او درتاریخ 1345/8/3 در طهران به دنیا آمد و در تاریخ 1386/1/23 این جهان فانی را وداع گفت و به نزد معبود خود شتافت. فرق بین سال پدر و پسر 20 سال بود. پدرش میگفت ما زود ازدواج کردیم و دختر و پسر ساده ای بودیم که نه می شناختیم نه آگاهی از شهر نشینی داشتیم. در روستای کروگان جاسب که همه ساده و زحتمکش و مؤمن و مقاوم و قانع و شاکر بوده و هستند، رشد کرده بودیم و به حدّی حیا و حجاب در کار بود که حساب ندارد. آن زمان که فهمیدیم بچه دار می شویم سبیل های بنده درست سبز نشده بود و خجالت می کشیدیم، چه بنده چه همسرم. وقتی همسرم را از جاسب به طهران آوردم منزل عمه سکینه ام که بسیار مهربان و با گذشت و رئوف بود زندگی می کردیم، همسرم حامله بود که بنده در اردیبهشت ماه در محلّات به خدمت سربازی رفتم و مبلغی پول به عنوان خرجی دو سال برای عیال گذاشتم. در پائیز سال 1344 مادر و پدرم به اتفاق سرور عزیز، جناب جمالی و ملکی خانم وجیهه خانم و عمو عبدالحسین و خانمش و نصرت الله برادرم که خیلی کوچک بود به شیراز برای زیارت خانه حضرت اعلی می روند.
0 Comments
ام لیلا خانم مسعودی فرزند سید قاسم و ربابه خانم متولد 1280 بود. همسر او جواد جوادی، فرزند عمو نصیر و آغا بیگم بود. لیلا خانم برادرزاده سید رضی و سید حسن مسعودی است. سید قاسم در جوانی فوت می نماید و ام لیلا خانم با مشکلات بزرگ میشود ولی وقتی به سن بلوغ میرسد، خانمی شایسته و مؤمن و هنرمند از کار در میآید. در جاسب وقتی با آقا جواد ازدواج مینماید، ام لیلا نانوائی مینمود و برای همه نان می پخت. ام لیلا و منور خانم هر دو از صبح تا شب نانوائی میکردند و نانهائی می پختند که الان انسان یک عدد از آنها را هوس دارد و همه قدیمی ها به یاد دارند در جاسب هر خانواده ماهی یا بیست روز یکبار نان میپختند و آنها را خشک میکردند و در دولاب می گذاشتند و در هنگام خوردن کمی آب به آن میزدند و مصرف میکردند. آقا جواد در جاسب به نام عمو جواد معروف بوده است. عمو جواد دو خواهر به نام های خانم سلطان که مادر عباسعلی یزدانی بود و دیگری مرثه خانم که مادر تقی و علی اسماعیلی بود، داشت. عمو جواد و ام لیلا صاحب یک دختر نمونه به نام طاهره و سه پسر به نام شکرالله و حبیب الله و سلطانعلی (وحید) میگردند. این خانواده محترم چون در جاسب عایداتی نبود، به طهران و به خانی آباد میروند و در قلعه مرغی به کشاورزی مشغول میشوند و مالک آنجا خانواده ورقا بودند و حظیرة القدس در خانی آباد بود که همه جوانان احباء درس اخلاق و علم و عرفان میآموختند. مسیح الله مهاجر فرزند ضیاء الله و فاطمه نساء در تاریخ تولد 1307 متولد شد و با طاهره خانم دختر آقا میر اسدالله معتقدی و ملک خانم ازدواج نمود طاهره خانم متولد سال 1308بود. مسیح الله مهاجر در خانواده مؤمن و مخلص در کروگان جاسب به دنیا آمد که آثار صدمات و بلیّات تا آخر عمر او هویدا و نمایان بود. چه کتک ها و آزار ها که ضیاء الله ندید و هرکس خاطرات او را که از گفته های خود اوست بخواند، برای اینهمه ظلم و ستم که بر او وارد گشته متاثر و ناراحت