
با درود به دوستان و یاران عزیز. شاید برخی از مطالب برای بعضی افراد خوشایند نباشد یا حوصلهی خواندن آن را نداشته باشند، اما حیف است که ما که عاشق جاسب و جاسبی هستیم، برخی مطالب را عنوان نکنیم. مثلاً در جاسب عزیز، افرادی بودند که باعث افتخار و سربلندی جاسب شدند، اما نامی از آنها نیست، چون نزدیک به یک قرن پیش از جاسب رفتهاند. حال بر خود واجب میدانم ذکری از آنها و شجرهی آنها به میان آورم. فدای دوستان عزیز.
یکی از این عزیزان، آقای حسین قربانی از طایفه شیخ ابراهیم و خواهرش مرضیه خانم هستند. نوادگان بزرگ شیخ ابراهیم، قربانیهای عزیز توجه کنند که این خواهر و برادر بعد از فوت پدر و مادر، دلشکسته و ناراحت، به همراه آقای نصرالله امینی، برادر آقای شمسالله رضوانی که نوجوانی ۱۲ ساله بود، به خانیآباد میآیند که کشاورزی بود و قنات آبی و چند گاوبند و دهها کشاورز در آنجا کار میکردند. مالک این روستا جناب دکتر علیمحمدخان و مهدی خان ورقا بودند. جناب حسین قربانی و خواهرش مشغول زندگی میشوند و جناب امینی همهکاره خانیآباد بود.
یکی از این عزیزان، آقای حسین قربانی از طایفه شیخ ابراهیم و خواهرش مرضیه خانم هستند. نوادگان بزرگ شیخ ابراهیم، قربانیهای عزیز توجه کنند که این خواهر و برادر بعد از فوت پدر و مادر، دلشکسته و ناراحت، به همراه آقای نصرالله امینی، برادر آقای شمسالله رضوانی که نوجوانی ۱۲ ساله بود، به خانیآباد میآیند که کشاورزی بود و قنات آبی و چند گاوبند و دهها کشاورز در آنجا کار میکردند. مالک این روستا جناب دکتر علیمحمدخان و مهدی خان ورقا بودند. جناب حسین قربانی و خواهرش مشغول زندگی میشوند و جناب امینی همهکاره خانیآباد بود.
حسین قربانی هیکلی رشید و قوی داشت و شغل آبیاری و سرپرستی این کار را به او میسپارند. چون مشهدی حسن چند نفر بوده، به او حسین اویار میگفتند. خیلی برایش احترام قائل بودند. به او گفتند تو حسین بزرگتر از همهای، اما او پاسخ داد من کوچک صاحب اسمم هستم، یعنی امام حسین. از آن زمان به حسین کوچک و حسین اویار معروف میشود.
در خانیآباد که قلعهقلعه و اتاق بسیار بود، تمام جاسبیها، مسلمان و بهایی، که کار نداشتند، در خانیآباد مشغول بودند تا اول بهار. در یک اتاق چند جاسبی با روح و ریحان زندگی میکردند، میگفتند و میخندیدند و عید با جیب پرپول و شاد به ده برمیگشتند. حیف که کسی خاطرات اینها را ننوشته است. بنده هم چون عموی زنم جناب امینی در خانیآباد بود و از جوانی آنجا در تماس بودم، مطالبی یادم هست.
حسین قربانی ازدواج میکند و صاحب یک دختر به نام ملیحه میشود. دومین باری که همسرش زایمان میکند، سر زا فوت میکند. البته مشهدی حسین با جناب امینی در یک خانه خوب جنب یکدیگر زندگی میکردند با صلح و صفا. جناب حسین کوچک با همه در تماس بود و خیلی با عزیزان صمیمی بود. او خواب میبیند و میگوید من بهایی هستم. در آن زمان هیچ کس با هیچ کس کاری نداشت. ایشان سواد نداشت، ولی حافظهی خوبی داشت. خیلی دعا و مناجات حفظ میکرد. دختر پنجسالهی بیمادرش را خواهرش مرضیه خانم نگهداری میکند و خواهرش هم با یک یزدی در همانجا ازدواج میکند.
