لطفا جهت مشاهده تمام امکانات وبسایت، از مرورگرهای گوگل کروم، فایر فاکس یا اپرا استفاده نمایید...
وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح
  • صفحه اصلی
  • درباره ما
  • سی یارون
  • بلاگ
  • خاطرات
    • خاطرات شخصی سیاح >
      • خاطرات شخصی سیاح
      • خاطرات شخصی سیاح 2
    • لیست شرح حال ها
    • آقای علی محمد رفرف
    • جناب علی اکبر رزاقی >
      • شرح حال >
        • بانوان >
          • بی بی جان خانم
        • آقایان >
          • نسل اول >
            • قبول امر استاد علی حداد
            • آ سید ابوالقاسم فردوسی جاسبی
            • ارباب میرزا فضل الله
            • برادران شکوهی
            • ارباب محمد نوروزی
            • استاد علی اکبر
          • نسل دوم >
            • ماشاءالله وجدانی
            • فتح الله فردوسی جاسبی
            • آقا جمال غفاری
            • جناب ذبیح الله مهاجر
          • نسل های بعد >
            • فیض الله یزدانی جاسبی
            • جناب ذبیح الله ناصری
            • عنایت الله مهاجر
            • جناب امرالله رزاقی
            • جناب عبدالله مهاجر
      • دوستان جاسبی ها >
        • پهلوان حسن مینویی قمی
        • شکر الله شریفی
        • یدالله محمدی(سپهر ارفع)
      • داستان ها >
        • کباب برگ
        • رهایی از نیش مار
        • کتک خوردن آغلامرضا
        • حمل نخل عبدالرزاق
        • طلب عبدالرزاق رزاقی
        • غولِ کربلا سید رضا
      • جاسب >
        • قنات بابا شیخ
    • جناب ضیاءالله مهاجر
    • آقای ذبیح الله مهاجر
    • آقا سید رضا جمالی >
      • تاریخ جاسب
      • اهالی کروگان و محل اقامت آنها
      • حماقت و عقب ‌افتادگی
      • مردم ساده و زود باور
      • آب و آسیاب‌های کروگان جاسب
    • آقای شمس الله رضوانی
    • بلاگ خاطرات متفرقه
    • جناب داریوش یزدانی >
      • شهادت شهدای فیلیپین
    • شرح ایمان استاد علی اکبر رزاقی
    • خاطرات وسقونقان جاسب >
      • قریه وسقونقان جاسب
      • عشرت خانم نوروزی >
        • ارباب محمد نوروزی
      • جناب محمد نوروزی
    • جناب عباس محمودی >
      • جناب محمود محمودی
      • دکتر فتح الله محمودی
    • امرالله اسماعیلی
    • خانم‌آغا حسینی
    • جناب عباس حق شناس
  • گالری
    • بهاییان جاسب >
      • گالری تصاویر شماره یک
      • گالری تصاویر شماره دو
      • گالری تصاویر شماره سه
      • گالری تصاویر شماره چهار
      • گالری تصاویر شماره پنجم
      • نمایش اسلاید شو
      • خانواده جاسبی ها در سراسر عالم
    • طبیعت جاسب >
      • تصاویر جاسب
      • تصاویر کروگان
      • تصاویر واران
      • تصاویر دره ازنا
      • تصاویر مختلف
    • ویدئو گالری جاسب >
      • گالری فیلم ها و مستند ها
    • فیس بوک سیارون
    • اینستاگرام سیارون
    • یوتیوب سیارون
  • جاسب
    • تاریخ جاسب >
      • جاسب ​میراث ماندگار دلیگُن
      • معنی لغوی کلمه جاسب
      • ​تحقیقی در خصوص جاسب
      • خاطرات حاج سیاح
      • مجله آهنگ بدیع
      • جاسب در ظهورالحق
      • جاسب بهشت گمشده >
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی
        • جاسب بهشت گمشده استان مرکزی ۲
    • شهدای جاسب
    • اشعار شعرای جاسب
    • شخصیت های تاریخی >
      • بزرگان و نیک نامان جاسب >
        • ملا غلامرضا جاسبی
        • ملّا ابوالقاسم کاشانی
        • ملا مهدی جاسبی
        • ملا فاطمه همسر ملا جعفر
        • ملا جعفر جاسبی >
          • به روایت کواکب الدریه
          • به روایت محمّد علی رفرف
          • به روایت محمّدعلی ملک خسروی
      • نفوس بی آزار و محب
      • ظالمان و معاندین امرالله
      • اسامی اطباء جاسب
      • معلم‌ها و استادان جاسبی در سراسر عالم
    • بلاگ بهاییان جاسب
    • الواح نازله جاسب
    • مدارک تاریخی >
      • مدارک تاریخی و​ فرهنگی جاسب
      • نامه بنیاد مستضعفین شهرستان محلات
      • عریضه های مجلس
      • اجاره یکساله املاک رضا جمالی
    • وقایع تاریخی >
      • نایب حسین کاشی >
        • خاطرات میرزا حسن نوش آبادی
        • حمله نایب حسین کاشی
        • لشکر کشی نائب حسین کاشی به کروگان جاسب
        • عاقبت نایب حسین کاشی
        • نور علیشاه و نایب حسین
      • وقایع سال یک هزار و سیصد >
        • فتنه در جاسب و گرفتاری آغلامرضا
        • وقایع سال یک هزار و سیصد
      • ساختن حمام عمومی
      • اشغال کروگان جاسب توسط نیروهای روسی
      • سفر آیت الله منتظری به جاسب
      • سفر مبلغین امرالله به جاسب
    • قبرستان های جاسب >
      • گلستان جاوید بهاییان >
        • متصاعدین الی الله در کروگان
        • أرامگاه جاسبی ها در اقصی نقاط ایران >
          • گلستان جاوید زرنان
          • گلستان جاوید بابا سلمان
          • گلستان جاوید خاتون آباد
          • گلستان جاوید خیابان خاوران
          • آرامگاه ​​جاسبی ها در شهر های دیگر
        • آرامگاه ​​جاسبی ها در اقصی نقاط جهان
      • باغ رضوان مسلمین
    • گویش های جاسب
    • اوضاع کنونی جاسب >
      • جاسب امروز
      • جاسب امروز ۲
      • جاسب امروز ۳
    • زندگی روزمره در جاسب قدیم >
      • فصل اول
      • فصل دوم
      • فصل سوم
    • هنر های هفت گانه جاسبیان
  • مقالات
    • انتشارات سیارون جاسب
    • نامه‌ها >
      • وصیت نامه‌ها >
        • وصیت نامه آقا احمد محبوبی
        • وصیت نامه سید رضا جمالی
      • این بود ثمر خوبی و بدی
      • آیا بهاییان خودشان از جاسب رفتند؟
      • نامه ها و اشعار شمس الله رضوانی به سید رضا جم
    • آب‌ها، آسیاب‌ها، قنات‌ها و زمین‌های جاسب
    • ​تاریخ نگاران جاسب
    • علت آزار و اذیت بهاییان >
      • سخنی با هم ولایتی ها
    • دعوت بهاییان به مسجد توسط آیت‌الله منتظری
    • دبستان ابتدایی شمس >
      • دبستان‌شمس، ملا‌جعفر، مالک‌اشتر
      • آقای سلیمی مدیر مدرسه شمس
    • بهائیان و کلاس های درس اخلاق در جاسب
    • دزدان اشیای عتیقه جاسب
    • زنان و مردان شجاع و بیدار بهائیان کروگان
    • نقش بانوان در جاسب
    • مقالات امری
  • شجره نامه ها
    • شجره نامه >
      • شجره نامه‌ خاندان ها
      • شجره نامه‌ خانوادگی
    • به روایت شمس الله رضوانی >
      • شجره نامه جاسبی ها
  • نراق
    • تاریخ نراق
    • کیفیت واقعات فتنه نراق کاشان
    • میرزا فضل‌الله معاون‌التجار نراقی
    • جناب آقا میرزا مصطفی نراقی
    • دکتر سیروس نراقی
    • حاج میرزاکمال الدین نراقی >
      • حاجی میرزا کمال الدّین نراقی
      • مقاله سایت سلحشوران نراق
  • زنگ تفریح