میشود. از طرفی شاد و مسرور میگردد. انسانهای مقاوم و با ایمان نه از چوب و فلک میترسند و نه از مردن در راه حق. همه درد و بلا و الم را به جان میخرند که محبوب عالمیان مولایشان از او راضی باشد. مسیح الله تا نوجوانی درجاسب مزرعه داری مینمود و در کشاورزی کمک کار مادر و پدر بود. جناب عنایت الله مهاجر پسرعموی او که معماری با تجربه بود و به جاسب می آمد و در تعمیرات حمام و هر کاری پیشقدم بود و در طهران بعنوان معمار عنایت الله مهاجر معروف و مشهور بود و عبدالله خان پسر عموی دیگر که ساختمان های بسیاری داشت و مسیح الله همراه او به طهران آمد و چون جوانی باهوش و با تجربه و زرنگ بود، در مدت یکسال خود او معمار مسیح الله مهاجر جاسبی شد. وجیهه خانم در سال 1332 در کروس، منطقه مهاجرتی چشم به جهان گشود و خانه والدین را نورانی نمود. این خانم محترم لیاقت چنین اسمی را دارد که پدر برای او انتخاب کرده است. وجیهه خانم دختر بچه عزیز و دوست داشتنی بود که پدر مهرپرور را از دست داد و در آغوش مادر و خواهران و برادران رشد و نمو نمود و خانمی شایسته و با فرهنگ گردید. چون در حسین آباد کروس مدارس نبود و دختر نمیتوانست با موتور به ایوانکی برود، از تحصیل محروم بود ولی در خانواده معارف امری و احکام الهی و درس اخلاق را خوب آموخته بود. خداوند بزرگ و مولای شفوق و حنون که همیشه یاور یتیمان است، به این دختر مظلوم محجوب و محبوب و شایسته، تمام حسن خدادای را به نحو کامل داد. جناب وجیه الله گلپور اهل مازندران که جوانی برازنده، قوی هیکل و با سواد و دریای علم و عرفان، ایقان و جوهر تقدیس بود، به خواستگاری او آمد و با یکدیگر ازدواج نمودند و از همان اوایل زندگی با یکدیگر به مهاجرت و اعلان امرالله پرداختند. هرگز راحتی برای خود نخواستند و هدف آنها رضای جمال مبارک بوده و هست. از جاسب تا گرگان نوشته سناءالله حکمت شعاراز جمله نفوس مؤمن و مخلص و فعال که از اهالی سرزمین جاسب بودند و بنده افتخار آشنائی با ایشان را داشتم، جناب نعمت الله رضوانی بودند. در بیست و دوم شهریور ماه 1296 در خانواده ای مؤمن پا به عرصه وجود نهاد. نام پدرشان غلامحسین و نام مادرشان گوهر خاتون بود. جناب رضوانی متأسّفانه در کودکی پدر را از دست دادند و با مشکلات عدیده مواجه شدند. پس به ناچار از نوجوانی از جاسب به تهران در محله خانی آباد نقل مکان نمودند و در بازار تهران در حجره ای مشغول به کار شدند ... بعد از مدّتی نیز به استخدام نیروی هوائی کشوری درآمدند تا اینکه با خانم سیمین سیّد محمود ازدواج نمودند. از ایمان و ایقان جناب رضوانی همین بس که ایشان همراه با نقشه ده ساله جهاد کبیر اکبر به مهاجرت شهر قم تشریف بردند و در مکانی مقدّس که عرش مطهر حضرت اعلی مدّتی در آن محل بود، سُکنی گزیدند. جناب رضوانی حکایتی را برایم نقل نمودند که بسیار جالب و تأثیرگزار است و نشان از احاطه روحانی و عاطفی حضرت ولی عزیز امرالله نسبت به احباء و اوضاع و احوال احباء و محبتشان به جناب رضوانی و خانواده دارد.... و امّا حکایت آنکه در شبی بارانی و سرد