دهند خود با بی‌حرمتی و فحاشی جواب آن را می‌نوشته و پرونده را این چنین تشکیل می‌دهد. همان شب همین کار را در منزل جناب بابازاده منشی محفل روحانی خانی‌آباد نیز انجام می‌دهند و سپس هر دو را به محلی می‌برند و تا صبح در آنجا حبس می‌کنند و روز بعد هر دوی آن عزیزان را به کمیته مرکزی منتقل می‌کنند. رئیس کمیته که قبلاً به صداقت و امانت آنها اذعان داشته ظاهراً به آنها می‌گوید بروید فردا ساعت 9 صبح اینجا باشید به این امید که آنها فرار کنند لکن پدرم و جناب بابازاده روز بعد پس از وداع با خانواده، رأس ساعت 9 خود را معرفی می‌نمایند. پس از آن تا مدتی کسی از آنها خبری نمی‌شنود. پس از سه هفته خانواده ما مطلع می‌شوند که در زندان اوین هستند ولی اجازه ملاقات ندارند. هر بار لباس و یا پولی برای آن‌ها به زندان می‌بردند و زندانبانان قبول می‌کردند و بدین ترتیب امیدوار می‌شدند که آنها زنده‌اند. روز نهم آذر پدرم را با گروهی دیگر از زندانیان اوین و دو نفر از اعضاء محفل روحانی طهران به زندان قصر می‌برند و پس از 35 روز مجدداً پدرم را به زندان اوین بر می‌گردانند.
پس از حدود سه ماه اولین اجازه ملاقات به ایشان داده شد. کسانی که با ایشان هم بند بوده‌اند پس از آزادی برای خانواده ما گفته بودند که آقای امینی در زندان به فروتنی، مظلومیت و خداپرستی معروف بودند. زندانی‌های غیربهائی نیز او را دوست داشتند و به ایشان احترام می‌گذاشتند. جناب مودت که خاطرات زندان همزمان خود را با ایشان مرقوم داشته‌اند، می‌نویسند:
« جناب نصرالله امینی مردی خونسرد، متین و مؤمن بود. در طول 60 روز که افتخار همسایگی ایشان را به هنگام خواب داشتم، ایشان بسیار آرام و بی سروصدا می‌خوابید و صبح قبل از طلوع آفتاب اوّلین نفری بودند که در میان بستر 40 سانت در 1 متری خود به دعا و راز و نیاز مشغول می‌شدند. اغلب به هنگامی که اکثر زندانیان خواب بودند به دعاگوئی و تلاوت آیات و الواح با صوتی ملیح اقدام می‌نمودند. با اینکه از محکومیت خود به اعدام کاملاً آگاه بودند هرگز ترسی از شهادت نداشتند .... در طول مدتی که با ایشان بودم دو بار او را به اتفاق جناب بابازاده برای اعدام کردن بردند که مقبول نیفتاد ...»
جناب کامران صباغیان که مدتی با پدرم در اوین هم زندان بودند چنین می‌نگارند:
«در محلی که اجباراً ما را محبوس کرده بودند زیر پله نام داشت و بسیار کوچک بود و نه نفر بودیم. روز 25 بهمن ماه جناب نصرالله امینی و جناب بابازاده را برای حکمی می‌بردند بعد از پنج ساعت بازگشتند. ملاحظه کردم جناب امینی بسیار خوشحال است و چهره‌اش از شادی و شعف درخشان است. فوراً تصور کردم آنها را آزاد کرده‌اند، با اشتیاق پرسدم چه شده؟ جواب داد حکم اعدام ما را به ما ابلاغ کردند. در شگفتی عمیقی فرو رفتم. پرسیدم چرا خوشحالید؟ گفت به آرزوی دیرینه‌ام رسیدم ... او از هیچ مطلبی به جز عشق مبارک و خدمت امرالله صحبت نمی‌کرد ... بار چهارم پس از بازجوئی دیدم ایشان قدری بی‌طاقت به نظر می‌رسند ... وقتی در حیاط کنارش نشستم پرسیدم چه شده چرا اینقدر گرفته‌ای؟ گفت: با اینکه حکم اعدام مرا صادر کرده‌اند و هر آن منتظر آن لحظه هستم، باز مرا رنج می‌دهند و انتظار دارند روی از معبودم بازگردانم. می‌گویند اگر فقط یک امضا بدهی ما از اعدادم تو صرف‌نظر خواهیم کرد، توبه کن و به آغوش خانواده‌ات برگرد. در حالی که آنها باید توبه کنند که نسبت به ظهور الهی اینگونه معامله می‌نمایند ...
