شهدای فیلیپین
و بار دیگر آن سه عزیز
فرشتهها دیگر به سوی زمین بال نمیگشایند تا شرح غمها و رنجهای انسان را به آسمان برند. فرشتهها دیگر به آستان دریچه قلب نمینشینند تا غبار غمها زمانه را از آئینه دل بزدایند. دنیا در تب محبت میسوزد .......
امروز سه عزیز، شهید شدند. سه عزیزی که هر روز در محوطه دانشگاه گذر داشتند و ندای یا بهاءالابهای آنها همهجا میپیچید گوئی هنوز جای پایشان روی سنگفرش دانشگاه هست. .......
قدم به قدم با آنها بود و نفسهایشان را لمس میکردم و با یکدیگر روزهای خوشی داشتیم.
به موهبت عشق جمال ذوالجلال رسیدند، برای اولین بار در آخرین نقطه فیلیپین میندانائو شهر مراوی سیزده بهائی گرد هم آمدند تا ندای جمال مبارک را به گوش مردم برسانند، این کشور به خصوص این نقطهاش اسرارآمیز است. با آنکه میندانائو در تسلط اسپانیائیها بوده است اسپانیولها به مدت 400 سال نتوانستند مراوی سیتی را فتح کنند ولی سیزده شیدائی جمال مبارک به فتح روحانی آن خطه نائل آمدند، بدون توپ و تفنگ، آنها سلاحشان پیام و تعالیم آن حضرت بود، آن صفحه را منور ساختند، بر فراز تپهای وسیع و مشرف به شهر در دانشگاه M.S.U مقر گزیدند و برای اولین بار در آن شهر محفل روحانی تشکیل دادند.
آن سیزده تن اینان بودند:
فروغیه آگاه – پرویز شیدائی – ایرج شیدائی – دانش صبوری – نورالدین آزاده – حسن ثابت – بهروز اسحق پور – ضیاء رضوانی – پرویز صادقی (شهید) – فرامرز وجدانی (شهید – فرهاد جعفری – داریوش یزدانی – علی شیدائی – برنامه کار سریعاً معلوم گردید و گروههای تبلیغی برای نفوذ به قلب جنگلها و دهات تشکیل شد. قرار شد در گروههای دو یا سه نفری رهسپار شوند و پیام جمال مبارک را به گوش هر وضیع و شریف برسانند. اولین گروه حرکت کرد و به فتح مدینه قلوب یک مدیر مدرسه و یک آموزگار نائل آمد. گروهی که پرویز صادقی عضو آن بود. گروههای دیگر نیز در شهر روان شد. امر از پشت میکروفون مدرسه بزرگ اسلامی به دانشجویان اعلام گردید.
شبها در زیر نور ستاره و ماه و هوای لطیف دانشگاه M.S.U این سیزده تن با پروردگارشان راز و نیاز میکردند.
ما عهد کرده بودیم که شهر مروای سیتی بخصوص میندانائو را به آتش ایمان کشیم، این قرار بین علی شیدائی، پرویز صادقی، فرامرز وجدانی، فرهاد جعفری و اینجانب (داریوش یزدانی) در کشتی که از مانیلا به سوی میندانائو میرفت گذاشته شد. جنگ در قسمتهائی از این جزیره به شدت جریان داشت ولی شهر ما امن بود فقط شامگاه قدری مشکل مینمود. گاه صدای تیرهائی به گوش میرسید که مسلمانان و مسیحیان به جانب هم شلیک میکردند و برای تبدیل این خصومتها به دوستی استقرار امر بهائی در چنین منطقهای بینهایت ضروری احساس میشد.
ام. اس. یو در 28 جولای مهمانی از شهر موسوان داشت به نام پرویز فروغی که یادش برای همیشه باقی خواهد ماند. او مسافتی را که بسیار سخت و دشوار بود طی کرد تا به زیارت احبای مراوی سیتی نائل آید. قلبش از عشق جمال مبارک لبریز بود. جمع ما جمع شد، الواح زیارت میکردیم، قلبهایمان مشتاق و سراپا شور و حال بودیم.
بهزودی گروهها مقصد خود را تعیین کردند، پرویز فروغی مهمان ما اگر میماند تنها بود، بنا به خواسته خودش با فرامرز وجدانی و پرویز صادقی عازم محلی به نام کاپای شدند (بعدها نامش را یاد گرفتیم).
فروغی عزیز میگفت دوست دارم تبلیغ کنم. من هم میخواهم سهیم باشم، گروهها رفتند، قرار این بود که بعدازظهر بهنگام مراجعت جمع شویم و هر گروه گزارش فعالیت تبلیغی خود را بدهد. گروهها یکی یکی خسته ولی خوشحال برگشتند و از شرح سفر حکایت نمودند. تنها باقی ماند گروه وجدانی، هرچه منتظر شدیم نیامدند. چشمها به جاده خیره مانده بود.
شب فرا رسید و باز خبری نشد، فردای آن روز که 31 جولای بود تا ظهر صبر کردیم، چون دیگر براستی مشوش شده بودیم طرفهای شب به دیدار رئیس دانشگاه (دکتر تامانو) رفتیم ساعت 8 شب با چند جیب به داخل شهر رفتیم و از پلیس و غیره پرسیدیم هیچ یک خبری نداشتند. دست به دعا برداشتیم و تا صبح خواب به چشمها نرفت. سایر دانشجویان دانشگاه نیز نگران بودند و به کلاس نرفتند، فردای آنروز من به اتفاق چند دوست و عدهای از افراد پلیس و ارتش به سمت کاپای رفتیم و معلوم شد از این جاده گذشتهاند و بعد از مغازهای که برای آخرین بار در آنجا نوشیدنی پپسی و کوکا صرف کرده بودند دیگر هیچ کس خبری از آنها نداشت.
هرچه بود در این نقطه (واپائو) اتفاق افتاده بود. پنج جیپ به همراه افراد در جستجو بود. مردم خبری از آنها نداشتند.
چهارشنبه 2 اوت نزدیک شد. فرماندار قول داده بود که هرچه زودتر این عزیزان را به ما تحویل دهد، 11 اتومبیل و 100 سرباز با اسلحههای سنگین به کاوش پرداختند. ساعت 6 بعدازظهر بود که خبر رسید اجساد آنها را در چالهای یافتهاند. به محل شتافتیم و این فانی اولین فردی بود که فرود آمد و ملاحظه نمود که این سه عاشق الهی یکدیگر را در آغوش گرفته یکی شدهاند. در آن حال و آن جنگل تاریک و حزنآور به آستان جمال قدم دست دعا و مناجات برداشتیم. دیگر دوستان چه کردند و چه ندبهای در کمال سکوت انجام دادند این خود داستانی است که شرحی جداگانه دارد.
قضیه تلگرافاً به فامیلها خبر داده شد و فردای آنروز ویسنته سامانیگو (عضو هیئت مشاورین قارهای) و فه سامانیگو منشی محفل مقدس روحانی ملی فیلیپین و جمعی از دانشجویان با هواپیما به مراوی سیتی آمدند.
ساعت 9 بود که این فانی با آقای سامانیگو و دو فرد دیگر عازم محل شهادت شدیم، تحملش به فرموده جمال مبارک محال است.
ما بر بالای جسد عزیزان جمال مبارک دندان تحسر به لب میگزیدیم، خبرنگاران جراید، عکاسها و فیلمبردارها حضور داشتند و از این واقعه جانگداز عکس و خبر میگرفتند، دوستان جوانم جای تأمّل است باید بیندیشیم که وظیفه ما تا چه حد خطیر و عظیم است. ما باید دنیا را از شر این درندگیها نجات دهیم. وقت را صرف تبلیغ کنیم و به انسانها حیات روحانی بخشیم.
بخاطر دارم که یکی از ما به رئیس دانشگاه و فرماندار و شهردار گفت ما به دنبال قاتل نمیگردیم زیرا دوستان ما به خاطر انسانیت و به خاطر بسط محبت و صلح و وداد بین بشر شهید شدند. این راه زیبا ولی گاه مخاطره انگیز را من و شما باید دنبال کنیم.
باری شهر در تب ماتم میسوخت، چشمهای دانشجویان از اشک پر بود، اجساد به آداب بهائی شسته و در قسمت سردخانه بیمارستان نگهداری شد تا در ساعت 3 بعدازظهر به آداب بهائی دفن شوند.
پیامهای صلح و مودت و آشتی و وحدت توسط دانشجویان مسلمان و مسیحی اوج میگرفت. 24 ایرانی و یک آمریکائی به شهر مراوی سیتی آمدند، قبل از مراسم دفن کنفرانسی در سالن بزرگ دانشگاه ام. اس. یو برگزار شد، مناجاتهایی به زبانهای فارسی، عربی، محلی و انگلیسی تلاوت گردید. رئیس دانشگاه پشت بلندگو قرار گرفت و ندا در داد که "دوستان عزیز ما شرمنده هستیم که این سه عزیز دانشجوی معمولی نبودند آنها پیام بهاءالله را، پیام عشق و محبت را به همراه داشتند و اینگونه شهید شدند" سپس عضو هیئت مشاورین و بعد یکی از دانشجویان مسیحی و سپس یک دانشجوی بهائی با چشمی تر ولی قلبی آهنین صحبت کردند. هفتصد نفر جوان شنیدند پیام بهاءالله را.
ساعت 3 اتوبوسهای دانشگاه دانشجویان را به بیمارستان شهر مراوی برد، دو هزار نفر جوان مجتمع شدند در صف اول رئیس دانشگاه و معاونین و اساتید و سپس به ترتیب ایرانیها، دسته موزیک مارش با لباسهای مخصوص رنگین و سایر دانشجویان سه شهید گردن فراز و غیور را بدرقه کردند، بعد به خوابگاه ابدی این عزیزان که در مرتفعترین نقطه شهر و مشرف به دریاچه و محوطه دانشگاه بود رسیدیم. تدفین به آداب بهائی انجام گرفت و آن سه شیدای جمال محبوب در آن نقطه زیبا آرام گرفتند.
"همه گلگون کفن خفتند و نشکستند پیمانها "
آری در کشتی که مانیلا به سوی میندانائو میرفت عهد بستیم که فیلیپین را به آتش کشیم و چنان کردیم. شهادت پرویز صادقی، فرامرز وجدانی و پرویز فروغی و مراسم تشییع و تدفین آنها بزرگترین تبلیغ عمومی بود که در ناحیه مراوی سیتی و سراسر فیلیپین انجام گرفته بود.
فرشتهها دیگر به سوی زمین بال نمیگشایند تا شرح غمها و رنجهای انسان را به آسمان برند. فرشتهها دیگر به آستان دریچه قلب نمینشینند تا غبار غمها زمانه را از آئینه دل بزدایند. دنیا در تب محبت میسوزد .......
امروز سه عزیز، شهید شدند. سه عزیزی که هر روز در محوطه دانشگاه گذر داشتند و ندای یا بهاءالابهای آنها همهجا میپیچید گوئی هنوز جای پایشان روی سنگفرش دانشگاه هست. .......
قدم به قدم با آنها بود و نفسهایشان را لمس میکردم و با یکدیگر روزهای خوشی داشتیم.
به موهبت عشق جمال ذوالجلال رسیدند، برای اولین بار در آخرین نقطه فیلیپین میندانائو شهر مراوی سیزده بهائی گرد هم آمدند تا ندای جمال مبارک را به گوش مردم برسانند، این کشور به خصوص این نقطهاش اسرارآمیز است. با آنکه میندانائو در تسلط اسپانیائیها بوده است اسپانیولها به مدت 400 سال نتوانستند مراوی سیتی را فتح کنند ولی سیزده شیدائی جمال مبارک به فتح روحانی آن خطه نائل آمدند، بدون توپ و تفنگ، آنها سلاحشان پیام و تعالیم آن حضرت بود، آن صفحه را منور ساختند، بر فراز تپهای وسیع و مشرف به شهر در دانشگاه M.S.U مقر گزیدند و برای اولین بار در آن شهر محفل روحانی تشکیل دادند.
آن سیزده تن اینان بودند:
فروغیه آگاه – پرویز شیدائی – ایرج شیدائی – دانش صبوری – نورالدین آزاده – حسن ثابت – بهروز اسحق پور – ضیاء رضوانی – پرویز صادقی (شهید) – فرامرز وجدانی (شهید – فرهاد جعفری – داریوش یزدانی – علی شیدائی – برنامه کار سریعاً معلوم گردید و گروههای تبلیغی برای نفوذ به قلب جنگلها و دهات تشکیل شد. قرار شد در گروههای دو یا سه نفری رهسپار شوند و پیام جمال مبارک را به گوش هر وضیع و شریف برسانند. اولین گروه حرکت کرد و به فتح مدینه قلوب یک مدیر مدرسه و یک آموزگار نائل آمد. گروهی که پرویز صادقی عضو آن بود. گروههای دیگر نیز در شهر روان شد. امر از پشت میکروفون مدرسه بزرگ اسلامی به دانشجویان اعلام گردید.
شبها در زیر نور ستاره و ماه و هوای لطیف دانشگاه M.S.U این سیزده تن با پروردگارشان راز و نیاز میکردند.
ما عهد کرده بودیم که شهر مروای سیتی بخصوص میندانائو را به آتش ایمان کشیم، این قرار بین علی شیدائی، پرویز صادقی، فرامرز وجدانی، فرهاد جعفری و اینجانب (داریوش یزدانی) در کشتی که از مانیلا به سوی میندانائو میرفت گذاشته شد. جنگ در قسمتهائی از این جزیره به شدت جریان داشت ولی شهر ما امن بود فقط شامگاه قدری مشکل مینمود. گاه صدای تیرهائی به گوش میرسید که مسلمانان و مسیحیان به جانب هم شلیک میکردند و برای تبدیل این خصومتها به دوستی استقرار امر بهائی در چنین منطقهای بینهایت ضروری احساس میشد.
ام. اس. یو در 28 جولای مهمانی از شهر موسوان داشت به نام پرویز فروغی که یادش برای همیشه باقی خواهد ماند. او مسافتی را که بسیار سخت و دشوار بود طی کرد تا به زیارت احبای مراوی سیتی نائل آید. قلبش از عشق جمال مبارک لبریز بود. جمع ما جمع شد، الواح زیارت میکردیم، قلبهایمان مشتاق و سراپا شور و حال بودیم.
بهزودی گروهها مقصد خود را تعیین کردند، پرویز فروغی مهمان ما اگر میماند تنها بود، بنا به خواسته خودش با فرامرز وجدانی و پرویز صادقی عازم محلی به نام کاپای شدند (بعدها نامش را یاد گرفتیم).
فروغی عزیز میگفت دوست دارم تبلیغ کنم. من هم میخواهم سهیم باشم، گروهها رفتند، قرار این بود که بعدازظهر بهنگام مراجعت جمع شویم و هر گروه گزارش فعالیت تبلیغی خود را بدهد. گروهها یکی یکی خسته ولی خوشحال برگشتند و از شرح سفر حکایت نمودند. تنها باقی ماند گروه وجدانی، هرچه منتظر شدیم نیامدند. چشمها به جاده خیره مانده بود.
شب فرا رسید و باز خبری نشد، فردای آن روز که 31 جولای بود تا ظهر صبر کردیم، چون دیگر براستی مشوش شده بودیم طرفهای شب به دیدار رئیس دانشگاه (دکتر تامانو) رفتیم ساعت 8 شب با چند جیب به داخل شهر رفتیم و از پلیس و غیره پرسیدیم هیچ یک خبری نداشتند. دست به دعا برداشتیم و تا صبح خواب به چشمها نرفت. سایر دانشجویان دانشگاه نیز نگران بودند و به کلاس نرفتند، فردای آنروز من به اتفاق چند دوست و عدهای از افراد پلیس و ارتش به سمت کاپای رفتیم و معلوم شد از این جاده گذشتهاند و بعد از مغازهای که برای آخرین بار در آنجا نوشیدنی پپسی و کوکا صرف کرده بودند دیگر هیچ کس خبری از آنها نداشت.
هرچه بود در این نقطه (واپائو) اتفاق افتاده بود. پنج جیپ به همراه افراد در جستجو بود. مردم خبری از آنها نداشتند.
چهارشنبه 2 اوت نزدیک شد. فرماندار قول داده بود که هرچه زودتر این عزیزان را به ما تحویل دهد، 11 اتومبیل و 100 سرباز با اسلحههای سنگین به کاوش پرداختند. ساعت 6 بعدازظهر بود که خبر رسید اجساد آنها را در چالهای یافتهاند. به محل شتافتیم و این فانی اولین فردی بود که فرود آمد و ملاحظه نمود که این سه عاشق الهی یکدیگر را در آغوش گرفته یکی شدهاند. در آن حال و آن جنگل تاریک و حزنآور به آستان جمال قدم دست دعا و مناجات برداشتیم. دیگر دوستان چه کردند و چه ندبهای در کمال سکوت انجام دادند این خود داستانی است که شرحی جداگانه دارد.
قضیه تلگرافاً به فامیلها خبر داده شد و فردای آنروز ویسنته سامانیگو (عضو هیئت مشاورین قارهای) و فه سامانیگو منشی محفل مقدس روحانی ملی فیلیپین و جمعی از دانشجویان با هواپیما به مراوی سیتی آمدند.
ساعت 9 بود که این فانی با آقای سامانیگو و دو فرد دیگر عازم محل شهادت شدیم، تحملش به فرموده جمال مبارک محال است.
ما بر بالای جسد عزیزان جمال مبارک دندان تحسر به لب میگزیدیم، خبرنگاران جراید، عکاسها و فیلمبردارها حضور داشتند و از این واقعه جانگداز عکس و خبر میگرفتند، دوستان جوانم جای تأمّل است باید بیندیشیم که وظیفه ما تا چه حد خطیر و عظیم است. ما باید دنیا را از شر این درندگیها نجات دهیم. وقت را صرف تبلیغ کنیم و به انسانها حیات روحانی بخشیم.
بخاطر دارم که یکی از ما به رئیس دانشگاه و فرماندار و شهردار گفت ما به دنبال قاتل نمیگردیم زیرا دوستان ما به خاطر انسانیت و به خاطر بسط محبت و صلح و وداد بین بشر شهید شدند. این راه زیبا ولی گاه مخاطره انگیز را من و شما باید دنبال کنیم.