زمستانی ناگهان مقداری از سقف فرو ریخت و این امر سبب ناراحتی ایشان و خانواده گرامی شد، به نحوی که تا صبح همگی بیدار و مضطرب بودند و به دعا و مناجات پرداخته دست رجا به درگاهش داشتند. او فرزند علامحسین فرزند ابوالقاسم کاشی و گوهر خانم فرزند استاد علی اکبر بزرگمرد جاسب بود. ایشان در سال 1297 شمسی در کروگان جاسب در محلّه پائین چشم به جهان گشود و در خانواده مؤمن و موقن نشو و نما نمود. در مکتب جناب فردوسی و دیگر دوستان سواد آموخت و رسم ادب و انسانیّت را از والدین به نحو احسن یاد گرفت. در نوجوانی به همراه برادر خود در طهران مشغول به کار گردید و چون پدر بزرگوار را از دست داده بود، کمر به خدمت مادر بست و در تمام امور زندگانی یاور مادر مهربان بود. مادرش درّ گرانبهائی بود که در تمام عمر جز خدمت به امر و خدمت به خلق خدا هدف دیگری نداشت و به اولادهای خود آموخته بود اگر میخواهید خدا از شما راضی باشد، همه را دوست داشته باشید و به آنها محبّت کنید. در زمان قدیم که وفور نعمت در روستاها نبود ولی هرچه را داشتند در سبد اخلاص میگذاشتند و با دوستان و فامیل یکرنگ و مهربان بودند و از شادی دیگران شاد میگشتند. این عزیز دل و جان، در سال 1315 شمسی در محلّه بالای کروگان جاسب به دنیا آمد. خانم سلطان یزدانی مامای مادر او و مادربزرگش تعریف میکرد به حدّی این بچه زیبا و باهوش و پر مو بود که همه اهالی به دیدن او می آمدند و می گفتند باید برایش اسفند دود کرد تا کسی چشم زخم به او نزند. به حدّی مظلوم و ساکت بوده است و کسی صدایش را نمی فهمید ولی از شانس بد او مادرش جوان مرگ میشود و این بچه دو ساله را تنها می گذارد و به عالم بالا صعود می کند. مرضیه مادر ایشان روحش شاد، خانمی با فرهنگ و تمیز و با کمالات بوده است. بزرگان فامیل پیشنهاد می کنند که شمس الله پدر ایشان با خاله او یعنی خاور سلطان که خانمی بی نظیر بود، ازدواج کند. امین الله را این خاله مهرپرور و مادربزرگش خانم سلطان و خواهر امین الله طاهر خانم که اولین اولاد شمس الله بود، بزرگ می کنند و جای خالی مادر را برای او پر می کنند که او هرگز بی مادری و تنهائی را احساس نکرد. بعد از خاور سلطان برایش خواهران و برادرانی بسیار آورد. نوجوان بود که خواهرش با آقای هرمز شریفی ازدواج نمود و به طهران آمد. او هم همراه خواهر آمد و در نزد پسر عموی پدرش، سلطانعلی یزدانی در مغازه خواربارفروشی و لبنیات مشغول کار گردید. این عزیز نامش ثناءالله است و در سال 1336 در کروس بالا چشم به جهان گشود. در داخل شکم مادر صدای مناجات و اشعارهای امری که والدین او می خواندند را شنیده بود. زیباترین کودک آن منطقه بود و چهره نورانی و زیبا را از پدر و مادر به ارث برده بود. موی سر او مانند مادرش ملک خانم فرّ و پرُپشت بود و موهای سر او زیبا و دیدنی بود. چشم باز کرد دید اطرافش باغهای زیبا، جلو منزل رودخانه آب، در اطراف خانه مرغ و خروس و بوقلمون و خرگوش و کبک و برّه و میش و بز و بزغاله و گاو و گوساله بودند و از کودکی به آنها عشق می ورزید. ناگفته نماند ایشان