داستان ازدواج و زندانی شدن در قم

داستان زندانی شدن تعدادی از بهائیان جاسب در قم به جرم ازدواج

Picture
اینجانب سید رضا جمالی در تاریخ یک هزار و سیصد و بیست و نه بخاطر جور و جفای اهالی مجبور شدم خانه پدری خود را ترک کنم و به پیشنهاد فرزندان آقای محمدعلی روحانی که نوه‌های آغلامرضا و بچه‌ها خاله ام و دائی‌های همسرم بودند به خانه آقای روحانی نقل‌مکان نمودم و آقای روحانی چندین جریب زمین و خانه و آسیاب و اثاثیه خانه از هر رقم به حقیر واگذار نمودند و خودشان به طهران رفتند و حقیر مدت بیست و هشت سال در آن خانه زندگی می‌کردم و بعداً املاک و خانه و اساس خانه را مطابق نوشته‌ای که در دست است به احمد قربانی بطور موقت سپردم که پس از رفع آشوب برگردم و تحویل بگیرم و قرار گذاشتیم که گندم و جو که در املاک کاشته بودم او عمل بیاورد و خودش هرچه در بهار کاشت همه را نصف بردارد و نصف دیگرش را به من بدهد و هنوز خبری از او ندارم و کلیه کتاب‌هایم و مدارک املاک را در چند گونی نهاده و در اطاق مشهور به اطاق سیاه زیر خاک کردم و کلیه اساس خانه چه از خودم و چه از آقایان روحانی بود از قبیل قالی و پرده‌های گرانبها و در حدود صد من مس از جمله دیگ‌های بزرگ و کوچک و چندین صندوق ظروف چینی و چندین دست لباسهای گرانبها و پارچه‌ها ابریشمی و مخمل و چندین بغچه کوچک و بزرگ و چندین پیت نفت شتری همه مملو از لوبیا و نخود و عدس و امثال‌ها و چند دولاب گندم و جو و دو عدد رادیو نفتی و باطری و دسار و سرکو و چیزهای دیگر را تحویل احمد قربانی دادم که هر وقت برگردم داشته باشم دو قلم یکی خرمن در خرمنون بالا که در بین خرمن مصطفی قربانی و استاد احمد که مشهور به خرمن سید رضا جمالی بود و دیگر یک قطعه زمین کا کوُه که الآن غصب کرده‌اند و خوابگاه دانشجویان ساخته‌اند و یک درخت گردو نیز زیر سلخ مارائین یا ماروین داشتم  و قسمتی از اشجار که با سید هدایت و بچه‌های عمویم روبروی آسیاب اربابی می باشد و اما کسی نبود که از حقیر بپرسد که چرا خانه پدری را رها کردی و به خانه‌های روحانی پناه بردی. خودم میگویم تاریخ باید تجدید شود. پدرم موقعیکه با مادرم ازدواج کرده بود و مادرم یک دختر بهائی بود، اقوام نزدیک عموزاده‌ها و حتی مادرش و برادرش و خواهرها او را مورد ملامت و ناسزاگوئی و تمسخر تا اینکه مجبور شد خانه پدری را رها کند و در خانه اجاره‌ای زندگی کند و طولی نکشید که اولادشان نیز بدین سرگذشت دچار شد. در تاریخ یک هزار و سیصد و بیست و سه از سربازی برگشتم و در آبان همان سال با نوه خاله‌ام ازدواج کردم و پس از چند روز درب اختلاف باز شد و هر روز یک بهانه‌ای درست می‌کردند و خودشان گفته بودند باید این لکه ننگ در محله ما نباشد و حقیر هم بکار خود ادامه می‌دادم اول کاری که کردند آخوندی بود در بیجگان که می‌آمد و برای همه روضه می‌خواند شبی در اطاق خودمان نشسته بودیم که یکی از همسایگان به نام سید اسدالله آمد و گفت آقای اسلامی در اطاق ما است تو هم بیا تا باهم باشیم ولی مادر و همسرم هم راضی نبودند ولی خودم گفتم می‌روم و شما خاطرجمع باشید که این گوشهای من شرط کرده‌اند که به حرفهای هیچ آخوندی گوش ندهند. آن شب رفتم به محض رسیدن همان سید اسدالله گفت