باری شهر در تب ماتم میسوخت، چشمهای دانشجویان از اشک پر بود، اجساد به آداب بهائی شسته و در قسمت سردخانه بیمارستان نگهداری شد تا در ساعت 3 بعدازظهر به آداب بهائی دفن شوند.
پیامهای صلح و مودت و آشتی و وحدت توسط دانشجویان مسلمان و مسیحی اوج میگرفت. 24 ایرانی و یک آمریکائی به شهر مراوی سیتی آمدند، قبل از مراسم دفن کنفرانسی در سالن بزرگ دانشگاه ام. اس. یو برگزار شد، مناجاتهایی به زبانهای فارسی، عربی، محلی و انگلیسی تلاوت گردید. رئیس دانشگاه پشت بلندگو قرار گرفت و ندا در داد که "دوستان عزیز ما شرمنده هستیم که این سه عزیز دانشجوی معمولی نبودند آنها پیام بهاءالله را، پیام عشق و محبت را به همراه داشتند و اینگونه شهید شدند" سپس عضو هیئت مشاورین و بعد یکی از دانشجویان مسیحی و سپس یک دانشجوی بهائی با چشمی تر ولی قلبی آهنین صحبت کردند. هفتصد نفر جوان شنیدند پیام بهاءالله را.
ساعت 3 اتوبوسهای دانشگاه دانشجویان را به بیمارستان شهر مراوی برد، دو هزار نفر جوان مجتمع شدند در صف اول رئیس دانشگاه و معاونین و اساتید و سپس به ترتیب ایرانیها، دسته موزیک مارش با لباسهای مخصوص رنگین و سایر دانشجویان سه شهید گردن فراز و غیور را بدرقه کردند، بعد به خوابگاه ابدی این عزیزان که در مرتفعترین نقطه شهر و مشرف به دریاچه و محوطه دانشگاه بود رسیدیم. تدفین به آداب بهائی انجام گرفت و آن سه شیدای جمال محبوب در آن نقطه زیبا آرام گرفتند.
"همه گلگون کفن خفتند و نشکستند پیمانها "
آری در کشتی که مانیلا به سوی میندانائو میرفت عهد بستیم که فیلیپین را به آتش کشیم و چنان کردیم. شهادت پرویز صادقی، فرامرز وجدانی و پرویز فروغی و مراسم تشییع و تدفین آنها بزرگترین تبلیغ عمومی بود که در ناحیه مراوی سیتی و سراسر فیلیپین انجام گرفته بود.
دستخط مورخ 19 سپتامبر 1972 مقام رفیع بیتالعدل اعظم الهی
شیدالله ارکانه
خطاب به بهائیان سراسر جهان
با تأثری عمیق واقعه مولمهای را که منجر به قتل فجیع سه جوان بهائی مهاجر ایرانی در جزایر فیلیپین گشته است به اطلاع یاران عزیز بهائی در سراسر جهان میرسانیم:
پرویز صادقی – فرامرز وجدانی و پرویز فروغی از جمله جوانان بهائی ایرانی بودند که ندای هجرت را اجابت کردند – آنها همراه با پانزده دانشجوی دیگر بهائی ایرانی به منظور اتمام تحصیل و اعلان امر حضرت بهاءالله در دانشگاه (میندانائو) ثبت نام نمودند. این سه نفر مصمم شدند که به اسفار تبلیغی در نقاط روستائی که ساکنین آنها از مسلمین بودند بپردازند. چون در 31 جولای به مقامات مسئول دانشگاهی ایالتی میندانائو اطلاع رسید که این سه جوان روز قبل دانشگاه را ترک نموده و تا آن زمان مراجعت نکرده بودند. هیئتهای تجسس تشکیل و با مساعدت پلیس و اولیای امور محلی فوراً اقدام مقتضی به عمل آمد. پس از تحقیقات و تجسسات که مستقیماً تحت رهبری پرزیدنت (تامانو) رئیس دانشگاه ایالتی (میندانائو) به عمل آمد اجساد این سه جوان در گودالی کم عمق مکشوف گردید و معلوم شد آنها هدف گلوله قرار گرفته و اعضاء بدن آنها به وضع فجیعی شقه شده و سر دو نفر را از بدن جدا کرده بودند. اجساد آن جوانان از آنجا منتقل و سپس مراسم تشییع بر وفق آئین بهائی معمول و در قطعه زمین مرغوبی که برای این مقصد اهدا شده بود مدفون گردید.
بلافاصله پس از وصول این خبر دهشت اثر جناب (ویسنته سامائنگو) عضو هیئت مشاورین قارهای در شمال شرق آسیا با همکاری نزدیک محفل ملی بهائیان فیلیپین از طرف بهائیان و با مساعدت و همدردی جدی اولیای امور، پلیس و مقامات کشوری اقدام مجدانه به عمل آمد. جلسه یادبودی با شرکت نهصد نفر از دانشجویان و اساتید و مقامات دانشگاهی منعقد گردید. ادعیه و مناجاتها به زبان انگلیسی، عربی و فارسی تلاوت شد. رئیس دانشگاه ضمن نطقی که ایراد نمود اظهار داشت که محصلین مقتول محصلین عادی نبودند زیرا آنها حامل پیام حضرت بهاءالله بودند که منادی طریق وحدت و یگانگی است. شورای دانشجویان تقاضا نمود که سالن جدید اجتماعاتشان به نام یادبود محصلین ایرانی نامگذاری شود. در مراسم تشییع سه هزار نفر و در مراسم تدفین ششصد نفر در محوطه آرامگاه حاضر بودند.
مراسم تدفین بوسیله بهائیان و با حضور اولیای امور دانشگاه و دوستان برگزار گردید. به منسوبین و دوستان این سه جوان بهائی که حیات خود را در سبیل جمال قدم فدا کرده اند ادعیه خالصانه و همدردی محبتآمیز عموم یاران اطمینان داده میشود. جانفشانی این جوانان به مثابه تاج افتخاری است که بر خدمات درخشان جوانان در سراسر جهان افزوده شده است.
حضرت بهاءالله جل اسمه الابهی بنفسه شهادت دادهاند که:
"ان الذین هاجروا فی سبیل الله ثم صعدوا الیه یصلین علیهم الملاء الاعلی و رقعت اسمائهم من القلم الابهی من الذین استشهدوا فی سبیل الله المهیمن القیوم." بیت العدل اعظم
-------------
مرکز جهانی بهائی مراتب تأثر خویش را نسبت به شهدای ثلاثه فیلیپین و همچنین تسلیت به منسوبین آن عزیزان طی دستخط مبارکی که به عنوان محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران صادر شده چنین ابراز میفرمایند:
چهارم شهرالاسماء 129 بدیع مطابق 22 اگست 1972
محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران شیدالله ارکانه
مکاتیب آن محفل حاوی اخبار مولمه حادثه محزنه فیلیپین که طی آن سه جوان منقطع عزیز نازنین پرویز صادقی، فرامرز وجدانی و پرویز فروغی به فدای جان در سبیل خدمت به امر یزدان فائز شدند واصل شد و مطالعهاش بار دگر مورث تأثر و تألم شدید این مشتاقان شد. قبلاً مخابره گردید که به وصول آن خبر این هیئت متفقاً در روضه مبارکه دست به تضرع و توجه بلند نمودند و عنایات مخصوصه بلیغه شامله الهیه را در حق آن جوانان جانفشان سائل گشتند. شکی نبوده و نیست آن نونهالان حدیقه وفا در عالم بالا و آن طایران آشیان فدا به ملکوت بقا بال و پر گشودند و به بشارت محتومه ملاءاعلی مستبشر گشتند و مصداق این بیان مبارک اعلی شدند که میفرمایند:
ان الذین هاجروا فی سبیل الله ثم صعدوا الیه یصلین علیهم الملاء الاعلی و رقمت اسمائهم من القلم الابهی من الذین استشهدوا فی سبیل الله المهیمن القیوم علیهم رحمه الله و عنایاته و فضل الله و نفحاته انه لهو الغفور الکریم.
به منتسبین سه جوان نازنین مراتب محبت و عواطف شدیده این مشتاقان ابلاغ فرمائید. انشاءالله تائیدات الهیه مؤید و به ذیل اصطبار متمسک و به خدمات بهیه به عتبه سامیه مزید الماسبق موفق باشند. با تقدیم تحیات بهیه. بیت العدل اعظم
---------
و اینست جواب پدران صبور و مستقیم سه شهید به آن ساحت رفیع:
دوم شهر الاسماء 129 بدیع مطابق 29/5/51
ساحت رفیع بیت العدل اعظم الهی شیدالله ارکانه:
با نهایت توقیر به عرض میرساند زیارت تلگراف تسلیتآمیز آن مرکز معصوم بهترین وسیله آرامش خاطر و تسکین هموم و غموم هر یک از بازماندگان شهداء ثلاثه فیلیپین گردید و از اینکه این جگرگوشگان و نور دیدگان ما به مقام شهادت به شهادت دیوان عدل الهی تثبیت و ابوین هر یک مورد عنایت ساحت حق قرار گرفتند برای ما مایه بسی مباهات و افتخار ابدی است که فرزندان ما لایق چنین رتبه رفیع در عالم امر جمال قدم جل شأنه الاعظم گردیدند. شکراً له و لکم وحداً له لکم یا رجال العدل کاش به فرموده حضرت رب اعلی این ابراهیمها را هزار اسمعیل بود که همه را در راه وی قربان مینمودیم. آرزومندیم که مراتب سپاسگزاری و وفاداری این ذلیلان در آن ساحت اقدس مورد قبول واقع گردد. چه کنیم متاعی لایقتر از این در ظهور عدل الهی نداشتیم که نثار مرکز معصوم کنیم حال که مورد قبول افتاد زهی زهی افتخار در جمیع احوال به ساحت قدس جمال مختار ناظر و قضایایش را شاکر و صبر و تحمل در بلایایش را سائلیم و برای نیل به این هدف مقدس انتظار دعای خاص از آن برگزیدگان جمال کبریا در آن مرکز نورا را داریم.
با عرض محویت و فنا در آن ساحت امنع ابهی از طرف بازماندگان
عبدالکریم صادقی، غیب الله فروغی و رحمتالله وجدانی
13 شهر العزه 129
19 سپتامبر 1972
---------
بواسطه محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران شیدالله ارکانه
عاشقان جمال رحمن حضرت عبدالکریم صادقی، غیب الله فروغی و رحمتالله وجدانی و افراد خاندان علیهم بهاالله.
مکتوب دوم شهرالاسماء آن عزیزان که مشحون از عواطف روحانیه و حاکی از ایمان و ایقان آن ذوات نورانیه بود قلوب این مشتاقان را مسرور و مشکور ساخت. شکی نبوده و نیست که سه جوان نورانی که در ظل پرورش آن عزیزان منور به نور ایمان و متوج به تاج فدا در سبیل جانان گردیدند. حال در ملکوت ابهی در سایه عنایت حضرت احدیت الیالابد مقر یافتند و بازماندگان ثابت و مستقیم خویش را به بشارات روحانیه مستبشر نمایند.
این هیئت شرحی درباره آن نهالان حدیقه فدا به عالم بهائی ابلاغ نموده و سوادش بهضمیمه ارسال میگردد.
اقدام دیگر آنکه به محفل روحانی ملی بهائیان فیلیپین دستور داده که از قبل این هیئت مراقد شریفه آن متصاعدان ملکوت بقا را بنا نمایند.
مطمئن باشید که در بقاع منوره علیا عنایات لانهایه جمال ابهی را جهت جمیع آن حبیبان دل و جان متضرعاً مبتهلاً سائل و آمل گردیم. با تقدیم تحیات بهیه
بیت العدل اعظم
-------
هیأت مشاورین قارهای
" در غرب آسیا "
ترجمه تلگراف محفل مقدس روحانی ملی بهائیان فیلیپین
مورخ ششم اگست 1972 به محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران.
دانشجویان محبوب طی مراسم شایسته و پرشکوهی به خاک سپرده شدند. در مراسم تشییع رئیس دانشگاه در پیشاپیش دو هزار نفر در شهر حرکت میکرد. در مراسم تدفین ششصد نفر از اهالی و بیست و چهار نفر از احباء حضور داشتند. اولیاء حکومت ایالتی و مقامات دانشگاهی و سازمان دانشجویان و احباء ابراز همدردی شدید نمودند. دانشگاه نقشهای طرح کرده است که بر روی این مراقد زیارتگاهی بنا نماید و آبادی را که گورستان در آنجا قرار دارد و تالار اجتماعات دانشگاه و تالار یادبود دانشجویان ایرانی را به نام این دانشجویان نامگذاری کند. مستدعی است مراتب تسلیت و همدردی عمیق ما را به والدین پرویز صادقی و فرامرز وجدانی و پرویز فروغی ابلاغ نمائید. این واقعه بر وحدت و شجاعت کلیه دانشجویان به مراتب افزوده است و سبب شده است که بیشتر جزم و احتیاط و حکمت نمایند.
سایر دانشجویان کل سلامتند. با تحیات عمیق
محفل روحانی ملی بهائیان فیلیپین
--------
" ای یاران عزیز من، شما در این ایام حامل پیام الهی هستید. خداوند شما را انتخاب فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائید. به واسطه صدق گفتار و رفتار خود نماینده قوت و نورانیت ربانی گردید. تمام اعضای جسد شما باید بر ارتفاع مقامات شما شهادت دهد و به طهارت حیات و عظمت مقصود شما ناطق گردد ... "
از بیانات حضرت نقطه اولی خطاب به حروف حی هنگامیکه با ایشان وداع نموده و هر یک را برای تبلیغ امر به جهتی مأمور فرمودند. تاریخ نبیل
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقلست کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
"حافظ"
هیهات برادر .........
...... که گل چینان غم گستر روزگار، در رهگذار من و برادرانم، سپیدی شکوفهها را به غارت نشستهاند و بیبهرگان از آیت حیا، شوربختی لانهایت قرون خود را با تاراج تکچراغان امید و آرزوی دیگران سودا میکنند ......
انسان، گاهی به مرحلهای میرسد که، تنها، خون، میتواند پیامش را به عالم و عالمیان برساند ..... و این، "شهادت" است و آن، "شهید" است....
شهادت، بدینسان و بدین نحو، بزرگ، پرشکوه، حیرتآور، اعجابانگیز، آن هم در عنفوان جوانی، در اوج بارورهای روحی و معنوی، در راهی والا و برای ابلاغ پیامی بزرگوار و رسالتی گرانبار، ..... و چنین ..... نابموقع و بیهنگام .... ؟
وه که چه پرشکوه است طنین پر حنین ناقوسهائی که صلای طیران ارواح پر تقدس سه جان پاک را سر میدهند.
و چه دلشکاف است افسانه باورنکردنی خون سه پاک انسان با عظمت که سقایت شجره عظیمی – در آنسوی مرز باور و تصور را – بر عهده دارد .....
بر شهیدان ما نگریید، که آنان در اوج عظمت، بر رفعت مقام انسان صحه گذاردند و معیارهای قدرت معنوی انسان را به مراتب بالاتر بردند، بهروزی آنان، مقامی در خور غبطه است و موقفی رشک انگیز.
اما بگرییم بر آنچه و آنچه که گریستنی است، از زندگانی در دشت جهالت و زندگان بی زندگانی دشت جهالت که دردا و دریغا .....
شیدالله ارکانه
خطاب به بهائیان سراسر جهان
با تأثری عمیق واقعه مولمهای را که منجر به قتل فجیع سه جوان بهائی مهاجر ایرانی در جزایر فیلیپین گشته است به اطلاع یاران عزیز بهائی در سراسر جهان میرسانیم:
پرویز صادقی – فرامرز وجدانی و پرویز فروغی از جمله جوانان بهائی ایرانی بودند که ندای هجرت را اجابت کردند – آنها همراه با پانزده دانشجوی دیگر بهائی ایرانی به منظور اتمام تحصیل و اعلان امر حضرت بهاءالله در دانشگاه (میندانائو) ثبت نام نمودند. این سه نفر مصمم شدند که به اسفار تبلیغی در نقاط روستائی که ساکنین آنها از مسلمین بودند بپردازند. چون در 31 جولای به مقامات مسئول دانشگاهی ایالتی میندانائو اطلاع رسید که این سه جوان روز قبل دانشگاه را ترک نموده و تا آن زمان مراجعت نکرده بودند. هیئتهای تجسس تشکیل و با مساعدت پلیس و اولیای امور محلی فوراً اقدام مقتضی به عمل آمد. پس از تحقیقات و تجسسات که مستقیماً تحت رهبری پرزیدنت (تامانو) رئیس دانشگاه ایالتی (میندانائو) به عمل آمد اجساد این سه جوان در گودالی کم عمق مکشوف گردید و معلوم شد آنها هدف گلوله قرار گرفته و اعضاء بدن آنها به وضع فجیعی شقه شده و سر دو نفر را از بدن جدا کرده بودند. اجساد آن جوانان از آنجا منتقل و سپس مراسم تشییع بر وفق آئین بهائی معمول و در قطعه زمین مرغوبی که برای این مقصد اهدا شده بود مدفون گردید.
بلافاصله پس از وصول این خبر دهشت اثر جناب (ویسنته سامائنگو) عضو هیئت مشاورین قارهای در شمال شرق آسیا با همکاری نزدیک محفل ملی بهائیان فیلیپین از طرف بهائیان و با مساعدت و همدردی جدی اولیای امور، پلیس و مقامات کشوری اقدام مجدانه به عمل آمد. جلسه یادبودی با شرکت نهصد نفر از دانشجویان و اساتید و مقامات دانشگاهی منعقد گردید. ادعیه و مناجاتها به زبان انگلیسی، عربی و فارسی تلاوت شد. رئیس دانشگاه ضمن نطقی که ایراد نمود اظهار داشت که محصلین مقتول محصلین عادی نبودند زیرا آنها حامل پیام حضرت بهاءالله بودند که منادی طریق وحدت و یگانگی است. شورای دانشجویان تقاضا نمود که سالن جدید اجتماعاتشان به نام یادبود محصلین ایرانی نامگذاری شود. در مراسم تشییع سه هزار نفر و در مراسم تدفین ششصد نفر در محوطه آرامگاه حاضر بودند.