یکساله بود که شبی پدر بزرگوار ایشان خواب می بیند حضرت ولی امرالله به خواب ایشان آمد و شالی به سید عبدالله هدیه می کند و به او می فرماید ناشر نفحات الله مرد بی نظیر، مدّتی است در طهران و اطراف به دیدن فامیل نرفتی، پس برو و همه را ملاقات کن و در آنجا بمان و میگوید به چشم. او در سال 1328 در جاده ساوه در نقطه مهاجرتی به دنیا آمد و در آغوش پدر و مادری مؤمن نشو و نما نمود. در کودکی همراه پدر و مادر به حسین آباد کروس مهاجرت نمود و پدرش به این جوان خوشگل و نقلی ریزه میگفت مهاجر کوچولو ببینم چه خواهی کرد. از کودکی آثار ایمان و رشادت و بردباری در او نمایان بود. از نظر اخلاق و رفتار نمونه بود. وقتی والدین او به کروس بالا که تازه ساختمان ساختند و باغ ها را درست کردند، میروند، او میگوید اولین شغلم این بود که برّه و بزغاله کوچک را در باغ بچرانم و چون اطراف آنجا گرگ فراوان بود، همیشه با یک چوب دستی دنبال برّه و بزغاله ها بود. البته همیشه سگ هم داشتند که سگ واقعاً پاسبان باوفائی است. ایشان میگوید بزرگتر که شدم به کمک برادر بزرگترم چوپان گله شدیم و صبح و تا شب در بیابان صحرا آنها را می چرانیدیم و از شیر و لبنیات که استفاده میشد، بقیه هم به فروش میرساندیم. بیابان ها در بهار بسیار سبز و قشنگ و دلنشین بود ولی در فصل تابستان هوا بسیار گرم و سوزان بود ولی در هر زمانش بسیار لذت بخش بود. او در سال 1268 شمسی در قریه کروگان به دنیا آمد. پدر او سید حبیب از مؤمنین به نام جاسب بود. محله پائین کوچه ای به نام کوچه سید حبیب است و دو طرف کوچه شمال و جنوب متعلق به او بوده است. سید حبیب سه اولاد پسر داشته است، اولی سید جواد ارشدی، دومین سید عبدالله و سومین سید عباس بوده است. در زمان قدیم فامیلی در دهات نبوده است و هر کس را به نام پسر فلانی میخواندند. مثلاً سید عبدالله را به نام سید عبدالله سید حبیب صدا می کردند یا نام می بردند. زمانیکه فامیل انتخاب میکردند و مأمور سجلات ثبت میکرده است، سید جواد میگوید بنده اولاد ارشدم و او را لقب ارشدی میدهند. سید عبدالله که ناشر نفحات الله و با سواد بوده است را ناشری و سید عباس که کاشان در دکان حلوائی کار می کرد و همه به او سیّد میگفتند، میگوید سید هاشمی هستم که لقب هاشمی میگیرد. البته در جاسب تا سال 1307 شناسنامه ای نبود و بعضی از سال تولدها کم و زیاد دارند. محمد علی فرزند ابوالقاسم کاشی، عموی شمس الله رضوانی و حسین رضوانی که در کروگان جاسب متولّد میشود تا نوجوانی در خدمت پدر و مادر به کار کشاورزی مشغول بوده است و به طهران می آید و در حدیقه و منشادیه که متعلق به جامعه بهائی بوده است، به باغبانی و کشاورزی مشغول میگردد. ایشان فردی مؤمن و مخلص و مطّلع بوده است. اولادهای ابوالقاسم کاشی آثار و الواح بسیاری از حفظ بوده اند و همیشه ثابت قدم و عاشق در راه جمال مبارک کوشا بوده اند. در منشادیه و حدیقه درختهای بسیاری غرس می نماید و به آنها با کمک دوستانش آب و کود می دهد که شاید آثارش هنوز هست. ایشان و برادرانش از صوت ملیحی برخوردار بوده