ما به آقای اسلامی گفته‌ایم که آقا رضا آردهای ما را زبر می‌کند چون خیال می‌کرد که من هم مثل آنهائی هستم که دستش را می‌بوسند گفت خیر اشتباه می‌کنید آقا رضا که خیلی معلوم است مرد نرم و باحالی است. کتاب ناسخ التواریخ را برداشت و بنا کرد از آن هائی که علامت گذاشته بود خواند و من چون یک جوان بی‌تجربه و بی‌سواد چند عدد از حرفهای او را به عقل خودم جواب دادم ولی او از رو نمی‌رفت و دائم ادامه می‌داد و آن عموزاده‌ها دائم می‌گفتند آقا که بهتر از ما می‌داند من هم فکرش را کردم پیش خود گفتم جواب ابلهان خاموشی است. دیگر هرچه گفت خودش شنید و آن شب تا نصف شب گذشت و هر کدام به طرفی رفتند و من گفتم باید برویم آسیاب و فردا شب رسید و این فرد از خدا بی‌خبر آقای اسلامی میهمان میرزا حسین بود و او هم پسرخاله پدرم بود ولی چیزی که در وجودش نبود انسانیت. نوحه‌خوان دسته بود و با چند زن شوهردار رفت‌وآمد داشت. باز همان سید اسدالله آمد و گفت امشب هم آقا منتظر تو است بیا برویم. مانند شب پیش از آن ها را گفت و اضافه کرد که عموهای تو و این پسرخاله پدرت هر کدام دخترهای خوبی دارند و تو هر کدام را بگوئی من خودم عقد می‌کنم وکلی عقدیه و جهازیه آنها به دختر می‌دهند. املاک و خانه در اختیار تو می‌گذارند و از این حرفهائی که خودشان دوست دارند و این چندین شب ادامه داشت ولی دیدند آبی از من گرم نمی‌شود گفت باید اول برای او شکایت کنید که ازدواج غیررسمی کرده و دیگر او را در مضیقه اقتصادی قرار دهید. اول کاری را که انجام دادند سید نظام که یکی از عموزاده‌های پدرم بود و کدخدای ده هم بود باهم به قم برای ما شکایت نوشتند. سید حبیب هاشمی و مسیب یزدانی که در فاصله یک ماه ازدواج کرده بودیم. آنها هم پاسوز ما شدند و برای هر نفر شکایت نوشتند و آن آخوند بی‌حیا بی‌دین شکایت را به قم برد و سفارشات لازمه را بر علیه ما سه نفر کرد. در آن موقع اگر برای کسی شکایت می‌شد دو مرتبه برای او احضاریه میامد. اگر نمی‌رفت حکم جلب می‌آمد ولی ما را چون آخوند سفارش کرده بود برای اولین مرتبه برای ما حکم جلب بوسیله دو نفر امنیه آمد و در آن موقع ماشین نبود و ما سه عدد الاغ گرفتیم زنها را سوار کردیم و خودمان هم پیاده به راه افتادیم و از طرف محفل هم آقای سید عبدالله ناشری را معلوم کردند که با ما بیاید و مادر مسیب هم گفت مرا هم باید ببرید نمی‌خواهم بچه‌ام تنها برود ولی مادرهای من و سید حبیب با ضعف مزاجی نمی‌توانستند مسافرت کنند. صبح روز بعد هر هشت نفر با دو مأمور محافظ راهی دلیجان شده و بعدازظهر ما را به ژاندارمری تحویل دادند و از ژاندارمری یک مأمور روانه قم کردند و آن روز ماشین کم بود. سر خیابان دلیجان مدتی در انتظار بودیم تا عاقبت یک ماشین باری رسید و آن مأمور جلو او را گرفت. او گفت من اگر مسافر سوار کنم جریمه می‌شوم. خلاصه مأمور ما را در پشت ماشین سوار کرد و خودش پهلوی راننده  نشست و به راه افتادیم. نزدیک غروب به دروازه قم رسیدیم. راننده آمد و گفت بیائید پائین در توی شهر من نمی‌توانم مسافر ببرم. خلاصه آمدیم پائین حالا هر کدام سفره و لحاف و اثاثیه مسافرت داشتیم. از همه بدتر زنهائی که اصلاً از خانه بیرون نیامده بودند. حالا چطور پیاده برویم.