مراسم تدفین بوسیله بهائیان و با حضور اولیای امور دانشگاه و دوستان برگزار گردید. به منسوبین و دوستان این سه جوان بهائی که حیات خود را در سبیل جمال قدم فدا کرده اند ادعیه خالصانه و همدردی محبتآمیز عموم یاران اطمینان داده میشود. جانفشانی این جوانان به مثابه تاج افتخاری است که بر خدمات درخشان جوانان در سراسر جهان افزوده شده است.
حضرت بهاءالله جل اسمه الابهی بنفسه شهادت دادهاند که:
"ان الذین هاجروا فی سبیل الله ثم صعدوا الیه یصلین علیهم الملاء الاعلی و رقعت اسمائهم من القلم الابهی من الذین استشهدوا فی سبیل الله المهیمن القیوم." بیت العدل اعظم
-------------
مرکز جهانی بهائی مراتب تأثر خویش را نسبت به شهدای ثلاثه فیلیپین و همچنین تسلیت به منسوبین آن عزیزان طی دستخط مبارکی که به عنوان محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران صادر شده چنین ابراز میفرمایند:
چهارم شهرالاسماء 129 بدیع مطابق 22 اگست 1972
محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران شیدالله ارکانه
مکاتیب آن محفل حاوی اخبار مولمه حادثه محزنه فیلیپین که طی آن سه جوان منقطع عزیز نازنین پرویز صادقی، فرامرز وجدانی و پرویز فروغی به فدای جان در سبیل خدمت به امر یزدان فائز شدند واصل شد و مطالعهاش بار دگر مورث تأثر و تألم شدید این مشتاقان شد. قبلاً مخابره گردید که به وصول آن خبر این هیئت متفقاً در روضه مبارکه دست به تضرع و توجه بلند نمودند و عنایات مخصوصه بلیغه شامله الهیه را در حق آن جوانان جانفشان سائل گشتند. شکی نبوده و نیست آن نونهالان حدیقه وفا در عالم بالا و آن طایران آشیان فدا به ملکوت بقا بال و پر گشودند و به بشارت محتومه ملاءاعلی مستبشر گشتند و مصداق این بیان مبارک اعلی شدند که میفرمایند:
ان الذین هاجروا فی سبیل الله ثم صعدوا الیه یصلین علیهم الملاء الاعلی و رقمت اسمائهم من القلم الابهی من الذین استشهدوا فی سبیل الله المهیمن القیوم علیهم رحمه الله و عنایاته و فضل الله و نفحاته انه لهو الغفور الکریم.
به منتسبین سه جوان نازنین مراتب محبت و عواطف شدیده این مشتاقان ابلاغ فرمائید. انشاءالله تائیدات الهیه مؤید و به ذیل اصطبار متمسک و به خدمات بهیه به عتبه سامیه مزید الماسبق موفق باشند. با تقدیم تحیات بهیه. بیت العدل اعظم
---------
و اینست جواب پدران صبور و مستقیم سه شهید به آن ساحت رفیع:
دوم شهر الاسماء 129 بدیع مطابق 29/5/51
ساحت رفیع بیت العدل اعظم الهی شیدالله ارکانه:
با نهایت توقیر به عرض میرساند زیارت تلگراف تسلیتآمیز آن مرکز معصوم بهترین وسیله آرامش خاطر و تسکین هموم و غموم هر یک از بازماندگان شهداء ثلاثه فیلیپین گردید و از اینکه این جگرگوشگان و نور دیدگان ما به مقام شهادت به شهادت دیوان عدل الهی تثبیت و ابوین هر یک مورد عنایت ساحت حق قرار گرفتند برای ما مایه بسی مباهات و افتخار ابدی است که فرزندان ما لایق چنین رتبه رفیع در عالم امر جمال قدم جل شأنه الاعظم گردیدند. شکراً له و لکم وحداً له لکم یا رجال العدل کاش به فرموده حضرت رب اعلی این ابراهیمها را هزار اسمعیل بود که همه را در راه وی قربان مینمودیم. آرزومندیم که مراتب سپاسگزاری و وفاداری این ذلیلان در آن ساحت اقدس مورد قبول واقع گردد. چه کنیم متاعی لایقتر از این در ظهور عدل الهی نداشتیم که نثار مرکز معصوم کنیم حال که مورد قبول افتاد زهی زهی افتخار در جمیع احوال به ساحت قدس جمال مختار ناظر و قضایایش را شاکر و صبر و تحمل در بلایایش را سائلیم و برای نیل به این هدف مقدس انتظار دعای خاص از آن برگزیدگان جمال کبریا در آن مرکز نورا را داریم.
با عرض محویت و فنا در آن ساحت امنع ابهی از طرف بازماندگان
عبدالکریم صادقی، غیب الله فروغی و رحمتالله وجدانی
13 شهر العزه 129
19 سپتامبر 1972
---------
بواسطه محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران شیدالله ارکانه
عاشقان جمال رحمن حضرت عبدالکریم صادقی، غیب الله فروغی و رحمتالله وجدانی و افراد خاندان علیهم بهاالله.
مکتوب دوم شهرالاسماء آن عزیزان که مشحون از عواطف روحانیه و حاکی از ایمان و ایقان آن ذوات نورانیه بود قلوب این مشتاقان را مسرور و مشکور ساخت. شکی نبوده و نیست که سه جوان نورانی که در ظل پرورش آن عزیزان منور به نور ایمان و متوج به تاج فدا در سبیل جانان گردیدند. حال در ملکوت ابهی در سایه عنایت حضرت احدیت الیالابد مقر یافتند و بازماندگان ثابت و مستقیم خویش را به بشارات روحانیه مستبشر نمایند.
این هیئت شرحی درباره آن نهالان حدیقه فدا به عالم بهائی ابلاغ نموده و سوادش بهضمیمه ارسال میگردد.
اقدام دیگر آنکه به محفل روحانی ملی بهائیان فیلیپین دستور داده که از قبل این هیئت مراقد شریفه آن متصاعدان ملکوت بقا را بنا نمایند.
مطمئن باشید که در بقاع منوره علیا عنایات لانهایه جمال ابهی را جهت جمیع آن حبیبان دل و جان متضرعاً مبتهلاً سائل و آمل گردیم. با تقدیم تحیات بهیه
بیت العدل اعظم
-------
هیأت مشاورین قارهای
" در غرب آسیا "
ترجمه تلگراف محفل مقدس روحانی ملی بهائیان فیلیپین
مورخ ششم اگست 1972 به محفل مقدس روحانی ملی بهائیان ایران.
دانشجویان محبوب طی مراسم شایسته و پرشکوهی به خاک سپرده شدند. در مراسم تشییع رئیس دانشگاه در پیشاپیش دو هزار نفر در شهر حرکت میکرد. در مراسم تدفین ششصد نفر از اهالی و بیست و چهار نفر از احباء حضور داشتند. اولیاء حکومت ایالتی و مقامات دانشگاهی و سازمان دانشجویان و احباء ابراز همدردی شدید نمودند. دانشگاه نقشهای طرح کرده است که بر روی این مراقد زیارتگاهی بنا نماید و آبادی را که گورستان در آنجا قرار دارد و تالار اجتماعات دانشگاه و تالار یادبود دانشجویان ایرانی را به نام این دانشجویان نامگذاری کند. مستدعی است مراتب تسلیت و همدردی عمیق ما را به والدین پرویز صادقی و فرامرز وجدانی و پرویز فروغی ابلاغ نمائید. این واقعه بر وحدت و شجاعت کلیه دانشجویان به مراتب افزوده است و سبب شده است که بیشتر جزم و احتیاط و حکمت نمایند.
سایر دانشجویان کل سلامتند. با تحیات عمیق
محفل روحانی ملی بهائیان فیلیپین
--------
" ای یاران عزیز من، شما در این ایام حامل پیام الهی هستید. خداوند شما را انتخاب فرموده تا امر الهی را ابلاغ نمائید. به واسطه صدق گفتار و رفتار خود نماینده قوت و نورانیت ربانی گردید. تمام اعضای جسد شما باید بر ارتفاع مقامات شما شهادت دهد و به طهارت حیات و عظمت مقصود شما ناطق گردد ... "
از بیانات حضرت نقطه اولی خطاب به حروف حی هنگامیکه با ایشان وداع نموده و هر یک را برای تبلیغ امر به جهتی مأمور فرمودند. تاریخ نبیل
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقلست کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
"حافظ"
هیهات برادر .........
...... که گل چینان غم گستر روزگار، در رهگذار من و برادرانم، سپیدی شکوفهها را به غارت نشستهاند و بیبهرگان از آیت حیا، شوربختی لانهایت قرون خود را با تاراج تکچراغان امید و آرزوی دیگران سودا میکنند ......
انسان، گاهی به مرحلهای میرسد که، تنها، خون، میتواند پیامش را به عالم و عالمیان برساند ..... و این، "شهادت" است و آن، "شهید" است....
شهادت، بدینسان و بدین نحو، بزرگ، پرشکوه، حیرتآور، اعجابانگیز، آن هم در عنفوان جوانی، در اوج بارورهای روحی و معنوی، در راهی والا و برای ابلاغ پیامی بزرگوار و رسالتی گرانبار، ..... و چنین ..... نابموقع و بیهنگام .... ؟
وه که چه پرشکوه است طنین پر حنین ناقوسهائی که صلای طیران ارواح پر تقدس سه جان پاک را سر میدهند.
و چه دلشکاف است افسانه باورنکردنی خون سه پاک انسان با عظمت که سقایت شجره عظیمی – در آنسوی مرز باور و تصور را – بر عهده دارد .....
بر شهیدان ما نگریید، که آنان در اوج عظمت، بر رفعت مقام انسان صحه گذاردند و معیارهای قدرت معنوی انسان را به مراتب بالاتر بردند، بهروزی آنان، مقامی در خور غبطه است و موقفی رشک انگیز.
اما بگرییم بر آنچه و آنچه که گریستنی است، از زندگانی در دشت جهالت و زندگان بی زندگانی دشت جهالت که دردا و دریغا .....
پرویز صادقی
پرویز صادقی در آذرماه 1327 مطابق شهرالقول 104 بدیع در طهران متولد گردید او فرزند ارشد خانواده و دارای یک برادر و سه خواهر بود. تحصیلات ابتدائی را در دبستان فرمانیه و دوره متوسطه را در دبیرستانهای جلوه، ادیب و آذر به پایان رسانید. در خرداد ماه 1348 در رشته طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید. در اردیبهشت ماه 1349 به خدمت نظام وظیفه اعزام و دوران خدمت را در طهران و همدان سپری نمود. در اردیبهشت ماه 1351 با حسن خاتمه و تشویق فرمانده مربوطه از خدمت نظام مرخص گردید.
پرویز صادقی در ضمن تحصیل علاقه زائدالوصفی به کلاسهای درس اخلاق و تشکیلات نشان میداد. او عاشق مطالعه آثار امری بود. بدیهی است با ارزشترین هدیه او به دوستانش و بالعکس کتب امری بود. چه شبها که بر روی آن کتب آرمید. در ضمن خدمت نظام با کشورهای آمریکا، کانادا و فیلیپین مکاتبه نمود و از هر سه کشور برایش پذیرش صادر شد اما او فیلیپین را با هدف خویش نزدیکتر دید و آن را ترجیح داد و به منظور مهاجرت و تحصیل در رشته کشاورزی در خرداد ماه 1351 عازم آن کشور گردید.
در جلسه تودیعی که از طرف محفل روحانی آریاشهر برایش تشکیل شد ضمن صحبت پیرامون پیشرفت امرالله و نقش فداکاریها و جانبازیهای یاران در این سبیل گفت " حقیقتاً متأسفم که دیگر دیانت بهائی نیازی به شهید ندارد و الا خون ناقابلم را در راه عشق محبوب تقدیم میکردم. سپس با چشمان اشکبار سکوت نمود.... سرانجام در شهر الکمال 129 بدیع برابر با مرداد 1351 در حالیکه از زندگی این نهال پر طراوت بیش از 23 سال نمیگذشت در یکی از نقاط جنوب شرقی میندانائو فیلیپین به تیغ تعصب مخالفین صلح و وحدت عالم انسانی به شهادت رسید.
پرویز صادقی در آذرماه 1327 مطابق شهرالقول 104 بدیع در طهران متولد گردید او فرزند ارشد خانواده و دارای یک برادر و سه خواهر بود. تحصیلات ابتدائی را در دبستان فرمانیه و دوره متوسطه را در دبیرستانهای جلوه، ادیب و آذر به پایان رسانید. در خرداد ماه 1348 در رشته طبیعی موفق به اخذ دیپلم گردید. در اردیبهشت ماه 1349 به خدمت نظام وظیفه اعزام و دوران خدمت را در طهران و همدان سپری نمود. در اردیبهشت ماه 1351 با حسن خاتمه و تشویق فرمانده مربوطه از خدمت نظام مرخص گردید.
پرویز صادقی در ضمن تحصیل علاقه زائدالوصفی به کلاسهای درس اخلاق و تشکیلات نشان میداد. او عاشق مطالعه آثار امری بود. بدیهی است با ارزشترین هدیه او به دوستانش و بالعکس کتب امری بود. چه شبها که بر روی آن کتب آرمید. در ضمن خدمت نظام با کشورهای آمریکا، کانادا و فیلیپین مکاتبه نمود و از هر سه کشور برایش پذیرش صادر شد اما او فیلیپین را با هدف خویش نزدیکتر دید و آن را ترجیح داد و به منظور مهاجرت و تحصیل در رشته کشاورزی در خرداد ماه 1351 عازم آن کشور گردید.
در جلسه تودیعی که از طرف محفل روحانی آریاشهر برایش تشکیل شد ضمن صحبت پیرامون پیشرفت امرالله و نقش فداکاریها و جانبازیهای یاران در این سبیل گفت " حقیقتاً متأسفم که دیگر دیانت بهائی نیازی به شهید ندارد و الا خون ناقابلم را در راه عشق محبوب تقدیم میکردم. سپس با چشمان اشکبار سکوت نمود.... سرانجام در شهر الکمال 129 بدیع برابر با مرداد 1351 در حالیکه از زندگی این نهال پر طراوت بیش از 23 سال نمیگذشت در یکی از نقاط جنوب شرقی میندانائو فیلیپین به تیغ تعصب مخالفین صلح و وحدت عالم انسانی به شهادت رسید.
پرویز فروغی
پرویز فروغی در سال 1326 در طهران متولد گردید. او دومین فرزند خانواده و دارای سه برادر و دو خواهر بود. دوره تحصیلات ابتدائی را در دبستان توفیق و دوره متوسطه را در دبیرستانهای بابک، کیهان و کیهان نو به پایان رسانید. وی همواره از شاگردان ممتاز بود. پس از پایان تحصیلات به خدمت نظام وظیفه اعزام گردید و متعاقب خاتمه خدمت با آنکه از چند کشور خارجی پذیرش دریافت نموده بود، فیلیپین را با هدف اصلی خویش که مهاجرت بود قریبتر احساس نمود. لذا در اردیبهشت ماه 1350 راهی آن دیار گردید و در دانشگاه بزرگ شهر مسوان Mesvan به تحصیل در رشته مهندسی راه و ساختمان پرداخت. پرویز فروغی در ضمن تحصیل و اقامت در طهران با شور و شوق سرشاری که داشت همواره به فعالیت در تشکیلات مختلفه جوانان و کلاسهای امری مبادرت میورزید و منتهی آمال خویش را خدمت در راه امر میدانست. سرانجام در تاریخ شهرالکمال 129 بدیع مطابق نهم مرداد ماه 1351 همراه با دو دوست و برادر عزیز روحانیش به افتخار شهادت نائل آمد.
پرویز فروغی در سال 1326 در طهران متولد گردید. او دومین فرزند خانواده و دارای سه برادر و دو خواهر بود. دوره تحصیلات ابتدائی را در دبستان توفیق و دوره متوسطه را در دبیرستانهای بابک، کیهان و کیهان نو به پایان رسانید. وی همواره از شاگردان ممتاز بود. پس از پایان تحصیلات به خدمت نظام وظیفه اعزام گردید و متعاقب خاتمه خدمت با آنکه از چند کشور خارجی پذیرش دریافت نموده بود، فیلیپین را با هدف اصلی خویش که مهاجرت بود قریبتر احساس نمود. لذا در اردیبهشت ماه 1350 راهی آن دیار گردید و در دانشگاه بزرگ شهر مسوان Mesvan به تحصیل در رشته مهندسی راه و ساختمان پرداخت. پرویز فروغی در ضمن تحصیل و اقامت در طهران با شور و شوق سرشاری که داشت همواره به فعالیت در تشکیلات مختلفه جوانان و کلاسهای امری مبادرت میورزید و منتهی آمال خویش را خدمت در راه امر میدانست. سرانجام در تاریخ شهرالکمال 129 بدیع مطابق نهم مرداد ماه 1351 همراه با دو دوست و برادر عزیز روحانیش به افتخار شهادت نائل آمد.
فرامرز وجدانی
فرامرز وجدانی در تاریخ بیستم آذرماه 1330 شمسی در شهرستان بندرعباس متولد شد. وی فرزند ارشد خانواده و دارای دو برادر و سه خواهر بود. ضمن برخورداری از تعلیم و تربیت امری در مهرماه 1336 دوره دبیرستان را در جزیره قشم شروع و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را تا کلاس پنجم طبیعی در همین جزیره، بندرعباس و میناب سپری نمود. در خرداد ماه 1349 موفق به اخذ دیپلم طبیعی از دبیرستان نمازی شیراز گردید. او علاقه وافری به ورزش نشان میداد بطوریکه در رشتههای فوتبال، دو و میدانی و هندبال مورد تقدیر مسئولین ورزش قرار گرفت. در طول دوران تحصیلی در فعالیتهای امری نیز پیشرفتهای قابل تحسین داشت. به تحصیلات عالیه در خارج از ایران اظهار علاقه مینمود و نهایت آمالش این بود که بتواند در انجام خدمات تبلیغی و مسافرتهای تشویقی سهمی از نقشه 9 ساله بیتالعدل اعظم الهی داشته باشد. لذا پس از موفقیت در امتحانات اعزام دانشجو به خارج کشور فیلیپین را به سایر کشورهائی که برایش پذیرش ارسال داشته بودند ترجیح داد و در فروردین ماه 1351 عازم فیلیپین گردید و در دانشگاه میندانائو که یکی از مراکز مهم دانشگاهی از جزایر جنوبی فیلیپین است شروع به تحصیل در رشته مهندسی شیمی نمود.