بهر تقدیر روز 25 اردیبهشت 1361 ساعت 2 و 30 دقیقه بعدازظهر پاسدار بخش، پدرم و جناب بابازاده را صدا کرده و می‌گویند اثاثیه خود را جمع کنید و بیائید و آنها در کمال آرامش با دوستان وداع می‌کنند و عازم قربانگاه عشق می‌گردند. ابتدا معاینه پزشکی انجام می‌گیرد. دیگر کسی اطلاعی از آنها نداشته، تا اینکه روز 30 اردیبهشت قبل از ظهر شخصی به منزلمان تلفن می‌کند و از برادرم می‌پرسد چه نسبتی با نصرالله امینی داری؟ برادرم می‌گوید: پسرش هستم. می‌گوید: پدرت اعدام شده است اگر باور نداری برو به بهشت زهرا و شماره قطعه اش را بگیر. برادرم با کمک فامیل پس از دو روز جستجو در می‌یابند که آن دو نفس عزیز را شهید کرده‌اند و در گورستان معروف به کفرآباد دفن نموده‌اند. تا مدتها اجازه ندادند که مادرم و بقیه فامیل به زیارت قبر او بروند تا بالاخره موفق به زیارت مرقد او شدند. می‌گفتند جناب بابازاده با یک متر فاصله از قبر پدرم مدفون شده‌اند.»
از خانم پریوش امینی سؤال کردم شما که خارج از ایران بودید چگونه از شهادت پدر مطلع شدید. گفتند:
«مدتی بود حالت روحانی عجیبی داشتم که نمی‌توانم وصف کنم. حالت تضرع، درست مانند حالات پدرم که همواره مدّ نظرم است که تمام توجهش به جمال مبارک بود. از آنجایی که از من خواسته بودند برایشان دعا کنم آنچه را از مناجات و ذکر که پدر تلاوت می‌کردند و ما حفظ شده بودیم می‌خواندم که هر آنچه آرزویش هست به آن برسد.
در همین مواقع بود که اجازه زیارت ما رسید و ما به زیارت ارض اقدس رفتیم. به محض ورود به آنجا سؤال کردم از احبای ایران خبری هست؟ آیا کسی را شهید کرده‌اند؟ گفتند خیر، یک هفته است که خبری نیست. در روضه مبارکه و مقام اعلی برای پدرم دعا کردم که از امتحانات الهی موفق بیرون آیند.
ساعت 4 بعدازظهر، جلسه ملاقات با اعضاء بیت العدل اعظم بود. پس از تلاوت یک مناجات به زبان فارسی، جناب نخجوانی فرمودند خبر دردناک دیگری از ایران رسیده است که دو نفر از بهائیان را به شهادت رسانده‌اند، جناب نصرالله امینی و جناب سعدالله بابازاده، به ترتیب رئیس و منشی محفل روحانی خانی‌آباد. هیچ‌کس اطلاع نداشت که فرزند یکی از آن شهدا در آن جلسه حاضر است. نمی‌دانم حالت خود را چگونه بیان کنم. وقتی فکر می‌کنم متوجه می‌شوم که این دعاهای پدرم بود که با علاقه‌ای که به او داشتم خبر شهادت او را در چنان موقعی بشنوم. امةالبهاء روحیه خانم بسیار به من محبت فرمودند و همچنین جناب نخجوانی لطف بسیار در حق من مبذول داشتند.