در آن اثنی یک خانمی به نام شهربانو که دو دختر داشت و شوهرش فوت کرده بود، با حسین اویار ازدواج میکند. این خانم محترم مسلمان بسیار مذهبی، درست و خوشرو بود. مادر سه دختر و ملیحه خانم، دختر همسر حسین، را عین دخترهای خودش و حسین کوچک، همه را به یک چشم بزرگ میکنند. همه به مشهدی حسین میگفتند آقاجون. بنده هر سه را میشناسم، در مراسمها ماه بودند. دخترها که بزرگ میشوند، مادر در اتاق جلو نماز مسلمانی میخواند و مشهدی حسین در اتاق عقب نماز و دعا و مناجات بهایی. بچهها ناظر بودند به پدر و مادر. مشهدی حسین میگوید نه من حق دارم نه مادرتان، هر راهی میخواهید انتخاب کنید. همه ادیان اصلش یکی است. دخترهای خانمش با اینکه عاشق حسین اویار بودند، با دو پسر فامیل مسلمان ازدواج کردند و زندگی بسیار خوبی داشتند. تا لحظه مرگ، مشهدی حسین میگفتند آقاجون، عشقی تو نبودی، ما نابود بودیم.
ملیحه خانم با یک جوان اهل منشاد یزد که او هم کشاورزی میکرد و بهایی بود ازدواج میکند. الان این سه دختر که خودشان در قید حیات نیستند، بیش از دویست نفرند. مثل جاسبیها پر بچه. جالب این است که همه دختر خاله و پسر خالهها عاشق یکدیگر در شادی و غمها به هم میرسند با روح و ریحان. خوشا به حال چنین عزیزی که افتخار جاسب و قربانیهای جاسب است. حسین قربانی در جاسب دو بالا خانه داشتند. خواهر و برادر که دست احمد قربانی و بعد حاج مصطفی قربانی تا اول انقلاب در آن ساکن بودند. شرق خانه شیخ ابراهیمیها و یک درخت گردو داشت نزد حاج مسیب قربانی بود که شرق زمین محبوبیها لب جوی آب باد به بعل باغچه فرهاد. مشهدی مسیب هر سال که گردو داشت به وسیله آقای رضوانی برایشان میفرستاد که خیلی ممنون دار بود.
یکی دوبار مشهدی احمد که میآمد منزل ما و همسایه مشهدی حسین بودیم به او گفت یک قیمتی خانه و درخت را بده به من، گفت اصلا میخواهم یادگار من باشد. نوههای مشهدی حسین که مسلمان بودند، همه کاسبکار و توانمند شدند و در مراسم عاشورا وقتی خرج میدادند، برای همه ما با قابلمه غذا میآوردند. و چقدر با ما صمیمی بودند. بچههای ملیحه پنج دختر و سه پسر همگی ازدواج کردند و موفق شدند. دو تا از پسرهایش به استرالیا رفتند و به حدی موفق هستند که برای تمام خواهر و برادرها و نوهها در ایران در ازدواجها و خرید خانه کمک کردند. یکی از پسرهایش روحالله است که میگوید افتخار من این است که یک رگ جاسبی دارم. و یک بار به جاسب آمد که ببیند زادگاه پدربزرگش کجاست. این مرد خدا آنقدر بش داده که بیش از صد کارگر دارد و فقط بشنود یکی از فامیل و بستگانش مشکل دارد، فوراً به داد میرسد.
حسین کوچک و خانمش وصیت کردند هر وقت ما از عالم رفتیم، به دستور دین خودمان عمل کنید. خدا رحمت کند. وقتی حسین کوچک از عالم رفت، بچههای سه دختر گلستان جاوید را گل باران کردند و چقدر هزینه کردند و خیرات و مبرات به همسایه دادند. خانمش هم فوت کرد و در یک امامزاده به نام ابوالحسن با چه مراسمی خاکسپاری کردند. وحدتی که در بین این سه خانواده وجود داشت من ندیدم جایی. همه یکدل و همصدا. خوشا به حالشان و روح این عزیزان شاد که شجره طیبه بودند. مشهدی حسین چون رعیت بود، آقای امینی به همه یک خانه داد و به او هم یکی داد و چقدر خوشحال بود و تا آخر عمر جناب امینی هزینه زندگیشان را میداد. به علاوه اینکه داماد و نوهها زندگی را برایشان گلستان کرده بودند. یک تخت داخل حیاط، زن و شوهر مثل لیلی و مجنون با هم بودند. نوهها و دخترها میآمدند. یکی سلام میکرد و دیگری اللهابهی. خدابیامرزها کیف میکردند. همین روحالله یک جعبه زردآلو و هلو آورد، من بودم. گفتند کی میخواهد بخورد، خدابیامرز گفت بخورش، زیاد است. به یکی از نوهها گفت تو کاسه کن به همسایهها. خوشا به حالشان، شاد زندگی کردند و شاد از عالم رفتند. زاد و ورودشان در عالم به هر دین و ایمانی هستند. انسانها مثمر ثمرند.