وی از بدو ورود به این کشور همواره برنامههای امری را بر تحصیل و سایر امور مقدم میداشت. ورود او و دو دوست عزیزش چون سه ستاره منیر در آسمان فیلیپین جلوه کرد و باعث فرح و سرور محفل روحای ملی بهائیان فیلیپین گردید. سرانجام در حین ادامه خدمات عظیم امری هدف تیغ جهالت و تعصب جاهلینی چند قرار گرفت و به مقام شامخ شهادت نائل آمد.
فرامرز وجدانی در تاریخ بیستم آذرماه 1330 شمسی در شهرستان بندرعباس متولد شد. وی فرزند ارشد خانواده و دارای دو برادر و سه خواهر بود. ضمن برخورداری از تعلیم و تربیت امری در مهرماه 1336 دوره دبیرستان را در جزیره قشم شروع و تحصیلات ابتدائی و متوسطه را تا کلاس پنجم طبیعی در همین جزیره، بندرعباس و میناب سپری نمود. در خرداد ماه 1349 موفق به اخذ دیپلم طبیعی از دبیرستان نمازی شیراز گردید. او علاقه وافری به ورزش نشان میداد بطوریکه در رشتههای فوتبال، دو و میدانی و هندبال مورد تقدیر مسئولین ورزش قرار گرفت. در طول دوران تحصیلی در فعالیتهای امری نیز پیشرفتهای قابل تحسین داشت. به تحصیلات عالیه در خارج از ایران اظهار علاقه مینمود و نهایت آمالش این بود که بتواند در انجام خدمات تبلیغی و مسافرتهای تشویقی سهمی از نقشه 9 ساله بیتالعدل اعظم الهی داشته باشد. لذا پس از موفقیت در امتحانات اعزام دانشجو به خارج کشور فیلیپین را به سایر کشورهائی که برایش پذیرش ارسال داشته بودند ترجیح داد و در فروردین ماه 1351 عازم فیلیپین گردید و در دانشگاه میندانائو که یکی از مراکز مهم دانشگاهی از جزایر جنوبی فیلیپین است شروع به تحصیل در رشته مهندسی شیمی نمود.
وی از بدو ورود به این کشور همواره برنامههای امری را بر تحصیل و سایر امور مقدم میداشت. ورود او و دو دوست عزیزش چون سه ستاره منیر در آسمان فیلیپین جلوه کرد و باعث فرح و سرور محفل روحای ملی بهائیان فیلیپین گردید. سرانجام در حین ادامه خدمات عظیم امری هدف تیغ جهالت و تعصب جاهلینی چند قرار گرفت و به مقام شامخ شهادت نائل آمد.
پرویز صادقی، آخرین نامهای را که سه روز پیش از واقعه نوشته با این غزل پر معنا و عرفانی لسانالغیب دانای راز، حافظ شیرینسخن شیراز، آغاز کرده است. بخوانیم و ببینیم که آگاهی عزیزان شهید ما بر سرنوشت مقدرشان چیزی نیست که بتوان آسان از آن گذشت ...
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر ترا گذری بر مقام ما افتد
حبابوار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی بجام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع بود که پرتو نوری به بام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم که قطرهای ز زلالش به کام افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیلهساز کزین شکار فراوان بدام ما افتد
ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست کی التفات جواب سلام ما افتد
بناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هرگه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
در خصوص چگونگی کشته شدن این عزیزان مطالب گوناگون . مختلفی بوسیله جرائد نشر و از طریق خبرگزاریهای جهان پخش گردیده است. اما آنچه مسلم است اینکه 12 نفر از دانشجویان بهائی دانشگاه Mindanao (میندانائو) موفق به طرح نقشهای جهت پیشبرد اهداف 9 ساله فیلیپین در مناطق بکر گردیده و مراحل اولیه این طرح را با موفقیت و پشتیبانی از تأییدات الهی جامه عمل میپوشانند از قرار معلوم سه تن از آنان ایرانی و سایرین فیلیپین بودهاند. این جوانان پس از تقسیم شدن به گروههای 2 تا 3 نفره به اطراف مانیل رفته و چه بسا اوقات که با پای برهنه و تحمل مشقات زیاد با گذر از لابلای درختان جنگلی و رودخانهها و دشتها و صعود به قلل کوهها و نزول به قعر درههای صعبالعبور به ملاقات یاران عزیز بهائی رفته به تشکیل محافل روحانی جدید یا تشویق محافل قدیم توفیق مییافتند با اصغاء اولین مژده اقبال دو تن از افراد تحصیل کرده مسلمان آن منطقه فیلیپین که یکی مدیر و دیگری آموزگار مدرسه بودهاند برق شادی و شعف در چشمان آنها موج میزند و این سه باسل ایرانی داوطلب سفر به منطقهای میشوند که اهالی آن از تعصب دینی مشهور و قبل از آن کس دیگر یارای اتخاذ چنین تصمیم موحشی را نداشته است. آری بار دیگر دست تقدیر الهی عاشقان خویش را از نونهالان ایرانی انتخاب نمود. این است که حضرت عبدالبهاء میفرمایند: "یاران ایران در نزد عبدالبهاء از جان عزیزترند زیرا جان و مال ایثار و نثار کردند .... ای کاش من جای یکی از آنها بودم زیرا تاج وهاج را آنها بر سر گذاشتند و آنها علم فتح و پیروزی را بر عالم انسانیت گذاشتند .... "
شهادت این سه جوان که با طرز فجیعی صورت گرفت باعث تأسف زیاد اساتید، مسئولین دانشگاهی، مقامات و شخصیتهای ملی فیلیپین و اهالی بیتعصب گردید. ذیلاً ترجمه دو قسمت از روزنامه ماراوی سیتی (Maravey City News) چاپ فیلیپین جهت اطلاع درج میگردد:
سه دانشجوی ایرانی که دیروز اجساد قطعه قطعهشان پیدا شده بود امروز طی مراسم باشکوهی در محوطه دانشگاه دفن گردیدند. در این مراسم آقای دکتر ماریا ام تا پانوا رئیس دانشگاه میندانائو و شهردار آقای اومارویانالان که خود عضو هیئت مدیره دانشگاه نیز میباشد حضور داشتند و راهنمای جمعیت مشایعتکننده که در حدود سه هزار نفر از بزرگان، کارمندان، دانشجویان و مردم بودند به عهده رئیس دانشگاه بود. معاون دانشگاه مراتب تأثر و تأسف خویش را به نمایندگی از طرف دانشگاه اظهار و برای آنها در مرکز اسلامی دعا کرد.
ماراوی سیتی 4 اگوست 1972 مطابق 13/5/51
" آمدن سه دانشجوی ایرانی به کشور ما و تحصیل آنها در دانشگاه ما احترامی بس بزرگ برای مملکت ما بود ولی کشته شدن آنها برایمان ننگی بزرگتر"
رئیس روزنامه مانیل دیلی پوتین (Manile Daily Putin News) در همان تاریخ
خانم نواگونر – گوله یکی از احباء فیلیپین طی نامه تسلیتی که به خانواده جناب فروغی ارسال داشته است مینویسد: شهادت این سه جوان برومند و مراسم تدفینشان در دانشگاه باعث گردید که عموم اهالی فیلیپین خصوصاً مردم شهر ماراوی که قبلاً از دیانت بهائی اندک اطلاعی نداشتند از چنین امر عظیمی مطلع شوند ... "
داریوش یزدانی دانشجوی عزیز بهائی در فیلیپین طی نامهای مینویسد:
" ... بههرحال هرچه هست درست است و کاملاً حقیقی است که ما این سه وجود نازنین را جسماً از دست دادیم آنهم در راه جمال مبارک و در راه این امر نازنین و هم اکنون در ملکوت ابهی برای ما دعا میکنند که موفق به خدمتی گردیم. من آرزو میکردم که جای یکی از آنها بودم زیرا بقدری آنها موفق شده بودند و مراسم تشییع آنها به اندازه باشکوه برقرار گردید که باعث افتخار و مباهات همه ما است. در این مراسم سه هزار دانشجو و مردم با رئیس دانشگاه و معاون دانشگاه شهردار و کارمندان ادارات و غیره شرکت داشتند بطوریکه شهر فلج شده بود و تمام مسیر را پیادهروی کردیم. شعارها این بود: وحدت عالم انسانی، محبت، صلح و غیره ... از تمام این مراسم فیلمبرداری شد و خبرگزاریها پخش نمودند. حتماً شما هم از تلویزیون دیدهاید. آری این مراسم که در بالاترین نقطه فیلیپین یعنی در جزیره میندانائو که حضرت عبدالبهاء میفرمایند " اگر فردی بتواند به آنجا نفوذ کند موفق خواهد شد " صورت گرفت و این سه عزیز ما موفق شدند که در قلب خاک آن نفوذ کنند و موفق شوند ... "
در ملاقاتی که با خانوادههای محترم این سه شهید سبیل الهی به عمل آمد نامههای عدیده از هر یک مشاهده گردید که آنها را در اختیار هیئت نوجوانان آهنگ بدیع گذاردند. ابتدا این سئوال پیش آمد که مطالب خصوصی را خانواده حذف کنند و موضوعات کلی را جهت درج در نشریه مرحمت کنند اما هر یک با متنانتی خاص گفتند شما این نامهها را مطالعه کنید اگر مطلبی خصوصی یافتید به ما هم نشان دهید تا حذف نمائیم. حقیقتاً همچنین بود. این نامهها با مناجاتی (غالباً از حضرت عبدالبهاء) شروع میگردید و سایر مطالب هم شرح فعالیتها، سفرها، ملاقاتها و خاطرات شیرین خدمات امری بود گوئی روی سخن با خانواده نبوده بل با جامعه به صحبت نشستهاند. اینست قسمتهائی از نامههای دلنشین این عزیزان که عیناً درج میگردد:
"هوالله" ای خداوند یکتا ای پروردگار بیهمتا ستایش و نیایش تو را که این اکلیل جلیل را بر سر این ضعفا نهادی و این رداء عزت ابدیه را بر دوش این فقرا دادی. پرتو تقدیست بر هیکل ترابی زد انوار جهان ابدی ظاهر شد شعله عنایتت از نار موقده ظاهر شد و قلوب را حیات جاودانی داد. شکر تو را بر این موهبت و بر این عنایت و بر این رحمت که این ضعفا را به آن مخصص داشتی توئی کریم و رحیم و مهربان ع ع 11/4/1351
عزیزان دل و جان والدین مهربانم الله ابهی آرزویم چنان است که حال شما و نور چشمان عزیز بسیار خوب و خوش باشد و مشغول به خدمت امر جمال قدم باشید و در هر حال شکر و سپاس و راز و نیاز به آستان بینیاز نمائید تا عنایت فرموده و مکرمت نموده ما را قابل و شایسته بندگی آستانش نماید و به آنچه که شایان شکوه و عظمت و جلال اوست عمل نمائیم. علت تحریر لوح زیبا و ملیح حضرت مولیالوری در رأس مکتوب تقاضای این مطلب است که با دل و جان از الطاف و عنایات جمال قدم شاکر باشید و برای پیشبرد اهداف امر مبارک در تمام عالم و این صفحات دعا فرمائید و به تأیید جمال مبارک این ذره فانی و به فرموده حضرت عبدالبهاء ضعیف و فقیر با تمام عدم لیاقت مورد عنایات جمال قدم قرار گرفته و اکلیل جلیل بر سرم گذارده که یکی از بندگان او باشم و برای اثبات این مدعا قدم در راهی بس نیکو بگذارم و حال احتیاج به دعا و ثنای شما میباشد تا موفقیت بیشتر گردد و اگر عرض شود برای سپاسگزاری از فضل بیدریغ آن محیی امم کلمات و جملات قشنگ لوح سرکار آقا در خاطر نقش بسته است رهی به خطا نرفتهام و هر روز آن را زیارت مینمایم چه که از هر جهت تأییدات میرسد و میدان آماده و نفوس مستعد میباشند و مسلماً امر دیگر که در درجات پائین تر قرار دارند نیز خود به خود و فضلاً من عنده درست میگردد و این عبد را شرمنده مینماید.
چه در مدت بیست و چهار سال عمری که از خدا گرفتهام در هیچ کدام از ایامش اینقدر خوب نبودهام و آرزو دارم که شما از هر جهت آسوده خیال باشید .... " از ماراوی سیتی پرویز صادقی
نامه بعد به تاریخ 16/4/1351 مطابق هفتم جولای 1972
" ... به فضل و الطاف جمال قدم و حضرت عبدالبهاء حالم بسیار بسیار خوبست و حقیقتاً چرا که نباشم صرفاً ید عنایتش این بنده آستانش را به این خطه سوق داد و از حالت بیثمر و اثر بودن در طهران نجات بخشید و واقعاً هرچند ممکن است باز هم شایستگی ابراز بندگی به نحو احسن و اولی را نداشته باشم و به صدق مبین چنین است اما مسلم میدانم که با همه بدی که دارم و قصوری که در خدمات امری تا بحال شده است حق جل جلاله عفو وغفران خود را با چهره گشائی این موهبت بر این بنده بینوا نمایان فرمود و شکر و سپاس او را که سرور عالمیان و صاحب من فیالامکان است و فضلش بیمنتهی و بیحد و حصر. صرفاً با عنایات خود سبب تشکیل محفل روحانی ماراوی سیتی در شب قبل در تاریخ 15/4/51 مطابق 6 جولای 1972 شد و قلب این بندگان آستان را شاد و مستبشر فرمود و گفتم خوبست شما هم این مژده را بدانید چه که با اینکه ما ایرانیان مقیم این محل 12 نفر بودیم به علت اینکه 4 نفر از 21 سال کمتر بودند صلاحیت تشکیل محفل را نداشتیم و به تأییدات جمال اقدس ابهی با تلگرافی که از خانم فروغیه آگاه از مانیلا رسید و دیروز هم خود ایشان تشریف آوردند بلافاصله شب محفل را تشکیل دادیم و هیئت نظار هم انتخاب شد که حقیر را نیز به عنوان امین صندوق معین فرمودند. امروز ضمن صحبت با یکی از مسئولان دانشگاه اجازه سالن بسیار بزرگی را برای تشکیل جلسات محفل و بیت تبلیغ هفتهای دو شب گرفتیم که جای شما بسیار خالی. امشب بیت بسیار خوبی تشکیل بود و 7 نفر مبتدی داشتیم که سه نفر مسلمان و 4 نفر مسیحی بودند ... بعد جلسه دعائی به مدت نیم ساعت برای ایمان نفوس فوقالذکر داشتیم که امیدمان چنان است حتماً فضل و عنایتش کما فیالسابق شامل حال این ذلیلان شده و میشود و اگر بدانید چقدر عالی و خوب بود که حساب ندارد چون در هوای آزاد لوح احمد خواندن و مناجات تلاوت کردن عجیب روح بخش و مسکن درد عشق عشاق دردمند است. در هوائی که آنقدر تمیز و باطراوت است و صاف است که تمام ستارهها و حتی شفق آسمان پیداست ولی امیدوارم همچنین از نعمت دعاهای شما برخوردار باشم ... "
.... و حقیقت مطلب اینست که حق شاهد و گواه است که من آنقدر راحت هستم که حساب ندارد چون از طهران که خارج شدم با عشق جمال مبارک بود و پس از پرواز تا کراچی به مدت 5/2 ساعت در عالمی غیر از این عالم سیر میکردم و از حضرت بهاءالله عاجزانه تقاضا نمودم مرا در راهی که در پیش گرفتهام موفق دارد و تا به حال لحظهای نبوده است که در ظل لوای گرم و عنایتش نباشم ... به هرچه آرزو داشتهام رسیدهام و در نامه قبلی نوشتم تمام احباء در طهران تشویشی درونی دارند که خود هم از آن آگاه نیستند من هم از این تشویش و نگرانی برخوردار بودم ولی اینجا با تمام وجود حس میکنم که آن تشویش دیگر در وجود من نیست و فقط به این صورت است که همیشه نزد خودم میگویم یا حضرت بهاءالله حال که میدان فراهم است و نفوس آماده، ما را از خدمت به امرت محروم مفرما و موفق به خدمت و تبلیغ کن و به حمدالله اقلاً روزی 10 نفر ابلاغ کلمه وجود دارد و خواهش میکنم شما هم از صمیم قلب برایم دعا بکنید تا موفقیتم صد چندان گردد و خدا نکرده نکند وقتی ناراحت شوید و فقط به خاطر دوری ظاهری و عنصری من گریه کنید (بخصوص مامان) و احیاناً اگر هم چنین حالتی موجود باشد گریه شوق خواهد بود که فضل جمال مبارک شامل حال این بنده فانی و ذره حقیر و پست شد که موفق به خروج از ایران شدم چه که اگر قابل باشم و عشق من مقبول درگاه یوسف مصر ابهی (حضرت عبدالبهاء) قرار گیرد کاملاً این شعر و سرود بجاست که سرودهاند (مهاجرت دوای درد عاشقان است) باید آمد و دید تا یقین حاصل کرد. از ماراوی سیتی فیلیپین پرویز صادقی
از آخرین نامه پرویز فروغی:
..... چون در مسوان (Mesvan) هیچ بهائی ایرانی نبود و احتیاج شدید به مهاجر ایرانی داشت این بود که من پذیرفتم به آنجا بروم مسوان شهر کوچکی است که فقط چند مغازه کوچک برای رفع نیاز اهالیش دارد ولی یکی از بزرگترین دانشگاههای فیلیپین در این شهر واقع است یکی از استادان این دانشگاه که فیزیک تدریس میکند با همسرش جناب رامیرز بهائی میباشند که از نظر آشنائی و رفع مسائل اولیه در ورودم به این منطقه کمک بیش از حدی نمودند چه ایشان مدتها است که در جستجوی یک مهاجر ایرانی بودهاند از وضع امری مسوان بخواهید در اوائل وقتی مردم مرا میدیدند کمی عقب میایستادند وقتی علت را از خانم رامیرز سئوال کردم ایشان گفتند مردم فکر میکنند شما مسلمان هستید و روی این اصل گریزانند زیرا رابطه خوبی با مسلمانها ندارد ....