اند و در جمع ها شمع انجمن بوده است. در زمان قدیم که فامیلی نبوده است هر یک از برادران فامیلی برای خود انتخاب می کنند و ایشان فامیل ابوالقاسمی را انتخاب نموده است. در جوانی با فاطمه خانمی ازدواج می نماید و صاحب چند اولاد میشود که دو نفر آنها می مانند و خانمهای شایسته ای بوده اند. دو اولاد ایشان یکی زیور خانم و دیگری باشی خانم که بعداً به ماشاءالله خانم معروف میگردد. دیانت الله برادرش کاظم علی بود که در جوانی صعود نمود و خواهرش وجیهه خانم، همسر آقای رضا امجدی بود و این مرد نازنین که از کودکی در خدمت پدر و مادر بود. وقتی مادر خود را از دست می دهد افسرده و نالان در دشت و صحرا کار می کند و پاییز هم تا شب عید به خانی آباد می آید و به قول معروف فعلگی، زمین بیل میزده و درخت میکاشته است. دوستان و همسالان این مرد از صداقت و سادگی و شرف ایشان همیشه تعریف میکرده اند. در آن زمانها که زمستان در خانی آباد فعلگی یا کارگری میکرده اند، مسلمان و بهائی جاسبی باهم با صمیمیت کار میکرده اند. چون با بیل کار میکرده اند در سرما دستها ترک میخورد و باید با پی گوسفند چرب میکرده اند که تحمل درد کنند. این عزیزان مثلاً آبگوشت مشترک یا غذای دیگر درست میکرده اند. شب یا ظهر و صبح با نهایت صفا و صمیمیت نوش جان میکردند و باید ظرفها را به نوبت یک نفر می شست. بعضی ها که دستشان ترک خورده بود، دیانت الله خدا بیامرز فوری بلند میشد و ظروف را میشست و واقعاً عجب حسن نیتی داشت. بعد از فوت مادرش عید که به جاسب میرود، مرحوم محمد علی ناصری پدر ایشان با جوجون قمی که بیوه زن جوانی بوده است، ازدواج می نماید و این خانم جوان دختری به نام طوبی خانم داشته است که 15 ساله بود. ایشان در سال 1314 در خانی آباد طهران چشم به جهان گشود و در آن سامان از شاگردان درس اخلاق آقای احسان معروف بوده است و در جوار پدر مهرپرورش به دعا و مناجات علاقه خاصی داشته است. در نوجوانی با پدر کار میکرده است و در جوانی در شرکت لابراتوار اخوان کار میکرد. ایشان هم مانند پدر، فردی لایق و زحمتکش و سالم و صالح بود. در سال 1337 با اُلفت خانم دختر عمو ذبیح الله خود که در قاسم آباد خشکه در جاده ساوه ساکن بودند، ازدواج می نماید و صاحب چهار اولاد، دو دختر و دو پسر به نامهای فریده، بیژن، ژیلا و نوید می گردند. فریده خانم در جوانی به خارج میروند و به تحصیلات عالیه می پردازند و در همانجا با آقای بیگی ازدواج می نمایند و دارای دو اولاد به نام انیسا و نعیم هستند. ژیلا خانم همسر مسعود صانعی در ایران هستند و دو اولاد به نام های نگین و عرفان دارند و بیژن و نوید هم مجرّد می باشند. سیف الله مانند پدر خانواده دوست و کاری بود. در شرکت فوق العاده زحمت کشید و بعد به شرکت فروز آمد و راننده شد و مسئول پخش اجناس در شرکت فیروز بود. از نظر اخلاقی معروف و مشهور بود و همیشه گشاده رو و لبخند بر لب او بود. عشق او قاسم آباد و عمو و فامیل ها بود و بسیار دوست داشت خبرهای فامیل و احباء را بداند. سید انور ناشری فرزند سید عبدالله ناشری در سال 1315 در