این هم گوشهای از سالار مرد جاسب، افتخار قربانیها. خدا همه درگذشتگان را قرین رحمت نماید. گوشهای از خاطرات این بنده بود. مرا ببخشید. عشقم جاسب، وجودم جاسب و جاسبی در قلبم رخنه کرده و راه فرار هم ندارد.
یادم رفت از خواهر محترمش، مرضیه خانم قربانی، بنویسم. ایشان چهار دختر داشت به نامهای راضیه، طاهره، ملوک خانم و زهرا خانم. ملوک خانم همسر عبدالله فروغی شد و طاهره خانم هم همسر روحالله رجبی. هر دو بهایی بودند و دو دختر دیگر با غریبهها ازدواج کردند و مسلمان شدند. چهار خواهر در تعلیم و تربیت بچهها بینظیر بودند و مثل دخترهای حسین کوچک، جدایی بینشان نبود و نیست. همه در زندگی موفق بودند. حقیقتاً ریشهای درست و انسانی داشتند، در زندگی یکدیگر دخالت نمیکردند و در تمام مراسمهای یکدیگر شرکت میکردند.
این خواهر و برادر در دنیا نسلشان پراکنده است و هیچ آدم نادرستی در بین آنها دیده نمیشود.
در خانیآباد که قلعهقلعه و اتاق بسیار بود، تمام جاسبیها، مسلمان و بهایی، که کار نداشتند، در خانیآباد مشغول بودند تا اول بهار. در یک اتاق چند جاسبی با روح و ریحان زندگی میکردند، میگفتند و میخندیدند و عید با جیب پرپول و شاد به ده برمیگشتند. حیف که کسی خاطرات اینها را ننوشته است. بنده هم چون عموی زنم جناب امینی در خانیآباد بود و از جوانی آنجا در تماس بودم، مطالبی یادم هست.
حسین قربانی ازدواج میکند و صاحب یک دختر به نام ملیحه میشود. دومین باری که همسرش زایمان میکند، سر زا فوت میکند. البته مشهدی حسین با جناب امینی در یک خانه خوب جنب یکدیگر زندگی میکردند با صلح و صفا. جناب حسین کوچک با همه در تماس بود و خیلی با عزیزان صمیمی بود. او خواب میبیند و میگوید من بهایی هستم. در آن زمان هیچ کس با هیچ کس کاری نداشت. ایشان سواد نداشت، ولی حافظهی خوبی داشت. خیلی دعا و مناجات حفظ میکرد. دختر پنجسالهی بیمادرش را خواهرش مرضیه خانم نگهداری میکند و خواهرش هم با یک یزدی در همانجا ازدواج میکند.
در آن اثنی یک خانمی به نام شهربانو که دو دختر داشت و شوهرش فوت کرده بود، با حسین اویار ازدواج میکند. این خانم محترم مسلمان بسیار مذهبی، درست و خوشرو بود. مادر سه دختر و ملیحه خانم، دختر همسر حسین، را عین دخترهای خودش و حسین کوچک، همه را به یک چشم بزرگ میکنند. همه به مشهدی حسین میگفتند آقاجون. بنده هر سه را میشناسم، در مراسمها ماه بودند. دخترها که بزرگ میشوند، مادر در اتاق جلو نماز مسلمانی میخواند و مشهدی حسین در اتاق عقب نماز و دعا و مناجات بهایی. بچهها ناظر بودند به پدر و مادر. مشهدی حسین میگوید نه من حق دارم نه مادرتان، هر راهی میخواهید انتخاب کنید. همه ادیان اصلش یکی است. دخترهای خانمش با اینکه عاشق حسین اویار بودند، با دو پسر فامیل مسلمان ازدواج کردند و زندگی بسیار خوبی داشتند. تا لحظه مرگ، مشهدی حسین میگفتند آقاجون، عشقی تو نبودی، ما نابود بودیم.
ملیحه خانم با یک جوان اهل منشاد یزد که او هم کشاورزی میکرد و بهایی بود ازدواج میکند. الان این سه دختر که خودشان در قید حیات نیستند، بیش از دویست نفرند. مثل جاسبیها پر بچه. جالب این است که همه دختر خاله و پسر خالهها عاشق یکدیگر در شادی و غمها به هم میرسند با روح و ریحان. خوشا به حال چنین عزیزی که افتخار جاسب و قربانیهای جاسب است. حسین قربانی در جاسب دو بالا خانه داشتند. خواهر و برادر که دست احمد قربانی و بعد حاج مصطفی قربانی تا اول انقلاب در آن ساکن بودند. شرق خانه شیخ ابراهیمیها و یک درخت گردو داشت نزد حاج مسیب قربانی بود که شرق زمین محبوبیها لب جوی آب باد به بعل باغچه فرهاد. مشهدی مسیب هر سال که گردو داشت به وسیله آقای رضوانی برایشان میفرستاد که خیلی ممنون دار بود.
یکی دوبار مشهدی احمد که میآمد منزل ما و همسایه مشهدی حسین بودیم به او گفت یک قیمتی خانه و درخت را بده به من، گفت اصلا میخواهم یادگار من باشد. نوههای مشهدی حسین که مسلمان بودند، همه کاسبکار و توانمند شدند و در مراسم عاشورا وقتی خرج میدادند، برای همه ما با قابلمه غذا میآوردند. و چقدر با ما صمیمی بودند. بچههای ملیحه پنج دختر و سه پسر همگی ازدواج کردند و موفق شدند. دو تا از پسرهایش به استرالیا رفتند و به حدی موفق هستند که برای تمام خواهر و برادرها و نوهها در ایران در ازدواجها و خرید خانه کمک کردند. یکی از پسرهایش روحالله است که میگوید افتخار من این است که یک رگ جاسبی دارم. و یک بار به جاسب آمد که ببیند زادگاه پدربزرگش کجاست. این مرد خدا آنقدر بش داده که بیش از صد کارگر دارد و فقط بشنود یکی از فامیل و بستگانش مشکل دارد، فوراً به داد میرسد.
حسین کوچک و خانمش وصیت کردند هر وقت ما از عالم رفتیم، به دستور دین خودمان عمل کنید. خدا رحمت کند. وقتی حسین کوچک از عالم رفت، بچههای سه دختر گلستان جاوید را گل باران کردند و چقدر هزینه کردند و خیرات و مبرات به همسایه دادند. خانمش هم فوت کرد و در یک امامزاده به نام ابوالحسن با چه مراسمی خاکسپاری کردند. وحدتی که در بین این سه خانواده وجود داشت من ندیدم جایی. همه یکدل و همصدا. خوشا به حالشان و روح این عزیزان شاد که شجره طیبه بودند. مشهدی حسین چون رعیت بود، آقای امینی به همه یک خانه داد و به او هم یکی داد و چقدر خوشحال بود و تا آخر عمر جناب امینی هزینه زندگیشان را میداد. به علاوه اینکه داماد و نوهها زندگی را برایشان گلستان کرده بودند. یک تخت داخل حیاط، زن و شوهر مثل لیلی و مجنون با هم بودند. نوهها و دخترها میآمدند. یکی سلام میکرد و دیگری اللهابهی. خدابیامرزها کیف میکردند. همین روحالله یک جعبه زردآلو و هلو آورد، من بودم. گفتند کی میخواهد بخورد، خدابیامرز گفت بخورش، زیاد است. به یکی از نوهها گفت تو کاسه کن به همسایهها. خوشا به حالشان، شاد زندگی کردند و شاد از عالم رفتند. زاد و ورودشان در عالم به هر دین و ایمانی هستند. انسانها مثمر ثمرند.
این هم گوشهای از سالار مرد جاسب، افتخار قربانیها. خدا همه درگذشتگان را قرین رحمت نماید. گوشهای از خاطرات این بنده بود. مرا ببخشید. عشقم جاسب، وجودم جاسب و جاسبی در قلبم رخنه کرده و راه فرار هم ندارد.
یادم رفت از خواهر محترمش، مرضیه خانم قربانی، بنویسم. ایشان چهار دختر داشت به نامهای راضیه، طاهره، ملوک خانم و زهرا خانم. ملوک خانم همسر عبدالله فروغی شد و طاهره خانم هم همسر روحالله رجبی. هر دو بهایی بودند و دو دختر دیگر با غریبهها ازدواج کردند و مسلمان شدند. چهار خواهر در تعلیم و تربیت بچهها بینظیر بودند و مثل دخترهای حسین کوچک، جدایی بینشان نبود و نیست. همه در زندگی موفق بودند. حقیقتاً ریشهای درست و انسانی داشتند، در زندگی یکدیگر دخالت نمیکردند و در تمام مراسمهای یکدیگر شرکت میکردند.
این خواهر و برادر در دنیا نسلشان پراکنده است و هیچ آدم نادرستی در بین آنها دیده نمیشود.