قسمتهایی از نامههای فرامرز وجدانی: 2/1/51 مطابق 22 مارچ 1972
... خوشبختانه ما موقعی به مانیل آمدهایم که انتخابات محفل روحانی است و بچهها همه به دهکدههای اطراف رفتهاند تا آراء احبا را جمع کنند و نتیجه انتخابات اعضاء محافل محلی مانیل یقین گردد. چند روزی است که در اینجا جزوات کوچکی چاپ میشود که در دهات توزیع شود این جزوات به زبانهای محلی و انگلیسی است و من امروز صبح و بعدازظهر در حدود 1000 جزوه تهیه و تنظیم نمودم مطلب جالب دیگر برنامه 24 ساعته دعا بود که جوانان بهائی اینجا برای پیشرفت امر در فیلیپین ترتیب دادند و نوبت من درست ساعت 12 ظهر تا یک بعد از ظهر روز جمعه بود برای همگی شما هم دعا کردم حال نمیدانم تا چه اندازه مورد قبول جمال مبارک قرار گیرد.
در مانیل تبلیغ کاملاً آزاد است و در همه جا میشود ابلاغ کلمه نمود همه ما را به عنوان بهائی میشناسند و احترام میگذارند: مثلاً وقتی به فروشگاهی برای خرید میرویم فروشنده سلام میکنم و میگوید (شما بهائی هستید) You are Bahai
به پدرش:
پدر عزیزم خواهش میکنم از دوری من ناراحت نباشید دلم میخواهد که همیشه خوشحال و سالم بوده و به تحصیلات دانشگاهی خود ادامه دهید و امیدوارم برادران و خواهرانم را بهتر از من به جامعه تحویل دهید. از جمال اقدس ابهی برایتان آرزوی موفقیت میکنم.
ملاقات با جوانان شهر آپاری Aparri از نامه مورخ 18/3/51 مطابق 8 جون 1972
این نامه را از شهر آپاری مینویسم. من و علی[1] برای استراحت به این شهر آمدهایم که باز به دهکدههای اطراف برگردیم. شنبه گذشته برای اینکه با جوانان این شهر درباره امر جمال مبارک صحبت کنیم به ملاقات رهبران جوانان آپاری رفتیم و در حدود دو ساعت با 15 نفر از آنها که عضو کمیسیون انجمن جوانان بودند صحبت کردیم و امر جمال مبارک را به آنان معرفی نمودیم. خیلی خوشحال شدند و از ما خوششان آمد. روز بعد با اتومبیلشان تمام شهر را به ما نشان دادند و ما درباره امر مبارک با آنها به گفتگو نشستیم برای هفته آینده مجدداً در جلسهای که تمام رجال این شهر حضور خواهد داشت دعوت شدهایم .... "
وسیله سفر:
" ... بله من و علی و آن فیلیپینی با قایقی که در رودخانه بود به آن طرف رفتیم و چقدر زیبا بود رودخانهاش از آنجا سوار ماشینی شدیم و به طرف یک دهکده دیگر حرکت کردیم و باز برای اینکه به دهکده مورد نظر برسیم میبایست ماشین عوض کنیم کامیونی که پر از شن بود سوار شدیم. تمام راه با صدای بلند الله ابهی میگفتیم که اگر کسی بهائی باشد بشناسیم. خوشبختانه همینطور هم میشد و جواب الله ابهی میشنیدیم. از کامیون که پیاده شدیم برای ملاقات یک نفر بهائی روستایی پیاده به راه افتادیم از تپهها و درهها گذشتیم تا بالاخره پس از دو ساعت پیادهروی به دهکده مورد نظر رسیدیم. اسم این دهکده کالوان است و بیشتر اهالی آن بهائی هستند. چقدر از ورود ما خوشحال شدند ...
از نامه مورخ 6/3/1351 مطابق 27 می 1972
بهائیان دهاتی:
".... نمیدانید چه لذتی دارد وقتی این دهاتیهای بهائی را ملاقات میکنید. با چه خلوص قلبی جواب الله ابهی میدهند خلاصه یک شب و یک روز آنجا بودیم و محفلش را تشکیل دادیم ... چون نقشه تیم ما این بود که 9 محفل تشکیل دهیم باز به راه افتادیم ...
زندگی در دهات واقعاً کمی مشکل است .... زندگی کردن در دهات و اگر امر جمال مبارک نبود نمیتوانستیم بیش از یک روز در اینجا اقامت کنیم.
30 می 1972 مطابق 9 خرداد 1351
کنفرانس بزرگ در قصبهای کوچک:
در تاریخ 20 می به طرف دهکدهای که ما را به کنفرانس دعوت کرده بودند به راه افتادیم. هرچه منتظر دو نفر از اعضای تیم نشستیم نیامدند مجبور شدیم که من و علی (شیدائی) به تنهائی به آن دهکده که در میان کوهها بود برویم. ساعت 2 بعدازظهر به آنجا رسیدیم. فوری اقدام به درست کردن تابلوئی برای کنفرانس نمودیم و با کمک علی و رنگهائی که داشتیم تهیه گردید ساعت 4 به محل کنفرانس رسیدیم.
در حدود 40 نفر بزرگ و کوچک زن و مرد و بچه جمع شده بودند خیلی از ورود ما خوشحال شدند. اول از آنها عکس گرفتیم بعد برای آنها صحبت کردیم در اینجا مترجم نداشتیم و این موضوع ما را ناراحت کرده بود چه میبایستی مطالب از زبان انگلیسی به زبان محلی ترجمه میشد ولی این ناراحتی دیری نپایید و به لطف حق یک نفر مترجم پیدا شد پس از پایان کنفرانس همانجا 9 نفر بهائی شدند و اسمشان را ثبت نمودیم. غروب به محل اقامتمان مراجعت نمودیم. چقدر خوشحال بودیم از اینکه توانسته بودیم ندای حق را به گوش مردم ساده و بیآلایش آنجا برسانیم. باز برای جویا شدن دوستانمان به دهکده آنها رفتیم آنها را ملاقات نمودیم به علت مسئلهای که پیش آمده بود نتوانسته بودند به ما بپیوندند.
نامگذاری:
جالب اینکه در این ده ما را برای نامگذاری یکی از اطفال احباء که تازه متولد شده بود دعوت کردند. نوزاد دختر بود و از ما خواستند که یک اسم ایرانی برایش انتخاب کنیم ما هم طاهره به نظرمان رسید. خوشبختانه آن روز مصادف با تولد حضرت نقطه اولی و جشن گرفتیم. پوستری درست کردیم و رویش را با رنگ به تاریخ تولد حضرت باب زینت داریم و همه را جمع نموده عکس گرفتیم. بینهایت باعث سرور خاطر آنها شد. سپس تا روز یکشنبه 4 ژوئن که باز به این دهکده جهت شرکت در کنفرانسی که با حضور مردم سه دهکده تشکیل میشود خواهیم آمد، خداحافظی کردیم.
یک تقاضا از خانواده:
"... من میخواهم موضوعی را مطرح کنم که تصمیم قلبیم است و از شما میخواهم که به من اجازه این کار را بدهید امیدوارم بتوانم شما را برای انجام این کار قانع کنم.
پدر جان همانطور که میدانید حضرت عبدالبهاء میفرمایند در این دور مبارک هیچ امری مهمتر از امر تبلیغ و هدایت نفوس نیست. همه به این امر واقف هستیم که از بهترین خدمات در راه جمال مبارک تبلیغ است و اگر انسان بتواند در این راه قدم گذارد تأییدات بیشتری شامل حالش میشود. از این رو من تصمیم گرفتهام که در راه امر جمال مبارم قدم بردارم و کمی بیشتر وقت خود را در این مهم صرف کنم. چه من مهاجر فیلیپین هستم و بیشتر به این خاطر به این کشور آمدهام و باید کاری هم انجام بدهم. از این رو اقدام به یک سفر یک ماهه تشویقی کردم که هنوز ادامه دارد و امیدوارم که با موفقیت به پایان برسد در این مدتی که در سفر تبلیغی بودهام خیلی چیزها یاد گرفتم که واقعاً همگی جالب بودهاند. چون هنوز اطلاعات تازه تصدیقان عمیق نیست بایستی با آنها ملاقات کرد و درباره دیانت بهائی با آنها به صحبت نشست تا خود بتوانند محفل و جلسات داشته باشند و چون به پایان نقشه 9 ساله بیت العدل اعظم الهی بیش از یک سال نمانده باید تلاش کرد که تعداد محافل بیشتر و کامل شود ... از این روز من و علی و ناهید تصمیم گرفتهایم 6 ماه تا یک سال خود را به این امر مبرم اختصاص دهیم و تا میتوانیم به دهات بیشتر سر میزنیم، محافلشان را تشکیل دهیم و اطلاعات آنها را عمیقتر کنیم. اگر شما موافق هستید حداکثر تا تاریخ 15 الی 20 ژوئن تلگرافی جواب دهید. بهتر است نامه را بعد بنویسید پدر جان امیدوارم که شما هم موافق باشید چون این کار به نفع من است و ضرری نخواهم کرد. با اجازه شما اگر تلگراف دیر رسید در تاریخ مذکور اقدام خواهم کرد و منتظر نخواهم ماند. امیدوارم که از من نرنجید و حمل بر خودسری ننمائید. حتم دارم که شما قبول خواهید کرد فقط برایم دعا کنید که این خدمت ناچیز مورد قبول جمال مقدم قرار گیرد. بینهایت خوشحال خواهم شد که مورد تشویق شما قرار گیرد و به خود از داشتن چنین پدری که دوستم دارد و به ایدهام احترام میگذارد ببالم[2].
آخرین نامه 23 جولای 1972 مطابق اول مرداد 1351
"... هفته گذشته در اینجا اساتید دانشگاه اعتصاب کردند و یک روز کلاسها تعطیل شد. علت آن هم نداشتن جای راحت و تمیز و حرفهای دیگر بود همه منتظر بودند که یک هفته دانشگاه تعطیل شود ولی استادان با مسئولین دانشگاه توافق کردند و به خواستههای آنها پاسخ مثبت داده شد.
ما بچههای ایرانی برای یک هفته تعطیل برنامه گذاشته بودیم که برای مسافرت تشویقی به اطراف ماراوی برویم اما متأسفانه این برنامه با باز شدن کلاسها منتفی شد.
ما در اینجا برنامههای وسیعی برای تبلیغ حوالی این منطقه تنظیم کردهایم که در دست اجرا است. در طول یک هفته که گذشت دو نفر از مسلمین یکی از شهرهای نزدیک ماراوی که مدیر مدرسه و آموزگار بودند بهائی شدند و این اولین قدم تبلیغی گروه ما در این دانشگاه بود که با تائیدات جمال مبارک راهی برای پیشرفت بیشتر امر باز گردید. باز همین امروز بعدازظهر اعضاء گروه تبلیغی این ناحیه به یک کالج رفته بودند و در کلاسها درباره امر صحبت کرده بودند که مورد تشویق و استقبال آنها قرار گرفتند. قرار است هفته آینده برای تمام کالج و شهر صحبت شود. برای ما ایرانیها جای بسی خوشوقتی است که امر جمال اقدس ابهی را در دهات مسلمان نشین این منطقه برای اولین بار نفوذ دادیم. امیدوارم با تائیدات جمال مبارک در این راه موفقیت بیشتری داشته باشیم شما هم برای این گروه 13 نفری که بهائیان ساکن دانشگاه (میندانائو) هستیم دعا کنید[3]. و به مادر عزیزش چنین میگوید: مادر عزیزم حتماً از دوری من خیلی ناراحت هستی چه میشود کرد. این سرنوشت من است که دور از شما عزیزان باشم و منهم واقعاً دوری از مادر برایم مشکل خواهد بود ولی باید ساخت.... پس از دوری من ناراحت مباش چون منهم ناراحت میشوم و تو بایستی خوشحال باشی که پسرت را برای مهاجرت به فیلیپین فرستادهای فقط برایم دعا کن .... "
یک فرامرز و دو پرویز دیگر ...
باز چند آلت قتاله و دم تیز دگر در کف چند ستم پیشه و خونریز دگر
اوفتادند بجان سه جوان ناکام بهر بگشودن میدان بلاخیز دگر
تا کند سفک دم مردم بیجرم و گناه چرخ گفتی که برانگیخته چنگیز دگر
گشت یکبار دگر دیده حیران جهان شاهد صحنه جانسوز و غمانگیز دگر
سوی میدان فدا در پی خیل شهدا یک فرامرز دگر رفت و دو پرویز دگر
ای خوش آن جان که شود قابل قربانگه دوست ما پی هدیه نداریم جز این چیز دگر
ما مجهز به وفائیم و صفائیم و خلوص چند حق را چه نیاز است به تجهیز دگر
بر فرازیم بر ارکان تعالیم بها خیمه وحدت جانبخش و دلاویز دگر
هجرت اندر ره حق مصلحت امروز است بعد ا آن هر عمل مصلحتآمیز دگر
فاضلا در ره خدمت ز چه میپرهیزی
از بد خویش بپرهیز نه پرهیز دگر
احمد نیکو نژاد (فاضل)
19/5/51
متعاقب شهادت این سه جوان شجیع نامهها و تلگرافات عدیده از اقصی نقاط ایران و جهان برای خانوادههای محترمشان رسیده است که حاکی از همدردی و احساسات مشترکشان با آنها است و ذیلاً قسمتهائی از نامههای مزبور را جهت اطلاع درج می نمائیم چه علاوه بر احساسات پاکی که در آنها مشهود است حقایقی چند نیز در چگونگی واقعه و آثار و نتایج نسبی آن در بر دارد:
منوچهر فروغی برادر پرویز فروغی که مهاجر اندونزی است در آخرین نامهاش به پدر و مادرش چنین مینویسد:
" ... در تاریخ30 اوت نامه از مسیح الله داشتم و از تمام آن جریانات دلسوز باخبر شدم. بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد ولی حق شاهد است بعد از چندی دیدم که اشک ریختن هیچ لزومی ندارد بایستی خوشحال و خندان بود برای اینکه این عزیزان با این اقدام شجاعانه خویش و با این خون پاک خود بار دیگر امر مولای خویش را به جهانیان نشان دادند و بدینوسیله وفاداری خویش را ثابت نمودند. بدست آوردن چنین افتخاری نصیب هر کس نخواهد شد ... به جمال مبارک دلم میخواست که من جای آنها بودم و این تاج ابدی را من میداشتم ولی افسوس که این راه و تاج برای کسانی است که شایستگی آن را دارند نه هر فرد .... باید این گفتار مولای خویش را به خاطر داشته باشیم که میفرمایند: امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام کند. حال پرویز و آن برادرانم با اهداء خون خویش در آتیه سبب ایمان هزاران نفر در روی کره ارض خواهند شد. با این وضع چرا ما ناراحت باشیم در حالیکه نام خانوادههای ما در جهان به نیکی یاد میشوم. همیشه خوشحال باشید ... "
اندونزی منوچهر فروغی
31 اوت 1972 مطابق 13 شهر الاسماء 129
پیام 25 مهاجر جوان ایرانی در فیلیپین به جامعه بهائی
"الله ابهی"
احبای عزیز انسان گاهی نمیتواند بعضی از مشکلات را در دل پنهان کند و اگر بخواهد و نتواند اثر سوئی در او ظاهر خواهد شد و حال یکی از آن مواقع برای ما است و چارهای جز گفتن نیست.
تنها چیزی که میتواند تا حدی شدت اسف این واقعه پر محنت را برساند اینکه نه تنها بهائیان بلکه قلوب بیش از سه هزار نفر دانشجوی غیر بهائی و کلیه روسا و مقامات این شهر (ماراوی) را به التهاب درآورد و این جمع کثیر و احبای این شهر و ایرانیان مقیم اینجا در مراسم تشییع این سه نفر شهید شرکت کردند. بطور کلی این حادثه دلخراش این شهر را به جنبش آورد و در سراسر این کشور انعکاس عجیبی یافت.
اما این را باید خاطر نشان کرد که والدین این شهدای عزیز خوب میدانستند که فرزندانشان و بهتر بگوئیم جگرگوشههایشان را برای چه هدفی گسیل میدارند اما آیا در این حال تنها قدرتی که میتواند مسکن درد باشد و قلوب را از حزن عاری نماید جز افتخار این والدین محترم بر شهادت عزیزانشان در راه هدف مقدسی که خالق جهان آن را به ما عنایت کرده و یگانه محبوب ما هم جان مقدسش را فدای همین هدف نمود و بیش از 20 هزار نفس مقدس به خاطرش فدا شدند خبر دیگری هست؟ امید ما در این کشور این است که چنین واقعه جانگداز و اندوهگین اثر مثبت خود را در قلوب احباء جهان بخصوص ایرانیان عزیز ببخشد تا وضع جهان امروز را بهتر و بیشتر دریابند و داروی امراض را بیش از این در نزد خود ساکت و راکد نگذارند بلکه با قامتی استوارتر و ارادهای مستحکمتر بپا خیزند و خالصانه در میدان صلح مبارزه کنند ... اینگونه حوادث ناگوار گاهی لازم است تا نفوس خواب بیدار شوند و سکوت و رکود خاتمه یابد.