کروگان جاسب چشم به جهان گشود و در کودکی همراه پدر و مادر و خانواده به خادم آباد قدس رفتند و بعد به حسین آباد کروس نقل مکان کردند. چند ساله بود که در گلّه داری، گوسفند و گاو و حشم داری یاور پدر گردید. انور بسیار زرنگ و باهوش هیکلی ریز نقش داشت و دارد ولی جگر شیر دارد و حرف زن با قدرت و با تدبیر بود. در آن منطقه با همه مأنوس و رفیق بود چون حسین آباد و کروس بالا تا ایوانکی خیلی دور بود و فاقد وسیله بودند و جاده ای در آن زمان نبود، از خواندن و ادامه درس محروم گردید ولی از نظر هوش و ذکاوت عالی بود. مطالب امری را خوب آموخته بود. در کروس بالا با کمک پدر و برادرها که از او کوچکتر بودند چندین اطاق ساختند و زیرزمینی جهت گوسفندان کندند و طویله های زیاد ساختند و به آبادانی آن منطقه پرداختند. در جوانی او را برای سربازی خواستند و او رفت. عاشقانه خدمت کرد و برگشت و مشغول کشاورزی و دامداری گردید و کروس بالا هم نقطه مهاجرتی بود که آنها ساکن شدند. البته هیچ اطاقی نبود و همه را خود ساختند. شاید دو اطاق یک طویله را وثیقی ساخته بود که فقط پدر آنها سید عبدالله در آن ساکن شود. میرزا احمد معروف در شناسنامه سید احمد و در سال 1294 شمسی در قریه کروگان جاسب به دنیا آمد و با اولین فرزند سید عبدالله ناشری به نام لطفیه ناشری ازدواج نمود. او در سال 1294 شمسی خانه پدر و مادر را غرق لطف و صفا و چراغانی نمود. مادر این خانم محترمه مکرّمه همینطور که در شرح حال برادرش مرقوم گردید، قمر خانم دختر کربلائی حسین از طایفه های معروف و مشهور اسماعیلی ها بود. وقتی ازدواج با آقای ناشری را پذیرفت، در خانه ای سکونت گزید که روح ایمان و ایقان و انسانیت در آن طنین انداز بود. بسیار شاد و مسرور گردید و زود به دعا و مناجات علاقه پیدا نمود و خودش به اختیار خود به شرف ایمان فائز گردید و اولین اولاد او لطفیه خانم از پستان او شیر خورده بود که دریای معرفت و انسانیت بود. این خانم محترم و خواهرش که باهم به قول جاسبی ها یاده (جاری) بودند، بسیار خوب اولاد را تربیت کردند. لطفیه خانم بسیار باهوش و ذکاوت بود. مسائلی که مرقوم میگردد از لسان خود اوست که شنیده ایم و اولادهایش و فامیل استماع نموده اند. آقا فضل الله اولین پسر ذکور سید عبدالله ناشری در سال 1309 شمسی با قدوم خود کروگان جاسب را روشن نمود. مادر او قمر خانم دختر کربلائی حسین برادر کربلائی حسن بود و این خانم دختر عمو حاجی اسماعیل اسماعیلی، مشهدی غلامعلی، مشهدی علی اکبر اسماعیلی بود. حکمت الهی چنین دفتر ایام را ورق زد که این خانم قمر و خواهرش نرگس خانم زن دو برادر گردند و هر کدام با قلب پاک اولادهائی مؤمن و صالح و پاک تحویل جامعه بدهند. از قمر خانم لطفیه خانم همسر میزا احمد، طاهره خانم همسر ناصر شریفی و اقدس خانم همسر آقای سید هاشم فردوسی و یگانه پسر او آقا فضل الله که از یادگارهای او هستند و از نرگس خانم سید حبیب الله هاشمی همسر بشری اعلائی و آغابیگم همسر مصیب یزدانی به یادگار ماندند. ثمره این زندگی، اولادهای خوب بود. اولادهای آنها همه