به هر تقدیر پدرم در نهایت ایمان و ایقان پس از آنکه هفت ماه در زندان بودند در تاریخ 25 اردیبهشت 1361 در زندان اوین تیرباران شده به درجه شهادت نائل گشتند.» خانم پریوش امینی ادامه دادند:
پس از شهادت پدرم سعی کردم به یاد او خدمات تبلیغی بیشتری انجام دهم. به مدت شش ماه به منطقه بِکرِ «بانگلو» رفتم. در آن مدت 12 محفل تشکیل گردید و بیش از هزار نفر تصدیق امر مبارک نمودند. همچنین در گینه که اکثراً مسلمان هستند در دانشگاه اسم‌نویسی کردم. اوّلین سفیدپوستی بودم که به آن دانشگاه راه یافتم و به سختی پذیرفته شدم. در رشته جامعه‌شناسی تحصیل کردم و تز خود را در تجزیه و تحلیل تعالیم بهائی در رابطه با صلح عمومی نوشتم. برای دفاع از تز خود در حضور هیئت ژوری که 8 نفر بودند و همگی مرا سؤال پیچ می‌کردند، تعالیم امر را یک به یک بیان نمودم. سیصد نفر از دانشجویان هم در آن سالن بودند. بالاترین نمره پس از پنج سال به من داده شد. ناگفته نماند که رئیس دانشکده پیغام فرستاده بود که «تز را نوشتی، بعد خدمتت خواهم رسید!» این موفقیتی بزرگ در آن ناحیه بود که برای اولین بار یک سفیدپوست، آن هم بهائی به آن دانشگاه برود و من این کار را به یاد و نام پدرم انجام دادم. »
ضمن تشکر از سرکار خانم پریوش ارده‌ای برایشان صبر و تحمل و خدمت به آستان الهی را آرزو نمودم.
نامه‌ای را که در ذیل ملاحظه می‌فرمائید از ایادی عزیز امرالله جناب دکتر علی‌محمد ورقا است که پس از شهادت جناب نصرالله امینی برای دختر ایشان پریوش خانم، امینی ارده‌ای مرقوم فرموده‌اند. (پ. ر.)
14 ژوئن 1982
مهاجر عزیز فی سبیل الله سرکار خانم ارده‌ای(امینی) علیها بهاءالابهی
هنگامی که قلب از اخبار متواتره نزول بلایا و مصائب به یاران، در حزن و احتراق بود، خبر اندوه‌بار شهادت جناب امینی ضربتی جدید بر جان و روانم وارد ساخت و جراحت تازه‌ای بر جراحات وارده از قبل افزود، بطوری که چندین روز به جمع افکار پریشان خود موفق نمی‌شدم. سیمای محبوب و روحانی آن شهید ارجمند با آن حجب و خضوع ذاتی بر صفحه خاطرم جان گرفت و از آن موقع تا حال روزی نیست که بگذرد و قسمتی از خاطرات سالهای طولانی اُنس و اُلفتی که با ایشان داشتم تجدید نشود. آن روح وارسته و منقطع با ایثار جان در سبیل محبوب امکان مقامی بالاتر و والاتر از اندیشه ما دست یافت و در صف مقربان درگاه الهی جای گرفت. اما تحمل غم فراق برای ما بسیار سخت و دردناک خواهد بود. الحمدالله اولاد آن شهید فی سبیل الله از نعمت ایمان و عرفان بهره کافی دارند و بر اثر اقدام پدر در سبیل خدمت گام برمی‌دارند. در این مصیبت با تمام قلبم شریک آلام و احزان وارده بر شما و مادر عزیزتان و دیگر اولاد و منسوبان آن فارس میدان انقطاع هستم و اطمینان دارم کلیه افراد خانواده، که اکنون هر یک در گوشه‌ای از این دنیای ناآرام بسر می‌برند در این احساس با من شریک و سهیم هستند.
از آستان جمال اقدس ابهی صبر جمیل و دوام عمر و حصول سعادت یکایک شماها آرزو می‌کنم. امضاء – علی‌محمد ورقا
نظر به اینکه می‌دانستم جناب عنایت خدا سفیدوش مدتی با آقایان بابازاده و نصرالله امینی در زندان اوین هم بند بوده‌اند با مشارالیه گفت و گوئی داشتم. ایشان دفتر خاطراتشان را برای استفاده به بنده لطف فرمودند. قسمت‌هائی که مربوط به شهیدان ارجمند جنابان نصرالله امینی و بابازاده است را ذیلاً ملاحظه می‌فرمائید (پ. ر.)
« هم زمان با انتقال آقایان فتح‌الله فردوسی و عطاءالله یاوری از زندان قصر، جناب نصرالله امینی را هم به بند شش زندان اوین منتقل کردند. لازم به تذکر است که آقای امینی از زمان کودکی همراه با خانواده خود در خانی‌آباد ساکن گردید و در تمام دوران زندگی در محل مذکور معروف خاص و عام بود و سالیان دراز مباشرت املاک و اراضی شرکت امناء را به عهده داشت و حدود 25 سال به خدمات امری در سمت عضو و رئیس محفل روحانی خانی‌آباد قائم و به فعالیت مشغول بود.