Pictureسید عبدالله ناشری
خلاصه به راه افتادیم موقعیکه ما از ماشین پیاده شدیم آن مأمور از آقای سید عبدالله ناشری التزام گرفت که باید ما را صبح زود در ژاندارمری تحویل دهد و رفت و ما ماندیم با چهار زن بیچاره که از خانه بیرون نرفته بودند. گاهی راه می‌رفتیم و قدری می‌نشستیم تا اینکه با صدمه زیاد به مرکز شهر رسیدیم و رفتیم در یک مسافرخانه یک منزل گرفتیم و آقای ناشری گفت من خیلی خوشحال شدم که مأمور رفت چون حالا می‌توانم بروم و آقای میرزا اسمعیل مینوئی را ببینم. باید بنویسم که آقای مینوئی چه کسی است و آقای ناشری برای چه می‌خواهد او را ببیند. آقای اسمعیل مینوئی پسر حاجی محمد ابراهیم قمی که خیلی مشهور و با نفوذ بودند حاجی محمدابراهیم همه مردم قم او را می‌شناختند و از او خیلی احترام می‌گرفتند و زمانی که سید نصرالله و سید هدایت بی‌چاره بودند او کار به آنها می‌داده و تا حتی چون سید بودند از ثروتش سهم سادات به اینها می‌داده که همیشه سید نصرالله از او خیلی تعریف می‌کرد و اما آقای اسمعیل مینوئی یکی از پسرهای او بود که بهائی شده بود و خیلی در قم همه او را می‌شناختند و کلیه رؤسای اداره‌جات مطیع او بودند و تمام مشکلات بهائی ها را برآورده می‌کرد. از این جهت آقای ناشری گفت می‌روم او را ببینم تا اینکه ما را ببرند. دادگاه او صبح زود برود و روسا را ببیند و آقای ناشری رفت سراغ آقای مینوئی از آنجائیکه خداوند یک امتحان دیگر برای ما گذاشته بود گفتند آقای مینوئی رفته طهران و آقای ناشری چون آن زمان محفل قم تشکیل بود او به محفل مراجعه کرده بود و محفل آقای روحانیان را معلوم کرده بودند که با ما بیاید دادگاه و آقای ناشری بر‌گشت و قضیه را گفت. ما صبح که از خواب بیدار شدیم و راهی ژاندارمری شدیم در صورتیکه آن زنها از درد پا نمی‌توانستند راه بروند به هر طوری که بود خود را به ژاندارمری رساندیم و از ژاندارمری مأموری با ما به دادگاه فرستادند و ما که وارد دادگاه شدیم آقای روحانیان هم آمده بود. ما را یک به یک می‌بردند و بازپرس سئوالات می‌کرد از جمله سئوالات او از من این بود چرا ازدواج غیر رسمی کرده‌ای. جواب دادم مراجعه به رئیس محضر کردم اما او رسمی نکرد. چرا رسمی نکرد؟ جواب برای اینکه بهائی بودیم. بهائی که دین نیست که شما یک حرف پوچ می‌زنید. سئوال عقدنامه هم داری؟ جواب بله. سئوال بده من عقدنامه‌ها را ببینم. به او دادم. هر دو را پاره کرده و در سطل آشغال ریخت. سئوال چه کسی شما را عقد کرد؟ جواب خودمان آیتین را خواندیم و چند نفر هم شاهد امضاء کردند. سئوال نمی‌شود که خود آدم عقد کند. یکی نزدیک او در یک میز جدا نشسته بود گفت چه فرق دارد ما دو نفر عالم یکی ایجاب می‌کند و دیگری قبول، اینها یکی ایجاب و دیگری قبول. ولی به قدری این بازپرس را مغزشوئی کرده بودند که گوشش به هیچ حرف حسابی بدهکار نبود. چشمها قرمز و نگاه‌ها غضب‌آلود. خلاصه هر شش نفر را جدا جدا بازپرسی کرد و دستور داد هر شش نفر برویم در دفترش. ما که رفتیم آقای روحانیان هم آمد او ما را مخاطب قرار داد و گفت چون شما ازدواج غیر رسمی کرده‌اید و کاری غیر از دستورات دولت انجام داده‌اید دو راه در پیش دارید یا بروید زندان تا بعداً تکلیفتان معلوم شود یا هر نفر پانصد تومان وجه‌الضمان بپردازند و بروید که هر وقت شما را احضار کردند حاضر شوید. آقای روحانیان به او فرمود آقای بازپرس اینها جو کارند و هیچ ندارند و ساکن دهات و تا حتی پنجاه عدد شاهی هم ندارند. من خودم قباله خانه‌ام را آورده‌ام و ارزشش خیلی بیش از آنکه شما درخواست کرده‌اید هست ولی او یعنی بازپرس گفت نمی‌شود. فقط اینها باید پول نقد بپردازند. آقای روحانی فرمود چند نفر دهاتی که پول نقد ندارند. شما هم حرفی بزنید که درست باشد. او فوری دستش گذاشت روی زنگ، دو عدد پاسبان آمدند توی اطاق. به آنها دستور داد که این آقا را ببرید بیرون. آنها هر دو دستهای آقای روحانیان را گرفتند و از اطاق خارج شد و به ما هم گفت بروید. ما آمدیم بیرون و آقای روحانیان رفته بود پیش مدعی‌العموم و او گفته بود هر قراری که بازپرس صادر کند ما حق نداریم دخالت کنیم. خلاصه این آخوند بی‌دین و اقوام از خدا بی‌خبر به قدری این بازپرس و دیگران را خریده بودند که به هیچ وجه نمی‌شد درستش کنی. به خیال آنکه ما را میندازند به زندان و در زندان می‌پوسیم و به خیال خودشان این لکه ننگ از محله‌شان دفع خواهد شد.