" از طرف 25 مهاجر جوان ایرانی در فیلیپین پرویز اردستانی "
چگونه اتفاق افتاد؟
مهاجر عزیز دیگری مینویسد:
" ... روز یکشنبه دو گروه متشکل از دانش و ضیاء و بهروز به یک نقطه و پرویز صادقی، فرامرز وجدانی و پرویز فروغی به نقطه دیگر رفتند. ساعت یک بعدازظهر گروه اول بازگشت ولی گروه دوم تا شب مراجعت ننمودند. ما فکر کردیم که حتماً خواستهاند شب را در دهات بگذرانند ولی فردای آن روز همچنان تا شب برنگشتند ما مراتب را به مقامات دانشگاهی اطلاع دادیم و آنها نیز با توجه به خطرات شب برای پیدا کردن آنها اقدام کردند. فردای آنروز گروههای مختلفی از دانشگاه، پلیس، ژاندارمری و بالاخره همه و همه دست به دست هم کوشیدند و جستجو نمودند ولی سودی نداد. روز بعد یعنی چهارشنبه ساعت 6 بعدازظهر مقامات دانشگاهی به ما اطلاع دادند که با کمال تأسف بدن آنها در جائی پیدا شده و ما شبانه به محل رفتیم و بدنها را تشخیص دادیم. دیگر میدانید چه حالی به ما دست داد. ما سه عزیز خود را از دست داده بودیم. واقعیت جریان چنین بود. آنها به منطقهای به نام کاپای رفته بودند که البته ما از آن محل خبر نداشتیم. در همان روز یعنی یکشنبه در حدود ساعت دو بعدازظهر به وقت فیلیپین و ساعت 10 صبح به وقت طهران آن واقعه اتفاق افتاده بود. به هر حال روز بعد دو نفر از طرف محفل ملی فیلیپین یکی منشی محفل و دیگری همسرش که مشاور قارهای میباشند به ماراوی آمدند و اجازه دادند که اجساد به بیمارستان شهر منتقل شوند و ما از مقامات دانشگاهی اجازه گرفتیم که در یک محل زیبا واقع در دانشگاه آن اجساد مطهر دفن گردند.
فیروز قدوسی نیز چنین مینویسد:
این عزیزان جمال اقدس ابهی با ریختن خون خود نهال امر الهی را در این سامان آبیاری نمودند. به قول یکی از رؤسای دانشگاه که تسلیت رسمی به احباء ایرانی تقدیم داشته است " این سه نفر جوان ایرانی با فدا نمودند جان خود به ما درس ادب و محبت آموختند و نشان دادند که هنوز انسان در وحشیگری بسر میبرد و محتاج پیام عشق و محبت است یا به گفته یکی از دانشجویان در تسلیت نامهای که نوشته بود " جوانان ایرانی خون خود را برای وحدت عالم انسانی و برقراری صلح عمومی ریختند ولی ما درک نکرده بودیم و تا قبل از فدا شدن آنها به این امر الهی توجه ننموده بودیم. "
.... مراسم تشییع جنازهها به صورت رسمی و بسیار منظم انجام گرفت. دسته موزیک ویژه مارش عزا مینواخت. خبرنگاران و عکاسان مرتباً گزارش میدادند و عکسبرداری مینمودند. رادیو هر نیم ساعت نطق بسیار جالب رئیس دانشگاه را که قبلاً ضبط شده بود پخش میکرد .... درود به روان پاک این عزیزان که خون خود را فقط و فقط برای رضای جمال مبارک و رضای الهی ریختند .... " ناچاراً بغض را در گلوی خود حبس میکنم و همه چیز را به خدای بزرگ و جمال مبارک میسپارم ." ... آنچه کند او کند ما چه توانیم کرد. یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید است ... "
این هم چند خطی از نامه شهین روحانی دیگر مهاجر عزیز فیلیپین:
" ... قلم میگرید ولی شادمان است از جانبازی آن شهیدان طریقان الهی محشری بپا شد، قلبها به لرزه درآمد. ستونهای آسمان و زمین لرزید چه که بار دیگر احبای عزیز ایران جانفشانی نموده بودند و رسم عشق و جانبازی را از سر گرفته بودند . جان دادند و سرفرازی دو جهان یافتند. هرگز گمان نمیکردم که در عصر تکوین دیانت مقدس بهائی هنوز میباید درخت امرالله به خون عزیزانش بارور گردد. به نظر میرسید که فراموش شده است جانبازی و سر را در راه او به شادی از کف دادن ولی آن دلبر یکتا هنوز داستانها دارد و هنوز عشق بازیها میخواهند ... "
... عزیزانم غمگینم چه که لیاقت جانبازی در راهش را نداشتم نه اینکه آنها جان باختند آنها با چنین شکوه و حشمتی که در لوح زرین یاد خواهند شد و در تاریخ بشریت به جای خواهند ماند. چند روزی با عزیزان در ماراوی سیتی بودم عزیزانی که یک یک آنها را بیش از جان دوست دارم ... قلبم از خیال آنها در آتش است ولی در عین حال شادمانم که سرافراز جان باختند و در ملکوت ابهی شادمانند ... "
... اجساد مطهرشان به کمال حشمت و جلال در قله تپهای به خاک سپرده شد. روزهائی گذشت که هرگز از صفحه خاطرها محو نشود و در تاریخ بشریت به نگارش آید. همه میگریستند ولی احباء خوشحال بودند چه که جان را ارزان نداده بودند نتایجی در بر خواهد داشت که بعدها معلوم خواهد شد. آثارش از هم اکنون هویدا است ..." فیلیپین 8 جولای 1972
و اینهم چند خطی از یک نامه خواندنی دیگر:
الله ابهی
ای طفل خوش کردار من، ای خلق و خویت نازنین. با اینکه دانم خستهای از حمل بار آن و این، خواهم که بر دوشت نهم از راه رأفت بار دین. باری که سنگینتر بود از آسمان و از زمین. باید کسی این بار را با قوت روحالامین.
مادرم میگفتند این لالائی را مادر حضرت عبدالبهاء بر بالین ایشان ترنم میفرمودهاند این فرزندان عزیز که در ساحت اقدس حضرت بهاءالله گرامیترین هستند باری سنگینتر از آسمان و زمین را با قوت روحالامین حمل کردند. کشتزار امرالله را که از آغاز به خون آبیاری شده بود در اوائل قرن دوم بدیع آبیاری شایانی نمودند. در کلمات مکنونه خواندم که هیچ چیز نزد حق عزیزتر از خونی که در ره محبت او ریخته شود نیست. هر دل خاک و هر سنگی دارد از خون عاشقان رنگی چه بسا سنبلات عشق و ندا که بروید ز خاک این شهدا چه بسا بوی خوش کزین گلها نشر گردد به توده غبراء
... عیسویان هنوز هم هر چه پیشرفت و ترقی و آزادی و تمدن برای خود قائلند همه را نتیجه خون بیگناه حضرت عیسی میدانند که در راه سعادت بشر ریخته شد هنوز هم بر سر در کلیساها در شیکاگو جملهای بدین مضمون کتیبه شده است که عیسی فدا شد تا شما زنده بمانید در میان شهرهای کربلا علی اکبر قاسم و جوانانی همسال عزیزان ما بودند. در بیانات حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء نیز این مطالب به تکرار تشریح شده که خون این شهدا و امثال ایشان شجره وحدت عالم انسانی را بارور میکند و امرالله را توسعه میبخشد. چنانکه هنوز دو ماهی نشده اثرات این دماء مقدس آشکار گردید. دو تالار از دانشگاه در فیلیپین به نام شهدا نامگذاری شد و روستای مجاور تربت ایشان به نامشان تسمیه گردید. به زودی خواهیم دید که شهادت آنها چه گروهها و افرادی را به امر مبارک راهنمائی خواهد کرد.
" ... و اینست مصداق بیان مبارک در کلمات مکنونه " بلائی و عنایتی ظاهره نار و نقمه و باطنه نور و رحمه" ... پانزدهم شهرالاسماء 129 بدیع مطابق سوم اوت 1972
از آمریکا بدرالدین باستانی
" تهیه و تنظیم س – ر "
قسمتهائی از منظومهی: گلزار فیلیپین سرودهی جناب نعیم سبحانی
به مرز و بوم فیلی پین، به کوه و دره و هامون سه عاشق سر نهادندی بسی واله بسی مجنون
همی جستند آن خوبان رضای حضرت بیچون کلام حق رساندندی به سمع عالی و مادون
بهای این رسالت را به خون پرداختند آنها
ز پرویز فروغی شد چراغ جان و دل روشن ز هر قطعه دمش میگردد آن اقلیم چون گلشن
عجب بذری فشاندندی در آن کوی و در آن برزن که از هر دانهاش پیدا شود بیشک دوصد خرمن
که میگیرد نصیب از آن همه ابناء انسانها
شقایقها بروید در چمن از خون وجدانی فرامرز عزیز آن نوگل رضوان رحمانی
مقامش گشت عالی در بهشت عدن روحانی شده با چهره گلگون انیس بزم یزدانی
که از درویش زد آتش همه بر جان وجدانها
مکان صادقی پرویز، باشد جنت علیا معاشر با انیس و با بدیع و حضرت ورقا
عجب بزمی است بزم عاشقان طلعت ابها مخلد نامشان ماند همی بر صدر دفترها
همه گلگون کفن خفتند و نشکستند پیمانها
[1]- منظور علی شیدائی دانشجو و مهاجر عزیز ایرانی در فیلیپین است که غالباً در سفرهای تبلیغی و تشویقی همسفر فرامرز وجدانی بوده است. او در نامهای که به پدر و مادرش در 19 جولای 1972 برابر 28 تیر 1351 یعنی درست 12 روز قبل از وقوع حادثه نگاشته اشاره به رویایی شگفت انگیز نموده است که چنین است: پدر و مادر عزیز همیشه برای سلامتی و موفقیت شماها دعا میکنم. پریشب خواب حضرت عبدالبهاء را برای اولین بار دیدم و از دیدن این خواب خیلی خیلی خوشحال شدم. خواب دیدم که حضرت عبدالبهاء در یک اتومبیل بزرگ سلطنتی نشستهاند و عدهای از همراهان در جلو میباشند بلندگو با صدای رسا ورود ایشان را اعلام میکند. همه مردم شتابان برای دیدار ایشان میدوند و من در ماشین بودم و به حضرت عبدالبهاء نگاه میکردم. اتومبیل وارد یک باغ بسیار بزرگ و مصفا میشد و من در خواب از شدت خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم و همینطور به حضرت عبدالبهاء نگاه میکردم. ایشان و همراهان در جامه سیاه بودند و تعجب اینجاست که در خواب ریشهای مبارک آن حضرت سیاه بود. در هر صورت از دیدن این خواب خیلی خیلی خوشحال شدم و امیدوارم شما هم از خواندن آن لذت ببرید ... " علی شیدائی
[2]- جناب رحمتالله وجدانی پدر فرامرز وجدانی در جلسه تذکری که برای شهدای سهگانه فیلیپین تشکیل گردیده بود به این نامه فرزندشان اشاره نمود و گفتند در جواب به پسرم نوشتم تو برای همین منظور مسافرت کردی اول مهاجرت بعد تحصیلات عالیه چه حقیقتاً متن نامه پسرم اندرز آمیز بود و مرا به شوق میآورد ..."
[3]- بطوریکه قبلاً ذکر شد از این گروه 13 نفره فقط سه نفر ایرانی بودند که شهدای ثلاثه فیلیپین را تشکیل دادند.
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر ترا گذری بر مقام ما افتد
حبابوار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی بجام ما افتد
شبی که ماه مراد از افق شود طالع بود که پرتو نوری به بام ما افتد
چو جان فدای لبش شد خیال میبستم که قطرهای ز زلالش به کام افتد
خیال زلف تو گفتا که جان وسیلهساز کزین شکار فراوان بدام ما افتد
ملوک را چو ره خاکبوس این در نیست کی التفات جواب سلام ما افتد
بناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
ز خاک کوی تو هرگه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد
در خصوص چگونگی کشته شدن این عزیزان مطالب گوناگون . مختلفی بوسیله جرائد نشر و از طریق خبرگزاریهای جهان پخش گردیده است. اما آنچه مسلم است اینکه 12 نفر از دانشجویان بهائی دانشگاه Mindanao (میندانائو) موفق به طرح نقشهای جهت پیشبرد اهداف 9 ساله فیلیپین در مناطق بکر گردیده و مراحل اولیه این طرح را با موفقیت و پشتیبانی از تأییدات الهی جامه عمل میپوشانند از قرار معلوم سه تن از آنان ایرانی و سایرین فیلیپین بودهاند. این جوانان پس از تقسیم شدن به گروههای 2 تا 3 نفره به اطراف مانیل رفته و چه بسا اوقات که با پای برهنه و تحمل مشقات زیاد با گذر از لابلای درختان جنگلی و رودخانهها و دشتها و صعود به قلل کوهها و نزول به قعر درههای صعبالعبور به ملاقات یاران عزیز بهائی رفته به تشکیل محافل روحانی جدید یا تشویق محافل قدیم توفیق مییافتند با اصغاء اولین مژده اقبال دو تن از افراد تحصیل کرده مسلمان آن منطقه فیلیپین که یکی مدیر و دیگری آموزگار مدرسه بودهاند برق شادی و شعف در چشمان آنها موج میزند و این سه باسل ایرانی داوطلب سفر به منطقهای میشوند که اهالی آن از تعصب دینی مشهور و قبل از آن کس دیگر یارای اتخاذ چنین تصمیم موحشی را نداشته است. آری بار دیگر دست تقدیر الهی عاشقان خویش را از نونهالان ایرانی انتخاب نمود. این است که حضرت عبدالبهاء میفرمایند: "یاران ایران در نزد عبدالبهاء از جان عزیزترند زیرا جان و مال ایثار و نثار کردند .... ای کاش من جای یکی از آنها بودم زیرا تاج وهاج را آنها بر سر گذاشتند و آنها علم فتح و پیروزی را بر عالم انسانیت گذاشتند .... "
شهادت این سه جوان که با طرز فجیعی صورت گرفت باعث تأسف زیاد اساتید، مسئولین دانشگاهی، مقامات و شخصیتهای ملی فیلیپین و اهالی بیتعصب گردید. ذیلاً ترجمه دو قسمت از روزنامه ماراوی سیتی (Maravey City News) چاپ فیلیپین جهت اطلاع درج میگردد:
سه دانشجوی ایرانی که دیروز اجساد قطعه قطعهشان پیدا شده بود امروز طی مراسم باشکوهی در محوطه دانشگاه دفن گردیدند. در این مراسم آقای دکتر ماریا ام تا پانوا رئیس دانشگاه میندانائو و شهردار آقای اومارویانالان که خود عضو هیئت مدیره دانشگاه نیز میباشد حضور داشتند و راهنمای جمعیت مشایعتکننده که در حدود سه هزار نفر از بزرگان، کارمندان، دانشجویان و مردم بودند به عهده رئیس دانشگاه بود. معاون دانشگاه مراتب تأثر و تأسف خویش را به نمایندگی از طرف دانشگاه اظهار و برای آنها در مرکز اسلامی دعا کرد.
ماراوی سیتی 4 اگوست 1972 مطابق 13/5/51
" آمدن سه دانشجوی ایرانی به کشور ما و تحصیل آنها در دانشگاه ما احترامی بس بزرگ برای مملکت ما بود ولی کشته شدن آنها برایمان ننگی بزرگتر"
رئیس روزنامه مانیل دیلی پوتین (Manile Daily Putin News) در همان تاریخ
خانم نواگونر – گوله یکی از احباء فیلیپین طی نامه تسلیتی که به خانواده جناب فروغی ارسال داشته است مینویسد: شهادت این سه جوان برومند و مراسم تدفینشان در دانشگاه باعث گردید که عموم اهالی فیلیپین خصوصاً مردم شهر ماراوی که قبلاً از دیانت بهائی اندک اطلاعی نداشتند از چنین امر عظیمی مطلع شوند ... "
داریوش یزدانی دانشجوی عزیز بهائی در فیلیپین طی نامهای مینویسد:
" ... بههرحال هرچه هست درست است و کاملاً حقیقی است که ما این سه وجود نازنین را جسماً از دست دادیم آنهم در راه جمال مبارک و در راه این امر نازنین و هم اکنون در ملکوت ابهی برای ما دعا میکنند که موفق به خدمتی گردیم. من آرزو میکردم که جای یکی از آنها بودم زیرا بقدری آنها موفق شده بودند و مراسم تشییع آنها به اندازه باشکوه برقرار گردید که باعث افتخار و مباهات همه ما است. در این مراسم سه هزار دانشجو و مردم با رئیس دانشگاه و معاون دانشگاه شهردار و کارمندان ادارات و غیره شرکت داشتند بطوریکه شهر فلج شده بود و تمام مسیر را پیادهروی کردیم. شعارها این بود: وحدت عالم انسانی، محبت، صلح و غیره ... از تمام این مراسم فیلمبرداری شد و خبرگزاریها پخش نمودند. حتماً شما هم از تلویزیون دیدهاید. آری این مراسم که در بالاترین نقطه فیلیپین یعنی در جزیره میندانائو که حضرت عبدالبهاء میفرمایند " اگر فردی بتواند به آنجا نفوذ کند موفق خواهد شد " صورت گرفت و این سه عزیز ما موفق شدند که در قلب خاک آن نفوذ کنند و موفق شوند ... "
در ملاقاتی که با خانوادههای محترم این سه شهید سبیل الهی به عمل آمد نامههای عدیده از هر یک مشاهده گردید که آنها را در اختیار هیئت نوجوانان آهنگ بدیع گذاردند. ابتدا این سئوال پیش آمد که مطالب خصوصی را خانواده حذف کنند و موضوعات کلی را جهت درج در نشریه مرحمت کنند اما هر یک با متنانتی خاص گفتند شما این نامهها را مطالعه کنید اگر مطلبی خصوصی یافتید به ما هم نشان دهید تا حذف نمائیم. حقیقتاً همچنین بود. این نامهها با مناجاتی (غالباً از حضرت عبدالبهاء) شروع میگردید و سایر مطالب هم شرح فعالیتها، سفرها، ملاقاتها و خاطرات شیرین خدمات امری بود گوئی روی سخن با خانواده نبوده بل با جامعه به صحبت نشستهاند. اینست قسمتهائی از نامههای دلنشین این عزیزان که عیناً درج میگردد:
"هوالله" ای خداوند یکتا ای پروردگار بیهمتا ستایش و نیایش تو را که این اکلیل جلیل را بر سر این ضعفا نهادی و این رداء عزت ابدیه را بر دوش این فقرا دادی. پرتو تقدیست بر هیکل ترابی زد انوار جهان ابدی ظاهر شد شعله عنایتت از نار موقده ظاهر شد و قلوب را حیات جاودانی داد. شکر تو را بر این موهبت و بر این عنایت و بر این رحمت که این ضعفا را به آن مخصص داشتی توئی کریم و رحیم و مهربان ع ع 11/4/1351
عزیزان دل و جان والدین مهربانم الله ابهی آرزویم چنان است که حال شما و نور چشمان عزیز بسیار خوب و خوش باشد و مشغول به خدمت امر جمال قدم باشید و در هر حال شکر و سپاس و راز و نیاز به آستان بینیاز نمائید تا عنایت فرموده و مکرمت نموده ما را قابل و شایسته بندگی آستانش نماید و به آنچه که شایان شکوه و عظمت و جلال اوست عمل نمائیم. علت تحریر لوح زیبا و ملیح حضرت مولیالوری در رأس مکتوب تقاضای این مطلب است که با دل و جان از الطاف و عنایات جمال قدم شاکر باشید و برای پیشبرد اهداف امر مبارک در تمام عالم و این صفحات دعا فرمائید و به تأیید جمال مبارک این ذره فانی و به فرموده حضرت عبدالبهاء ضعیف و فقیر با تمام عدم لیاقت مورد عنایات جمال قدم قرار گرفته و اکلیل جلیل بر سرم گذارده که یکی از بندگان او باشم و برای اثبات این مدعا قدم در راهی بس نیکو بگذارم و حال احتیاج به دعا و ثنای شما میباشد تا موفقیت بیشتر گردد و اگر عرض شود برای سپاسگزاری از فضل بیدریغ آن محیی امم کلمات و جملات قشنگ لوح سرکار آقا در خاطر نقش بسته است رهی به خطا نرفتهام و هر روز آن را زیارت مینمایم چه که از هر جهت تأییدات میرسد و میدان آماده و نفوس مستعد میباشند و مسلماً امر دیگر که در درجات پائین تر قرار دارند نیز خود به خود و فضلاً من عنده درست میگردد و این عبد را شرمنده مینماید.
چه در مدت بیست و چهار سال عمری که از خدا گرفتهام در هیچ کدام از ایامش اینقدر خوب نبودهام و آرزو دارم که شما از هر جهت آسوده خیال باشید .... " از ماراوی سیتی پرویز صادقی
نامه بعد به تاریخ 16/4/1351 مطابق هفتم جولای 1972
" ... به فضل و الطاف جمال قدم و حضرت عبدالبهاء حالم بسیار بسیار خوبست و حقیقتاً چرا که نباشم صرفاً ید عنایتش این بنده آستانش را به این خطه سوق داد و از حالت بیثمر و اثر بودن در طهران نجات بخشید و واقعاً هرچند ممکن است باز هم شایستگی ابراز بندگی به نحو احسن و اولی را نداشته باشم و به صدق مبین چنین است اما مسلم میدانم که با همه بدی که دارم و قصوری که در خدمات امری تا بحال شده است حق جل جلاله عفو وغفران خود را با چهره گشائی این موهبت بر این بنده بینوا نمایان فرمود و شکر و سپاس او را که سرور عالمیان و صاحب من فیالامکان است و فضلش بیمنتهی و بیحد و حصر. صرفاً با عنایات خود سبب تشکیل محفل روحانی ماراوی سیتی در شب قبل در تاریخ 15/4/51 مطابق 6 جولای 1972 شد و قلب این بندگان آستان را شاد و مستبشر فرمود و گفتم خوبست شما هم این مژده را بدانید چه که با اینکه ما ایرانیان مقیم این محل 12 نفر بودیم به علت اینکه 4 نفر از 21 سال کمتر بودند صلاحیت تشکیل محفل را نداشتیم و به تأییدات جمال اقدس ابهی با تلگرافی که از خانم فروغیه آگاه از مانیلا رسید و دیروز هم خود ایشان تشریف آوردند بلافاصله شب محفل را تشکیل دادیم و هیئت نظار هم انتخاب شد که حقیر را نیز به عنوان امین صندوق معین فرمودند. امروز ضمن صحبت با یکی از مسئولان دانشگاه اجازه سالن بسیار بزرگی را برای تشکیل جلسات محفل و بیت تبلیغ هفتهای دو شب گرفتیم که جای شما بسیار خالی. امشب بیت بسیار خوبی تشکیل بود و 7 نفر مبتدی داشتیم که سه نفر مسلمان و 4 نفر مسیحی بودند ... بعد جلسه دعائی به مدت نیم ساعت برای ایمان نفوس فوقالذکر داشتیم که امیدمان چنان است حتماً فضل و عنایتش کما فیالسابق شامل حال این ذلیلان شده و میشود و اگر بدانید چقدر عالی و خوب بود که حساب ندارد چون در هوای آزاد لوح احمد خواندن و مناجات تلاوت کردن عجیب روح بخش و مسکن درد عشق عشاق دردمند است. در هوائی که آنقدر تمیز و باطراوت است و صاف است که تمام ستارهها و حتی شفق آسمان پیداست ولی امیدوارم همچنین از نعمت دعاهای شما برخوردار باشم ... "
.... و حقیقت مطلب اینست که حق شاهد و گواه است که من آنقدر راحت هستم که حساب ندارد چون از طهران که خارج شدم با عشق جمال مبارک بود و پس از پرواز تا کراچی به مدت 5/2 ساعت در عالمی غیر از این عالم سیر میکردم و از حضرت بهاءالله عاجزانه تقاضا نمودم مرا در راهی که در پیش گرفتهام موفق دارد و تا به حال لحظهای نبوده است که در ظل لوای گرم و عنایتش نباشم ... به هرچه آرزو داشتهام رسیدهام و در نامه قبلی نوشتم تمام احباء در طهران تشویشی درونی دارند که خود هم از آن آگاه نیستند من هم از این تشویش و نگرانی برخوردار بودم ولی اینجا با تمام وجود حس میکنم که آن تشویش دیگر در وجود من نیست و فقط به این صورت است که همیشه نزد خودم میگویم یا حضرت بهاءالله حال که میدان فراهم است و نفوس آماده، ما را از خدمت به امرت محروم مفرما و موفق به خدمت و تبلیغ کن و به حمدالله اقلاً روزی 10 نفر ابلاغ کلمه وجود دارد و خواهش میکنم شما هم از صمیم قلب برایم دعا بکنید تا موفقیتم صد چندان گردد و خدا نکرده نکند وقتی ناراحت شوید و فقط به خاطر دوری ظاهری و عنصری من گریه کنید (بخصوص مامان) و احیاناً اگر هم چنین حالتی موجود باشد گریه شوق خواهد بود که فضل جمال مبارک شامل حال این بنده فانی و ذره حقیر و پست شد که موفق به خروج از ایران شدم چه که اگر قابل باشم و عشق من مقبول درگاه یوسف مصر ابهی (حضرت عبدالبهاء) قرار گیرد کاملاً این شعر و سرود بجاست که سرودهاند (مهاجرت دوای درد عاشقان است) باید آمد و دید تا یقین حاصل کرد. از ماراوی سیتی فیلیپین پرویز صادقی
از آخرین نامه پرویز فروغی:
..... چون در مسوان (Mesvan) هیچ بهائی ایرانی نبود و احتیاج شدید به مهاجر ایرانی داشت این بود که من پذیرفتم به آنجا بروم مسوان شهر کوچکی است که فقط چند مغازه کوچک برای رفع نیاز اهالیش دارد ولی یکی از بزرگترین دانشگاههای فیلیپین در این شهر واقع است یکی از استادان این دانشگاه که فیزیک تدریس میکند با همسرش جناب رامیرز بهائی میباشند که از نظر آشنائی و رفع مسائل اولیه در ورودم به این منطقه کمک بیش از حدی نمودند چه ایشان مدتها است که در جستجوی یک مهاجر ایرانی بودهاند از وضع امری مسوان بخواهید در اوائل وقتی مردم مرا میدیدند کمی عقب میایستادند وقتی علت را از خانم رامیرز سئوال کردم ایشان گفتند مردم فکر میکنند شما مسلمان هستید و روی این اصل گریزانند زیرا رابطه خوبی با مسلمانها ندارد ....
قسمتهایی از نامههای فرامرز وجدانی: 2/1/51 مطابق 22 مارچ 1972
... خوشبختانه ما موقعی به مانیل آمدهایم که انتخابات محفل روحانی است و بچهها همه به دهکدههای اطراف رفتهاند تا آراء احبا را جمع کنند و نتیجه انتخابات اعضاء محافل محلی مانیل یقین گردد. چند روزی است که در اینجا جزوات کوچکی چاپ میشود که در دهات توزیع شود این جزوات به زبانهای محلی و انگلیسی است و من امروز صبح و بعدازظهر در حدود 1000 جزوه تهیه و تنظیم نمودم مطلب جالب دیگر برنامه 24 ساعته دعا بود که جوانان بهائی اینجا برای پیشرفت امر در فیلیپین ترتیب دادند و نوبت من درست ساعت 12 ظهر تا یک بعد از ظهر روز جمعه بود برای همگی شما هم دعا کردم حال نمیدانم تا چه اندازه مورد قبول جمال مبارک قرار گیرد.
در مانیل تبلیغ کاملاً آزاد است و در همه جا میشود ابلاغ کلمه نمود همه ما را به عنوان بهائی میشناسند و احترام میگذارند: مثلاً وقتی به فروشگاهی برای خرید میرویم فروشنده سلام میکنم و میگوید (شما بهائی هستید) You are Bahai
به پدرش:
پدر عزیزم خواهش میکنم از دوری من ناراحت نباشید دلم میخواهد که همیشه خوشحال و سالم بوده و به تحصیلات دانشگاهی خود ادامه دهید و امیدوارم برادران و خواهرانم را بهتر از من به جامعه تحویل دهید. از جمال اقدس ابهی برایتان آرزوی موفقیت میکنم.
ملاقات با جوانان شهر آپاری Aparri از نامه مورخ 18/3/51 مطابق 8 جون 1972
این نامه را از شهر آپاری مینویسم. من و علی[1] برای استراحت به این شهر آمدهایم که باز به دهکدههای اطراف برگردیم. شنبه گذشته برای اینکه با جوانان این شهر درباره امر جمال مبارک صحبت کنیم به ملاقات رهبران جوانان آپاری رفتیم و در حدود دو ساعت با 15 نفر از آنها که عضو کمیسیون انجمن جوانان بودند صحبت کردیم و امر جمال مبارک را به آنان معرفی نمودیم. خیلی خوشحال شدند و از ما خوششان آمد. روز بعد با اتومبیلشان تمام شهر را به ما نشان دادند و ما درباره امر مبارک با آنها به گفتگو نشستیم برای هفته آینده مجدداً در جلسهای که تمام رجال این شهر حضور خواهد داشت دعوت شدهایم .... "
وسیله سفر:
" ... بله من و علی و آن فیلیپینی با قایقی که در رودخانه بود به آن طرف رفتیم و چقدر زیبا بود رودخانهاش از آنجا سوار ماشینی شدیم و به طرف یک دهکده دیگر حرکت کردیم و باز برای اینکه به دهکده مورد نظر برسیم میبایست ماشین عوض کنیم کامیونی که پر از شن بود سوار شدیم. تمام راه با صدای بلند الله ابهی میگفتیم که اگر کسی بهائی باشد بشناسیم. خوشبختانه همینطور هم میشد و جواب الله ابهی میشنیدیم. از کامیون که پیاده شدیم برای ملاقات یک نفر بهائی روستایی پیاده به راه افتادیم از تپهها و درهها گذشتیم تا بالاخره پس از دو ساعت پیادهروی به دهکده مورد نظر رسیدیم. اسم این دهکده کالوان است و بیشتر اهالی آن بهائی هستند. چقدر از ورود ما خوشحال شدند ...
از نامه مورخ 6/3/1351 مطابق 27 می 1972
بهائیان دهاتی:
".... نمیدانید چه لذتی دارد وقتی این دهاتیهای بهائی را ملاقات میکنید. با چه خلوص قلبی جواب الله ابهی میدهند خلاصه یک شب و یک روز آنجا بودیم و محفلش را تشکیل دادیم ... چون نقشه تیم ما این بود که 9 محفل تشکیل دهیم باز به راه افتادیم ...
زندگی در دهات واقعاً کمی مشکل است .... زندگی کردن در دهات و اگر امر جمال مبارک نبود نمیتوانستیم بیش از یک روز در اینجا اقامت کنیم.
30 می 1972 مطابق 9 خرداد 1351
کنفرانس بزرگ در قصبهای کوچک:
در تاریخ 20 می به طرف دهکدهای که ما را به کنفرانس دعوت کرده بودند به راه افتادیم. هرچه منتظر دو نفر از اعضای تیم نشستیم نیامدند مجبور شدیم که من و علی (شیدائی) به تنهائی به آن دهکده که در میان کوهها بود برویم. ساعت 2 بعدازظهر به آنجا رسیدیم. فوری اقدام به درست کردن تابلوئی برای کنفرانس نمودیم و با کمک علی و رنگهائی که داشتیم تهیه گردید ساعت 4 به محل کنفرانس رسیدیم.
در حدود 40 نفر بزرگ و کوچک زن و مرد و بچه جمع شده بودند خیلی از ورود ما خوشحال شدند. اول از آنها عکس گرفتیم بعد برای آنها صحبت کردیم در اینجا مترجم نداشتیم و این موضوع ما را ناراحت کرده بود چه میبایستی مطالب از زبان انگلیسی به زبان محلی ترجمه میشد ولی این ناراحتی دیری نپایید و به لطف حق یک نفر مترجم پیدا شد پس از پایان کنفرانس همانجا 9 نفر بهائی شدند و اسمشان را ثبت نمودیم. غروب به محل اقامتمان مراجعت نمودیم. چقدر خوشحال بودیم از اینکه توانسته بودیم ندای حق را به گوش مردم ساده و بیآلایش آنجا برسانیم. باز برای جویا شدن دوستانمان به دهکده آنها رفتیم آنها را ملاقات نمودیم به علت مسئلهای که پیش آمده بود نتوانسته بودند به ما بپیوندند.
نامگذاری:
جالب اینکه در این ده ما را برای نامگذاری یکی از اطفال احباء که تازه متولد شده بود دعوت کردند. نوزاد دختر بود و از ما خواستند که یک اسم ایرانی برایش انتخاب کنیم ما هم طاهره به نظرمان رسید. خوشبختانه آن روز مصادف با تولد حضرت نقطه اولی و جشن گرفتیم. پوستری درست کردیم و رویش را با رنگ به تاریخ تولد حضرت باب زینت داریم و همه را جمع نموده عکس گرفتیم. بینهایت باعث سرور خاطر آنها شد. سپس تا روز یکشنبه 4 ژوئن که باز به این دهکده جهت شرکت در کنفرانسی که با حضور مردم سه دهکده تشکیل میشود خواهیم آمد، خداحافظی کردیم.
یک تقاضا از خانواده:
"... من میخواهم موضوعی را مطرح کنم که تصمیم قلبیم است و از شما میخواهم که به من اجازه این کار را بدهید امیدوارم بتوانم شما را برای انجام این کار قانع کنم.
پدر جان همانطور که میدانید حضرت عبدالبهاء میفرمایند در این دور مبارک هیچ امری مهمتر از امر تبلیغ و هدایت نفوس نیست. همه به این امر واقف هستیم که از بهترین خدمات در راه جمال مبارک تبلیغ است و اگر انسان بتواند در این راه قدم گذارد تأییدات بیشتری شامل حالش میشود. از این رو من تصمیم گرفتهام که در راه امر جمال مبارم قدم بردارم و کمی بیشتر وقت خود را در این مهم صرف کنم. چه من مهاجر فیلیپین هستم و بیشتر به این خاطر به این کشور آمدهام و باید کاری هم انجام بدهم. از این رو اقدام به یک سفر یک ماهه تشویقی کردم که هنوز ادامه دارد و امیدوارم که با موفقیت به پایان برسد در این مدتی که در سفر تبلیغی بودهام خیلی چیزها یاد گرفتم که واقعاً همگی جالب بودهاند. چون هنوز اطلاعات تازه تصدیقان عمیق نیست بایستی با آنها ملاقات کرد و درباره دیانت بهائی با آنها به صحبت نشست تا خود بتوانند محفل و جلسات داشته باشند و چون به پایان نقشه 9 ساله بیت العدل اعظم الهی بیش از یک سال نمانده باید تلاش کرد که تعداد محافل بیشتر و کامل شود ... از این روز من و علی و ناهید تصمیم گرفتهایم 6 ماه تا یک سال خود را به این امر مبرم اختصاص دهیم و تا میتوانیم به دهات بیشتر سر میزنیم، محافلشان را تشکیل دهیم و اطلاعات آنها را عمیقتر کنیم. اگر شما موافق هستید حداکثر تا تاریخ 15 الی 20 ژوئن تلگرافی جواب دهید. بهتر است نامه را بعد بنویسید پدر جان امیدوارم که شما هم موافق باشید چون این کار به نفع من است و ضرری نخواهم کرد. با اجازه شما اگر تلگراف دیر رسید در تاریخ مذکور اقدام خواهم کرد و منتظر نخواهم ماند. امیدوارم که از من نرنجید و حمل بر خودسری ننمائید. حتم دارم که شما قبول خواهید کرد فقط برایم دعا کنید که این خدمت ناچیز مورد قبول جمال مقدم قرار گیرد. بینهایت خوشحال خواهم شد که مورد تشویق شما قرار گیرد و به خود از داشتن چنین پدری که دوستم دارد و به ایدهام احترام میگذارد ببالم[2].
آخرین نامه 23 جولای 1972 مطابق اول مرداد 1351
"... هفته گذشته در اینجا اساتید دانشگاه اعتصاب کردند و یک روز کلاسها تعطیل شد. علت آن هم نداشتن جای راحت و تمیز و حرفهای دیگر بود همه منتظر بودند که یک هفته دانشگاه تعطیل شود ولی استادان با مسئولین دانشگاه توافق کردند و به خواستههای آنها پاسخ مثبت داده شد.
ما بچههای ایرانی برای یک هفته تعطیل برنامه گذاشته بودیم که برای مسافرت تشویقی به اطراف ماراوی برویم اما متأسفانه این برنامه با باز شدن کلاسها منتفی شد.