پس از شهادت اعضای محفل ملی ایران و محفل روحانی طهران نوبت به پرونده رئیس و منشی محفل روحانی خانی‌آباد رسید که در شعبه امور اقتصادی و مالی زندان اوین مطرح بود و مرتباً آقایان امینی و بابازاده را برای بازجوئی احضار کرده و سؤالاتی که از این دو وجود نورانی می‌کردند، مشابه سؤالاتشان از اعضاء محفل روحانی طهران بود که هر روز بر قطر پرونده آنان می‌افزود.
یک روز بازجوی مربوطه اظهار می‌دارد که به حکایت پرونده و به استناد دفاتر سوابق و خلاصه مذاکرات چهل ساله که از منزل آقای بابازاده منشی محفل کشف گردیده، آقای نصرالله امینی مدت 25 سال رئیس محفل روحانی خانی‌آباد بوده و همچنین آقای سعدالله بابازاده متجاوز بر ده سال در سمت عضو و منشی محفل مذکور انجام وظیفه کرده و اسناد مذکور دلالت بر جرائم فراوانی دارد: از قبیل تبلیغ و مهاجرت و اعزام مُبَلّغ به شهرهای مختلف و اشاعه کفر و الحاد و انحراف مسلمین از صراط مستقیم و تسجیل و وارد کردن آنان در جرگه فرقه ضاله بهائیت و تشکیل جلسات و لجنات مختلف و جمع‌آوری وجوه و ارسال آن برای بیت العدل و انجام عقد ازدواج بهائی و مداخله در امور شرعی به صورت غیرقانونی و تشکیل کلاسهای درس اخلاق برای به انحراف کشاندن جوانان و نوجوانان و غیره که هر یک از جرائم مذکور به تنهائی دارای مجازات اعدام می‌باشد و با توجه به اینکه در سازمان تشکیلاتی بهائی کلیه محافل محلی در یک سطح و مرتبه قرار داشته و تابع محفل ملی می‌باشند، فلذا جرائمی را که اعضاء محفل خانی‌آباد مرتکب شده‌اند، مشابه جرائم اعضاء محفل طهران بوده و محاربه با اسلام تلفی گردیده و عاملین آن مفسد فی‌الارض می‌باشند که باید به مجازات اعدام محکوم گردند.
معهذا با توجه به رأفت و عطوفت اسلامی، چنانچه اعضاء محفل حاضر به تبری از فرقه ضاله بهائیت شده و انتساب خود را از فرقه مذکور سلب نمایند ممکن است دادگاه در مجازات مقرر تخفیفی قائل گردد.
متهمین در جواب بازجو اظهار می‌دارند که ما در خانواده بهائی متولد شده و پرورش یافته‌ایم و با همین اعتقاد هم از دنیا خواهیم رفت و هر آینه عقیده خود را کتمان کنیم دروغ گفته‌ایم.
پس از مباحثات زیاد بازجو رضایت می‌دهد که فقط تقاضای حذف نام از دفتر سجلات امری کنند، شاید بتواند تخفیفی از دادگاه بگیرد که باز هم این دو وجود نورانی از قبول آن خودداری می‌کنند و آخرالامر ختم بازجوئی اعلام و پرونده به دادگاه ارجاع می‌گردد.
روز دیگر نامبردگان را برای محاکمه احضار نمودند و پس از انجام تشریفات، کیفر خواست قرائت گردید و این بار حاکم شرع فقط به شرط تبری حاضر به تخفیف مجازات شده و می‌گوید حذف نام از دفتر سجلات فایده‌ای ندارد و دردی را دوا نمی‌کند. آقایان امینی و بابازاده نظر حاکم را نپذیرفته و اظهار می‌دارند با توجه به اصول قانون اساسی و آزادی اندیشه و ممنوعیت تفتیش عقیده، ما جرمی مرتکب نشده‌ایم که مستوجب عقوبتی باشیم.