 مدعی خواست که از بیخ کند ریشه ما                 او ندانست که حق بود در اندیشه ما
 خلاصه ما که آمدیم بیرون آقای روحانیان از پیش مدعی‌العموم دست خالی برگشته فقط به ما گفت حالا که اینها لج بازی می‌کنند شما بروید زندان ولی غذای زندان را نخورید و به سید عبدالله هم گفت شما می‌توانی بروی طهران و آقای مینوئی را پیدا کنی. گفت من آماده‌ام و تا آخرین نفس در خدمت حاضرم. روحش شاد تا ابد زنده و پاینده است. خلاصه ما را با دو نفر پاسبان راهی زندان کردند و آقای ناشری هم راهی طهران شد و مادر مسیب و آقای روحانیان هم رفتند منزل ایشان. ما سه نفر را بردند در زندان مردها و زن‌ها را هم در زندان زن‌ها. وقتی وارد زندان شدیم در حدود سی الی چهل نفر در زندان بودند. همه آنها دور ما را گرفتند که شما چکار کرده‌اید گفتم ما ازدواج کرده‌ایم. گفتند مگر می‌شود هر کس ازدواج کند او را ببرند زندان. گفتیم ما بهائی هستیم و مطابق عقیده خودمان ازدواج کرده‌ایم. به محض شنیدن اسم بهائی یک عده‌شان از ما کناره‌گیری کردند در صورتیکه اینها هر کدام مرتکب گناهان بزرگی شده بودند و حتی در زندان هم تریاک می‌کشیدند چون زندان عمومی بود و همه در حیاط زندان باهم بودند ولی شبها هر عده‌ای در یک اطاق بودند. ما در آنجا گشتیم و یک زندان انفرادی پیدا کردیم و هر سه رفتیم در صورتیکه جا تنگ بود و خوب نمی‌توانستیم بخوابیم ولی چون باهم بودیم تا حدودی خوشحال بودیم. نزدیک ظهر که شد گفتند بهائی ها را می‌خواهند. رفتیم درب زندان و دیدیم خانمی آنجا ایستاده و جوانی هم با اوست. دو سینی از همه جور غذا آورده بود. یکی برای ما و دیگری برای زنها و این عمل هر روز پنج مرتبه تکرار می‌شد. صبح زود همان خانم که به او می‌گفتند خاله جان، صبحانه می‌آورد برای ساعت نه از هر نوع میوه می‌آورد. نهار را دوباره این خانم می‌آورد. عصرانه جدا و شام هم می‌آورد. این زحمات را محفل قم می‌کشیدند ولی زحمت آوردنش را خاله جان انجام می‌داد. انشاءالله روحش شاد باشد. حالا ببینیم خاله جان چه کسی بود که آنقدر خادم و مهربان بود. ایشان دختر عمو جواد برادر آغلامرضا بود و یک پسر و یک دختر هم داشت که هر دو ازدواج کرده بودند و خیلی جلوتر به طهران رفته بود و حالیه تنها و به عنوان مهاجر به شهر قم آمده بود و هر نوع خدمتی که میتوانست انجام می‌داد و در این اواخر بچه‌های آقای روحانی پسرش را می‌شناختند و رفت‌وآمد داشتند. نمی‌دانم کسی بچه‌های او را می‌شناسد یا نه. خلاصه به قدری این خانم محترم برای ما زحمت کشید که تمام زندانی‌ها می‌گفتند که هر وقت آزاد بشویم بهائی خواهیم شد چون یک شهر به این بزرگی یک نفر سراغ ما نمی‌آید ولی دائم دم درب بهائی ها را می‌خواهند اما با این همه لطف باز هم زندان جای خوبی نبود ولی ما شاکر بودیم چون امتحان الهی بود ولی بطوریکه بعداً معلوم شد زنها دائم کارشان گریه کردن بود و هرچه غذا هم برایشان می‌آوردند از روی دل رحمی می‌دادند به زندانی‌های دیگر. خلاصه شش روز گذشت که گفتند بهائی ها را می‌خواهند. رفتیم دم درب، دیدیم آقای ناشری و آقای مینویی منتظرند. آقای ناشری گفت آقای مینویی از صبح تا به حال با روساء صحبت راجع به ما می‌کرده و آنها می‌خواستند چندین سال شما در زندان بمانید ولی آقای مینوئی ان را به دو ماه زندان رسانید چون دو ماه زندان را می‌شود خرید ولی بیش از دو ماه را نمی‌شود. بعدازظهر از شما خواهند خواست اگر گفتند 2 ماه می‌مانید یا می‌خرید شما بگوئید می‌خریم. ما گفتیم ما که پول نداریم دو ماه را می‌مانیم ولی آقای مینوئی فرمودند صلاح نیست شما در زندان باشید کاری به پول نداشته باشید. گفتیم هرچه شما بفرمائید و صلاح میدانید ما مطیع هستیم. بعد از ظهر پاسبانی آمد و هر شش نفر ما را به دادگاه برد و در دادگاه همان بازپرس در اطاق بود ولی رفتار و کردارش زمین تا آسمان فرق کرده بود و بعد پرونده‌های ما را کشید پیش و گفت ما پرونده‌های شما را مطالعه کرده‌ایم و قرار بر این شد که زنها را تبرئه و هر کدام از شما را دو ماه زندانی کنیم. می‌توانید در زندان بمانید و یا بخرید. ما در جواب گفتیم می‌خریم. گفت خیلی خوب پس شما یکصد و هشتاد تومان پول زندان می‌شود و شش روز در زندان بوده‌اید هیجده تومانش کسر می‌شود. یکصد و شصت و دو تومان. آقای مینوئی هم حاضر بود یک چک نوشت دادند و ما را آزاد کردند و صورتیکه آقای مینوئی خرج کرده بود نفری هشتاد و پنج تومان به ما می‌رسید که هم محفل ملی برایشان فرستاده بود و هم محفل جاسب که ایشان از محفل ملی را پس فرستاده بودند و از محفل جاسب را قبول کرده بود. حالا خوبست قدری از پستی‌های این اقوام پلید بنویسم. سفر ما درست نوزده روز طول کشید و هر روز یک شایعه ناگوار برای مادرهای من و سید حبیب درست می‌کردند. یک روز گفته‌اند اینها را برده‌اند بندرعباس. روز دیگر گفته‌اند برده‌اند بندرعباس تا آنها را به دریا بریزند و شایعه‌های دیگر که آدم خجالت می‌کشد بازگو کند. وقتی ما آمدیم دیدیم این مادرها به قدری گریه کرده‌اند که چشمشان از دید افتاده و به قدری به سر و صورت خود زده‌اند که دیگر مویی در سرشان نمانده و تمام صورتهای خودشان را با ناخن کنده بودند که همه‌اش زخم شده بود و یک عده که با ما رفیق بودند به ما که می‌رسیدند می‌گفتند رسیدن بخیر، بندرعباس چه خبر بود و یک ناسزا به این اقوام پست‌تر از وحوش می‌گفتند. ما آمدیم و مشغول کارهایمان شدیم ولی اینها از رو نمی‌رفتند. مسیب و سید حبیب کشاورزی داشتند و من هم شغلم با آسیاب بود و گندم و جوهای مردم را برایشان آرد می‌کردم و از ده خودمان و دهات مجاور گندم و جو میاوردم و آرد می‌کردم اما آن آخوند بی‌دین و بعضی از اقوام که رفت‌وآمد در دهات داشتند به مردم می‌گفتند گندم و جوهایشان به رضا ندهید چون او بهائی است و آردهای شما نجس می‌شود و حتی آن آخوند گفته بود که آردی را که از رضا می‌گیرید را هر زن و شوهری از آن نان بخورد بچه آنها حرامزاده است. بعضی‌ها که دل خوشی از آخوند نداشتند می‌گفتند تو مگر سید نیستی گفتم چطور میگفتند سید که بهائی نمی‌شود او سید نیست. جواب می‌دادم کسی را که ما به او ایمان داریم سید بود (سید علی محمد شیرازی). آخوند کدام حرفهایش درست است که این یکی باشد. هر روز که می‌رفتم دهات بچه‌ها را تحریک کرده بود که سنگ بپرانند و فحش بدهند. یک روز می‌رفتم رو به زُر،  بین زُر و واران  که رسیدم دیدم سلطانعلی رفیعی می‌دود و میاید گفت جمالی نرو زُر بچه‌ها جمع شده‌اند و صد تا سنگ به سر و کله من زدند. تو دیگر نمی‌خواهد بروی برگرد. ولی من رفتم و خیلی از بچه‌ها ملاحظه مرا می‌کردند. اگر یکی هم حرف می‌زد دیگران مانع می‌شدند. دیگر آنکه ما در خانه یک تنور عمومی داشتیم که هر روز یکی از همسایه‌ها نان می‌پختند ولی ما موقعیکه نان می‌پختیم هر کدام از آنجا می‌گذشتند غرغر می‌کردند که مجبور بودیم در اطاق خودمان نان بپزیم. چندین مرتبه با آن سید هدایت آن پیر مرد سر هیچ سر شاخ می‌شدیم. کلیه این صدمات و ناراحتیها را مادرم مدت شصت سال تحمل کرد و از غصه و ناراحتی بدرود حیات گفت و من که تنها غمخوار خود را از دست داده بودم دیگر نتوانستم در این محل همسر جوانم را تنها بگذارم و مادرم که همدم او بود دیگر نبود و من هم نمی‌توانستم دائم در خانه بمانم. مجبور شدم در خانه آقای روحانی نقل‌مکان نمایم. مگر در خانه روحانی که رفتم آنها دست‌بردار بودند. هر کار زشتی که از دستشان بر می‌آمد کوتاهی نمی‌کردند و من آن روز ناراحت بودم و بعداً خیلی خوشحال برای اینکه فکر می‌کردم که من در راه خدا می‌توانم خدمتی بکنم بلکه این ناراحتیها که اینها درست می‌کنند خداوند در عوض خوشی می‌دهد که الحمدالله هم بیش از لیاقت من داده چند جنایاتی که آنها با من انجام داده‌اند یادآور می‌شوم تا آینده‌گان بدانند که هر کس به شما بدی کرد ناراحت نباشید و در عوض به او محبت کنید. حالا کارهایی که با خودم کرده‌اند می‌گویم نه کارهائی که با دیگران کرده‌اند. موقعیکه ما رفتیم به خانه آقای روحانی خانه پدری را از بس‌که سیر(خسته) شده بودم به یک دهم قیمت دادم و خود را آزاد کردم غافل از آنکه آنها دست‌بردار نیستند. در خانه آقای روحانی که ساکن شدم یک خانه کوچک نزدیک خریدم تا گاو و گوسفندهایم جا داشته باشم. یک درب طبقه پائین داشت و یک درب طبقه بالا و چون خودم ساکن نبودم هر دو درب را آتش زدند. صبح آمدم دیدم کلیه درب‌ها سوخته، داشتم گُل میخ‌های آهنی را که مانده بود جمع می‌کردم شخصی در همسایگی آمد سر پشت بام و گفت این را چه کسی آتش زده؟ گفتم تو در همین پشت بام چند متری این درب خوابیده بودی از من می‌پرسی که چه کسی آتش زده؟
شبی که خمینی را فرستاده بودند در کره ماه تظاهرات کرده بودند که فلانی توی ماه است. زنی بود به نام خانم سلطان، لگد می‌زد به درب که ای کور باطن بلند شو ببین فلانی تو ماه است و بچه‌ها را تحریک کردند که هرچه شیشه داشتیم شکستند و همان درب را هم آتش زدند و ما را مجبور کردند همه را رها کنیم و برویم. بله عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد حالا دلم خوش است که در چندین جای دنیا خانه دارم. چقدر خوبست انسان تمام بدی‌ها را بد نبیند شاید هر بدی به نفع باشد دیگر آسیاب داشتم رفتند آتش زدند که هنوز خرابش و نیمه سوخته‌اش برجاست. یک روز رفتم طهران و دخترم هم که کوچک بود همراه خود بردم. پس از یک هفته که خواستم برگردم عبدالکریم صادقی گفت مادرم اینجا نیست و شما هر وقت می‌روی جاسب او را هم همراه ببر. روزی را معین کردیم و به قم آمدیم و  در گاراژ جاسبی ها ماشین سوار شدیم که همان آقا اسدالله و دخیل رجب هم مسافر بودند. از قم بیرون آمدیم شخصی فاسد به نام سید اکبر اهل وسقونقون را تحریک کردند که هرچه لایق خودشان بود به من بگوید و می‌گفت امروز روزی است که در رودخانه ازنا تو را بکشیم و در شن‌ها دفن کنیم و خبر مرگت را برای زن و بچه‌هایت ببریم. او دائماً بد می‌گفت و این دو نفر می‌خندیدند. خلاصه گفت و گفت تا رسیدیم به همان رودخانه. دست مرا گفت و گفت بیا برویم با تو کار دارم. من حقیقتاً از رفتار و کردارهای آنها خسته شده بودم. رفتم پائین گفتم بیا هر کاری دلت می‌خواهد بکن. دستمالش را از جیب درآورد تا مرا خفه کند. قدری شکلات خریده بودم که در ماشین بچه‌ام را سرگرم کنم. قدری از جیبم بیرون آوردم و گفتم اینها را بخور که با کام شیرین بتوانی کارت را انجام دهی. از من گرفت دور ریخت و گفت اینها نجس است. در این گفت‌وگو بودیم که راننده ماشین به نام امیر پائین آمد و گفت تو او را می‌خواهی خفه کنی این فعلاً مسافر من است و مسئولیت او با من. تو چکاره هستی و چند نفر دیگر که از دهات پائین بودند آمدند و گفتند سید اکبر حقیقتاً خیلی نفهم هستی. چکار به کار مردم داری و هرکس دلش می‌خواهد هر جور باشد و به تو چه. خلاصه این بره زبون بسته را از دست یک گرگ خونخوار نجات دادند و آن دو نفر وابسته در ماشین می‌خندیدند که مادر عبدالکریم گفت من و سعادت از اول گریه می‌کردیم نه برای تو بلکه برای این بود که این دو نفر به هم یک حرفهائی می‌زدند و می‌خندیدند و خودم هم آن روز خیلی ناراحت بودم چون متوجه نبودم که اینها از طرف خداوند مأمورند که تا خوشه‌هایی را برایم مقدر فرموده آنها آبیاری نمایند. از روزیکه خودمان را شناختیم تا اول انقلاب دائم در دلهره زندگی می‌کردیم ولی چند ماه پیش از انقلاب ما دیگر از خانه بیرون نمی‌رفتیم و غروب که تاریک می‌شد هر بیست خانوار می‌رفتیم خانه فتح‌الله ناصری چون بیرون ده بود که اگر حمله کنند بتوانیم فرار کنیم. همه در یک اطاق می‌نشستیم تا صبح که هنوز روشن نشده به خانه خودمان برمی‌گشتیم. همان خانه‌ای که یک روز گفتند خانه فتح الله را آتش زده‌اند رفتم تا ببینم. دیدم

آتش از همه انبار آذوقه بلند است. به فتح‌الله گفتیم برو و یک آخوند که میگویند استاد حوزه است بیاور تا ببیند. او رفت و آن آخوند از خدا بی‌خبر آمد. دید همه چیز دارد می‌سوزد دستمال از جیبش درآورد و بنا کرد گریه‌های آخوندی کردن ولی موقعیکه برگشت به مسجد، در مسجد گفته بود بگوئید شما خودتان آتش می‌زنید تا اسلام را بدنام کنید. شما ملاحظه کنید ببینید اینها چه انسان های دورویی هستند. 

آغا بگم همسر مسیب یزدانی
آقا رضا جمالی و ملکیه خانم اعلایی
سید حبیب هاشمی و بشری خانم اعلایی
مسیب یزدانی
پهلوان حسن مینویی قمی


مقالات

* الواح نازله
* علت آزار و اذیت بهاییان
*
تاریخ نگاران جاسب
* دزدان اشیای عتیقه
* ​آقای سلیمی معلم مدرسه
* گالری تصاویر

شخصیت ها

*​ ملا غلامرضا جاسبی
* ملا جعفر جاسبی
* فرهنگ لغات جاسب

* شهدای جاسب
* شجره نامه ها
* شعرای جاسب

خاطرات

*​  ذبیح الله مهاجر
​
* سید رضا جمالی
* شمس الله رضوانی
* عشرت نوروزی
* عباس حق شناس
* علی محمد رفرف

سیارون​

* صفحه خانگی
* سیارون

* درباره ما
*
 جاسب بلاگ(مطالب مختلف)
* 
 اسناد و مدارک تاریخی

* ارسال فایل توسط کاربران

آخرین مطالب 

* بهاییان‌جاسب: عزیزه خانم یزدانی ، محمد علی روحانی
​* شجره نامه: شجره نامه سید عبدالله ناشری
​* کتاب بیان حقایق از سید عباس علوی

ادامه مطالب

* جزئیات شهادت شهدای فیلیپین،​ معاون التجار نراقی
​* اشعار شعرای جاسب:  واحه، « نگاه عبـدالبهـــاء»
​* بلاگ: خاتمیت، ایران و بهاییت، دور اسلام‌ ، دلائل بهائی از قران
* دكتر شاپور راسخ: حضرت بهاءالله پیام آور مهر و یگانگی
*  اوضاع کنونی جاسب اول، دوم، سوم، زندگی روزمره اهالی
​* بلاگ: چگونه می توان بهائی شد؟، عبدالبهاء و تولّد انسان