ما در اینجا برنامههای وسیعی برای تبلیغ حوالی این منطقه تنظیم کردهایم که در دست اجرا است. در طول یک هفته که گذشت دو نفر از مسلمین یکی از شهرهای نزدیک ماراوی که مدیر مدرسه و آموزگار بودند بهائی شدند و این اولین قدم تبلیغی گروه ما در این دانشگاه بود که با تائیدات جمال مبارک راهی برای پیشرفت بیشتر امر باز گردید. باز همین امروز بعدازظهر اعضاء گروه تبلیغی این ناحیه به یک کالج رفته بودند و در کلاسها درباره امر صحبت کرده بودند که مورد تشویق و استقبال آنها قرار گرفتند. قرار است هفته آینده برای تمام کالج و شهر صحبت شود. برای ما ایرانیها جای بسی خوشوقتی است که امر جمال اقدس ابهی را در دهات مسلمان نشین این منطقه برای اولین بار نفوذ دادیم. امیدوارم با تائیدات جمال مبارک در این راه موفقیت بیشتری داشته باشیم شما هم برای این گروه 13 نفری که بهائیان ساکن دانشگاه (میندانائو) هستیم دعا کنید[3]. و به مادر عزیزش چنین میگوید: مادر عزیزم حتماً از دوری من خیلی ناراحت هستی چه میشود کرد. این سرنوشت من است که دور از شما عزیزان باشم و منهم واقعاً دوری از مادر برایم مشکل خواهد بود ولی باید ساخت.... پس از دوری من ناراحت مباش چون منهم ناراحت میشوم و تو بایستی خوشحال باشی که پسرت را برای مهاجرت به فیلیپین فرستادهای فقط برایم دعا کن .... "
یک فرامرز و دو پرویز دیگر ...
باز چند آلت قتاله و دم تیز دگر در کف چند ستم پیشه و خونریز دگر
اوفتادند بجان سه جوان ناکام بهر بگشودن میدان بلاخیز دگر
تا کند سفک دم مردم بیجرم و گناه چرخ گفتی که برانگیخته چنگیز دگر
گشت یکبار دگر دیده حیران جهان شاهد صحنه جانسوز و غمانگیز دگر
سوی میدان فدا در پی خیل شهدا یک فرامرز دگر رفت و دو پرویز دگر
ای خوش آن جان که شود قابل قربانگه دوست ما پی هدیه نداریم جز این چیز دگر
ما مجهز به وفائیم و صفائیم و خلوص چند حق را چه نیاز است به تجهیز دگر
بر فرازیم بر ارکان تعالیم بها خیمه وحدت جانبخش و دلاویز دگر
هجرت اندر ره حق مصلحت امروز است بعد ا آن هر عمل مصلحتآمیز دگر
فاضلا در ره خدمت ز چه میپرهیزی
از بد خویش بپرهیز نه پرهیز دگر
احمد نیکو نژاد (فاضل)
19/5/51
متعاقب شهادت این سه جوان شجیع نامهها و تلگرافات عدیده از اقصی نقاط ایران و جهان برای خانوادههای محترمشان رسیده است که حاکی از همدردی و احساسات مشترکشان با آنها است و ذیلاً قسمتهائی از نامههای مزبور را جهت اطلاع درج می نمائیم چه علاوه بر احساسات پاکی که در آنها مشهود است حقایقی چند نیز در چگونگی واقعه و آثار و نتایج نسبی آن در بر دارد:
منوچهر فروغی برادر پرویز فروغی که مهاجر اندونزی است در آخرین نامهاش به پدر و مادرش چنین مینویسد:
" ... در تاریخ30 اوت نامه از مسیح الله داشتم و از تمام آن جریانات دلسوز باخبر شدم. بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد ولی حق شاهد است بعد از چندی دیدم که اشک ریختن هیچ لزومی ندارد بایستی خوشحال و خندان بود برای اینکه این عزیزان با این اقدام شجاعانه خویش و با این خون پاک خود بار دیگر امر مولای خویش را به جهانیان نشان دادند و بدینوسیله وفاداری خویش را ثابت نمودند. بدست آوردن چنین افتخاری نصیب هر کس نخواهد شد ... به جمال مبارک دلم میخواست که من جای آنها بودم و این تاج ابدی را من میداشتم ولی افسوس که این راه و تاج برای کسانی است که شایستگی آن را دارند نه هر فرد .... باید این گفتار مولای خویش را به خاطر داشته باشیم که میفرمایند: امروز انسان کسی است که به خدمت جمیع من علی الارض قیام کند. حال پرویز و آن برادرانم با اهداء خون خویش در آتیه سبب ایمان هزاران نفر در روی کره ارض خواهند شد. با این وضع چرا ما ناراحت باشیم در حالیکه نام خانوادههای ما در جهان به نیکی یاد میشوم. همیشه خوشحال باشید ... "
اندونزی منوچهر فروغی
31 اوت 1972 مطابق 13 شهر الاسماء 129
پیام 25 مهاجر جوان ایرانی در فیلیپین به جامعه بهائی
"الله ابهی"
احبای عزیز انسان گاهی نمیتواند بعضی از مشکلات را در دل پنهان کند و اگر بخواهد و نتواند اثر سوئی در او ظاهر خواهد شد و حال یکی از آن مواقع برای ما است و چارهای جز گفتن نیست.
تنها چیزی که میتواند تا حدی شدت اسف این واقعه پر محنت را برساند اینکه نه تنها بهائیان بلکه قلوب بیش از سه هزار نفر دانشجوی غیر بهائی و کلیه روسا و مقامات این شهر (ماراوی) را به التهاب درآورد و این جمع کثیر و احبای این شهر و ایرانیان مقیم اینجا در مراسم تشییع این سه نفر شهید شرکت کردند. بطور کلی این حادثه دلخراش این شهر را به جنبش آورد و در سراسر این کشور انعکاس عجیبی یافت.
اما این را باید خاطر نشان کرد که والدین این شهدای عزیز خوب میدانستند که فرزندانشان و بهتر بگوئیم جگرگوشههایشان را برای چه هدفی گسیل میدارند اما آیا در این حال تنها قدرتی که میتواند مسکن درد باشد و قلوب را از حزن عاری نماید جز افتخار این والدین محترم بر شهادت عزیزانشان در راه هدف مقدسی که خالق جهان آن را به ما عنایت کرده و یگانه محبوب ما هم جان مقدسش را فدای همین هدف نمود و بیش از 20 هزار نفس مقدس به خاطرش فدا شدند خبر دیگری هست؟ امید ما در این کشور این است که چنین واقعه جانگداز و اندوهگین اثر مثبت خود را در قلوب احباء جهان بخصوص ایرانیان عزیز ببخشد تا وضع جهان امروز را بهتر و بیشتر دریابند و داروی امراض را بیش از این در نزد خود ساکت و راکد نگذارند بلکه با قامتی استوارتر و ارادهای مستحکمتر بپا خیزند و خالصانه در میدان صلح مبارزه کنند ... اینگونه حوادث ناگوار گاهی لازم است تا نفوس خواب بیدار شوند و سکوت و رکود خاتمه یابد.
" از طرف 25 مهاجر جوان ایرانی در فیلیپین پرویز اردستانی "
چگونه اتفاق افتاد؟
مهاجر عزیز دیگری مینویسد:
" ... روز یکشنبه دو گروه متشکل از دانش و ضیاء و بهروز به یک نقطه و پرویز صادقی، فرامرز وجدانی و پرویز فروغی به نقطه دیگر رفتند. ساعت یک بعدازظهر گروه اول بازگشت ولی گروه دوم تا شب مراجعت ننمودند. ما فکر کردیم که حتماً خواستهاند شب را در دهات بگذرانند ولی فردای آن روز همچنان تا شب برنگشتند ما مراتب را به مقامات دانشگاهی اطلاع دادیم و آنها نیز با توجه به خطرات شب برای پیدا کردن آنها اقدام کردند. فردای آنروز گروههای مختلفی از دانشگاه، پلیس، ژاندارمری و بالاخره همه و همه دست به دست هم کوشیدند و جستجو نمودند ولی سودی نداد. روز بعد یعنی چهارشنبه ساعت 6 بعدازظهر مقامات دانشگاهی به ما اطلاع دادند که با کمال تأسف بدن آنها در جائی پیدا شده و ما شبانه به محل رفتیم و بدنها را تشخیص دادیم. دیگر میدانید چه حالی به ما دست داد. ما سه عزیز خود را از دست داده بودیم. واقعیت جریان چنین بود. آنها به منطقهای به نام کاپای رفته بودند که البته ما از آن محل خبر نداشتیم. در همان روز یعنی یکشنبه در حدود ساعت دو بعدازظهر به وقت فیلیپین و ساعت 10 صبح به وقت طهران آن واقعه اتفاق افتاده بود. به هر حال روز بعد دو نفر از طرف محفل ملی فیلیپین یکی منشی محفل و دیگری همسرش که مشاور قارهای میباشند به ماراوی آمدند و اجازه دادند که اجساد به بیمارستان شهر منتقل شوند و ما از مقامات دانشگاهی اجازه گرفتیم که در یک محل زیبا واقع در دانشگاه آن اجساد مطهر دفن گردند.
فیروز قدوسی نیز چنین مینویسد:
این عزیزان جمال اقدس ابهی با ریختن خون خود نهال امر الهی را در این سامان آبیاری نمودند. به قول یکی از رؤسای دانشگاه که تسلیت رسمی به احباء ایرانی تقدیم داشته است " این سه نفر جوان ایرانی با فدا نمودند جان خود به ما درس ادب و محبت آموختند و نشان دادند که هنوز انسان در وحشیگری بسر میبرد و محتاج پیام عشق و محبت است یا به گفته یکی از دانشجویان در تسلیت نامهای که نوشته بود " جوانان ایرانی خون خود را برای وحدت عالم انسانی و برقراری صلح عمومی ریختند ولی ما درک نکرده بودیم و تا قبل از فدا شدن آنها به این امر الهی توجه ننموده بودیم. "
.... مراسم تشییع جنازهها به صورت رسمی و بسیار منظم انجام گرفت. دسته موزیک ویژه مارش عزا مینواخت. خبرنگاران و عکاسان مرتباً گزارش میدادند و عکسبرداری مینمودند. رادیو هر نیم ساعت نطق بسیار جالب رئیس دانشگاه را که قبلاً ضبط شده بود پخش میکرد .... درود به روان پاک این عزیزان که خون خود را فقط و فقط برای رضای جمال مبارک و رضای الهی ریختند .... " ناچاراً بغض را در گلوی خود حبس میکنم و همه چیز را به خدای بزرگ و جمال مبارک میسپارم ." ... آنچه کند او کند ما چه توانیم کرد. یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید است ... "
این هم چند خطی از نامه شهین روحانی دیگر مهاجر عزیز فیلیپین:
" ... قلم میگرید ولی شادمان است از جانبازی آن شهیدان طریقان الهی محشری بپا شد، قلبها به لرزه درآمد. ستونهای آسمان و زمین لرزید چه که بار دیگر احبای عزیز ایران جانفشانی نموده بودند و رسم عشق و جانبازی را از سر گرفته بودند . جان دادند و سرفرازی دو جهان یافتند. هرگز گمان نمیکردم که در عصر تکوین دیانت مقدس بهائی هنوز میباید درخت امرالله به خون عزیزانش بارور گردد. به نظر میرسید که فراموش شده است جانبازی و سر را در راه او به شادی از کف دادن ولی آن دلبر یکتا هنوز داستانها دارد و هنوز عشق بازیها میخواهند ... "
... عزیزانم غمگینم چه که لیاقت جانبازی در راهش را نداشتم نه اینکه آنها جان باختند آنها با چنین شکوه و حشمتی که در لوح زرین یاد خواهند شد و در تاریخ بشریت به جای خواهند ماند. چند روزی با عزیزان در ماراوی سیتی بودم عزیزانی که یک یک آنها را بیش از جان دوست دارم ... قلبم از خیال آنها در آتش است ولی در عین حال شادمانم که سرافراز جان باختند و در ملکوت ابهی شادمانند ... "
... اجساد مطهرشان به کمال حشمت و جلال در قله تپهای به خاک سپرده شد. روزهائی گذشت که هرگز از صفحه خاطرها محو نشود و در تاریخ بشریت به نگارش آید. همه میگریستند ولی احباء خوشحال بودند چه که جان را ارزان نداده بودند نتایجی در بر خواهد داشت که بعدها معلوم خواهد شد. آثارش از هم اکنون هویدا است ..." فیلیپین 8 جولای 1972
و اینهم چند خطی از یک نامه خواندنی دیگر:
الله ابهی
ای طفل خوش کردار من، ای خلق و خویت نازنین. با اینکه دانم خستهای از حمل بار آن و این، خواهم که بر دوشت نهم از راه رأفت بار دین. باری که سنگینتر بود از آسمان و از زمین. باید کسی این بار را با قوت روحالامین.
مادرم میگفتند این لالائی را مادر حضرت عبدالبهاء بر بالین ایشان ترنم میفرمودهاند این فرزندان عزیز که در ساحت اقدس حضرت بهاءالله گرامیترین هستند باری سنگینتر از آسمان و زمین را با قوت روحالامین حمل کردند. کشتزار امرالله را که از آغاز به خون آبیاری شده بود در اوائل قرن دوم بدیع آبیاری شایانی نمودند. در کلمات مکنونه خواندم که هیچ چیز نزد حق عزیزتر از خونی که در ره محبت او ریخته شود نیست. هر دل خاک و هر سنگی دارد از خون عاشقان رنگی چه بسا سنبلات عشق و ندا که بروید ز خاک این شهدا چه بسا بوی خوش کزین گلها نشر گردد به توده غبراء
... عیسویان هنوز هم هر چه پیشرفت و ترقی و آزادی و تمدن برای خود قائلند همه را نتیجه خون بیگناه حضرت عیسی میدانند که در راه سعادت بشر ریخته شد هنوز هم بر سر در کلیساها در شیکاگو جملهای بدین مضمون کتیبه شده است که عیسی فدا شد تا شما زنده بمانید در میان شهرهای کربلا علی اکبر قاسم و جوانانی همسال عزیزان ما بودند. در بیانات حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء نیز این مطالب به تکرار تشریح شده که خون این شهدا و امثال ایشان شجره وحدت عالم انسانی را بارور میکند و امرالله را توسعه میبخشد. چنانکه هنوز دو ماهی نشده اثرات این دماء مقدس آشکار گردید. دو تالار از دانشگاه در فیلیپین به نام شهدا نامگذاری شد و روستای مجاور تربت ایشان به نامشان تسمیه گردید. به زودی خواهیم دید که شهادت آنها چه گروهها و افرادی را به امر مبارک راهنمائی خواهد کرد.
" ... و اینست مصداق بیان مبارک در کلمات مکنونه " بلائی و عنایتی ظاهره نار و نقمه و باطنه نور و رحمه" ... پانزدهم شهرالاسماء 129 بدیع مطابق سوم اوت 1972
از آمریکا بدرالدین باستانی
" تهیه و تنظیم س – ر "
قسمتهائی از منظومهی: گلزار فیلیپین سرودهی جناب نعیم سبحانی
به مرز و بوم فیلی پین، به کوه و دره و هامون سه عاشق سر نهادندی بسی واله بسی مجنون
همی جستند آن خوبان رضای حضرت بیچون کلام حق رساندندی به سمع عالی و مادون
بهای این رسالت را به خون پرداختند آنها
ز پرویز فروغی شد چراغ جان و دل روشن ز هر قطعه دمش میگردد آن اقلیم چون گلشن
عجب بذری فشاندندی در آن کوی و در آن برزن که از هر دانهاش پیدا شود بیشک دوصد خرمن
که میگیرد نصیب از آن همه ابناء انسانها
شقایقها بروید در چمن از خون وجدانی فرامرز عزیز آن نوگل رضوان رحمانی
مقامش گشت عالی در بهشت عدن روحانی شده با چهره گلگون انیس بزم یزدانی
که از درویش زد آتش همه بر جان وجدانها
مکان صادقی پرویز، باشد جنت علیا معاشر با انیس و با بدیع و حضرت ورقا
عجب بزمی است بزم عاشقان طلعت ابها مخلد نامشان ماند همی بر صدر دفترها
همه گلگون کفن خفتند و نشکستند پیمانها
[1]- منظور علی شیدائی دانشجو و مهاجر عزیز ایرانی در فیلیپین است که غالباً در سفرهای تبلیغی و تشویقی همسفر فرامرز وجدانی بوده است. او در نامهای که به پدر و مادرش در 19 جولای 1972 برابر 28 تیر 1351 یعنی درست 12 روز قبل از وقوع حادثه نگاشته اشاره به رویایی شگفت انگیز نموده است که چنین است: پدر و مادر عزیز همیشه برای سلامتی و موفقیت شماها دعا میکنم. پریشب خواب حضرت عبدالبهاء را برای اولین بار دیدم و از دیدن این خواب خیلی خیلی خوشحال شدم. خواب دیدم که حضرت عبدالبهاء در یک اتومبیل بزرگ سلطنتی نشستهاند و عدهای از همراهان در جلو میباشند بلندگو با صدای رسا ورود ایشان را اعلام میکند. همه مردم شتابان برای دیدار ایشان میدوند و من در ماشین بودم و به حضرت عبدالبهاء نگاه میکردم. اتومبیل وارد یک باغ بسیار بزرگ و مصفا میشد و من در خواب از شدت خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم و همینطور به حضرت عبدالبهاء نگاه میکردم. ایشان و همراهان در جامه سیاه بودند و تعجب اینجاست که در خواب ریشهای مبارک آن حضرت سیاه بود. در هر صورت از دیدن این خواب خیلی خیلی خوشحال شدم و امیدوارم شما هم از خواندن آن لذت ببرید ... " علی شیدائی
[2]- جناب رحمتالله وجدانی پدر فرامرز وجدانی در جلسه تذکری که برای شهدای سهگانه فیلیپین تشکیل گردیده بود به این نامه فرزندشان اشاره نمود و گفتند در جواب به پسرم نوشتم تو برای همین منظور مسافرت کردی اول مهاجرت بعد تحصیلات عالیه چه حقیقتاً متن نامه پسرم اندرز آمیز بود و مرا به شوق میآورد ..."
[3]- بطوریکه قبلاً ذکر شد از این گروه 13 نفره فقط سه نفر ایرانی بودند که شهدای ثلاثه فیلیپین را تشکیل دادند.