حاکم اظهار می‌دارد اقرار به بهائیت در حضور حاکم شرع اعتراف به کفر بوده و شخص کافر مفسد فی‌الارض و مهدورالدم(اصطلاح مهدورالدم به کسی گفته می شود که شرعاً مستحق کشته شدن است) می‌باشد. ضمناً وجود مدارک در پرونده مبنی بر تبلیغ و مهاجرت و انحراف جوانان از صراط مستقیم محاربه با اسلام تلقی شده و مجازات کافر حربی چیزی جز اعدام نیست، و بدین ترتیب جلسه دادگاه خاتمه می‌یابد.
چند روز مجدداً آنان را احضار نموده و حکم دادگاه مبنی بر محکومیت به اعدام را ابلاغ می‌کنند، پس از قرائت حکم مجدداً تکلیف می‌کنند که از امر مبارک تبری نموده و خود را از مهلکه نجات دهند.
بعد از مدتی جلسه ارشاد برای این دو نفر تشکیل گردید و عصرها آقایان امینی و بابازاده را برای ارشاد می‌بردند و یکی از مبلغین دفتر تبلیغات اسلامی با تعدادی کتاب امری از قبیل کتاب مستطاب اقدس و ایقان و بیان و غیره به زندان آمده و با آنان به مباحثه می‌پرداخت و قسمت‌هائی از آیات و الواح که از کتب مذکور استخراج کرده و آنها را دلیل بر بطلان امر مبارک می‌دانست به آنان ارائه و ایرادهای خود را شرح و توضیح می‌داد. یک روز آقای بابازاده به مُبلغ خود می‌گوید شما این‌قدر زحمت می‌کشید که ما دو نفر را مسلمان کنید، بهتر است به وضع هزاران زندانی من‌جمله 250 مسلمان محبوس در بند شش رسیدگی کنید، زیرا به علت وضع بد زندان و رفتار غیر انسانی مسئولین و خوردن نان و خرما به صورت مداوم نه تنها اسلام را انکار می‌کنند بلکه خدا را هم قبول ندارند.
معمولاً در این گونه مواقع آقای بابازاده چون آذری نسب بود با صراحت و شهامت بدون هرگونه ترس و وحشت نظریات خود را بیان می‌کند. آقای بابازاده از اهالی استان آذربایجان و پس از تحری حقیقت خود شخصاً به امر مبارک اقبال نموده بود و در بازجوئی‌ها خود را بهائی زاده معرفی می‌کرد زیرا اگر ثابت می‌شد که مسلمان بوده و شخصاً تصدیق امر مبارک نموده به عنوان مرتد فطری واجب القتل بوده احتیاج به اثبات اتهام دیگری نداشت.
حسب‌الامر جلسات ارشاد هم با دفع الوقت به جائی نرسید. نه این دو نفس جلیل حاضر به تبری شدند و نه حاکم شرع حکم اعدام را تغییر داد و در نتیجه هر روز منتظر بودند که آنها را احضار و به قربانگاه اعزام دارند. بدیهی است که شکنجه روحی و ناراحتی آن دو وجود نورانی قابل قیاس با هیچ یک از مجازات‌های متصوره نبود و از روز ابلاغ حکم اعدام تا روز اجرای آن که چندین ماه طول کشید هر بار که در بند باز می‌شد و عده‌ای را احضار می‌کردند این دو مؤمن به الله شاهد اعدام و مرگ خود بودند.
به حمدالله تا آخرین روزی که در قید حیات بودند با ثبوت و رسوخ تمام به ذکر و ثنای محبوب عالمیان قائم و استوار و بالاخره در تاریخ 26 اردیبهشت ماه 1361 به قربانگاه عشق شتافتند. (خانم پریوش امینی دختر جناب نصرالله امینی تاریخ شهادت این دو وجود محترم را 25 اردیبهشت 1361 گزارش کرده‌اند. پ. ر.)(1)




-----------------------------
منبع: کتاب عشق به بهای جان نوشته خانم پروین رحیمی
 

*     گفتگو با خانم پریوش امینی فرزند شهید ارجمند جناب نصرالله امینی
*     شرح حال شهید مجید جناب نصرالله امینی از سرکار خانم پریوش اردوئی
*     گفتگو  تصویری شاپور دانشمند با پریوش امینی (فارسی با زیرنویس انگلیسی)

*     نصرالله امینی

مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان