از اول تیرماه تا آخر مهرماه جهت مراقبت از حاصل و محصول و انگور و گردو و بادام، دشتبان با چوب و ترکه در جاسب میگشت که کسی دزدی یا تجاوز نکند. دشتبان باید خیلی عاقل باشد و عدّه ای را تنبیه و عدّه ای را نصیحت کند و مواظبت می نمود تا باعث بی آبرویی کسی هم نشود. در شبی میگوید در باغ ها بروم ببینم چه خبر است. باغ شاه کهنه متعلق به حاجی اسماعیل است و سر راه سرچشمه چند باغ نزدیک هم است و دشتبان متوجه میشود که کسی زیر درخت مو است و فکر می کند تشی یا کُلتکن (گراز وحشی) است. بعد متوجه میشود شخصی است که از نامش معذورم. خلاصه کلام انگوردزد خواهش میکند آبرویم را نبر. آقا محمد عظیمی او را نصیحت می کند و بکسی نمی گوید و به شعر در می آورد:
1- مسافرت از جاسب به طهرانوقتی بنده در سن یازده سالگی بودم، قرار شد چد روزی به طهران سفر کنیم. با پدرم حرکت کردیم و از راه کرمجگان آمدیم که با ماشین باری به قم برویم. وقتی رسیدیم به کرمجگان ماشین رفته بود و ما ناچار در آنجا ماندیم. من و پدرم را در قهوه خانه راه ندادند که شب بخوابیم. ناچار از ده کرمجگان بیرون آمده و زیر یک درخت مشغول استراحت شدیم و خوابیدیم. ناگهان جمعی از اهالی آنجا دور ما را گرفتند و شروع به ناسزا گفتن کردند و برای ایجاد رُعب و وحشت به همدیگر میگفتند که باید امشب این پدر و پسر را بکشیم. یکی میگفت اول پدر و بعد پسر را میکشیم و تا نزدیکیهای صبح آنجا بودند. ولی از آنجائی که جمال مبارک همیشه بندگان خود را حفظ میکند، آنها نتوانستند آسیبی به ما برسانند و تا صبح خوابیدیم ولی بیدار بودیم. روز بعد یک ماشین که برای حمل بار آمده بود روی بارها سوار شدیم و آمدیم قم و از آنجا هم به طهران. |
مدیردر این قسمت مقالات و مطالب جالب علمی، هنری، تفریحی و غیره را مشاهده خواهیدکرد. آرشیو
February 2018
دسته بندی ها |