زیبا، با کلاس و با شخصیت و همه در ظلّ امر مبارک مانند آب زلال روان و پاک و مانند کوه قائم و استوار هستند. مانند گل مطبوع و دلنشین که به قول معروف هرگز نمیرد آنکه نامش به نکوئی ببرند. بعد از سه اولاد دختر، آقا فضل الله به دنیا می آید و پسری بسیار زیبا بوده است. قمر خانم مادر او می گوید این فضل الهی است که شامل حال ما شده است. نام او را فضل الله میگذارند و مادر از پستان محبت آمیزش به او شیر می دهد و سه خواهر بزرگتر او بسیار به او مهر میورزند و از او نگهداری و مراقبت می کردند. مادر او بعد از چند سال به مریضی سختی دچار میشود که آن زمان پزشکان تشخیص درستی نداشته اند و او حالت حمله داشت و غش و ضعف می نمود که دیگر قادر به زناشوئی و کار خانواده نبود، اما همسرش و دخترها او را مانند دسته گل نگهداری می کنند. ایشان در سال 1321 در قریه کروگان جاسب چشم بر جهان گشود و به همراه پدر بزرگوارش و خانواده به خادم آباد قدس و بعد به حسین آباد کروس نقطه مهاجرتی رفته اند و همراه پدر و مادر و برادران بزرگ خود به کشاورزی و دامداری مشغول گردید. جوانی بسیار با ذوق و با نشاط بود. چون از بچگی به حسین آباد رفته بود و هداوندی ها لهجه ای خاص داشتند، در اثر مجالست با آنها قدری لهجه آنها را داشت. به موسیقی و شعر و آواز و آهنگ های متنوع و اشعار و مناجات علاقه خاصی داشت. دنبال گله گوسفندان که میرفت سر کوه می نشست و نی می نواخت و آواز میخواند که اطراف او هر کسی بود، لذّت می برد و مسرور میگردید. ایشان فامیل پرستی را از والدین خود آموخته بود و با دیدن اقوام و دوستان و احباء بسیار شاد می گشت. بسیار دست و دلباز و باگذشت بود و عاشقی در راه حق بود که به هرکس میتوانست ابلاغ میکرد و همه او را دوست داشتند. آقای سید عبدالله ناشری، پدر شمس الله ناشری قبلاً همسری به نام قمر خانم داشته است که بسیار مریض الاحوال بود و قادر به زناشوئی و زندگی نبوده است. محفل مقدس روحانی جاسب صلاح میدانند همسری انتخاب نماید. سید عبدالله بزرگ مرد تاریخ جاسب از جوشقان دختر خانمی 15 ساله به نام ملکه خانم که مسلمان بوده است به عقد خود در می آورد و او را به جاسب می آورد. او استاد قالی بافی بوده است که بسیاری از خانم ها این هنر نو ظهور را از او می آموزند و همسر او سید عبدالله چلّه دوانی قالی را یاد گرفت و تاجری به نام آقاجان نظرزاده کاشانی چلّه و رنگ و نقشه به جاسب می آورد و دیگر هیچ خانمی در جاسب بیکار نبود. سید عبدالله اولین پسری که از این همسر خدا به او هدیه داد، شمس الله نامید. این بچه به اندازه ای زیبا بود که اسمش را شمس الله میگذارند. ملکه خانم در خانه ای در جاسب وارد شده است که همه مؤمن و مهربان و اهل خداپرستی و دعا و مناجات بودند. پس از مدت کوتاهی به همسرش میگوید اگر خدا قبول کند من هم بهائی هستم. سید عبدالله شاد و مسرور میشود و به او نماز و دعا و مناجات و احکام می آموزد و پشت سر هم دارای 9 اولاد پسر و دختر میشوند. این خانم که از اسمش پیداست ملکه یا ملائکه است، روزبروز کار و زحمت و بچهداری و قالی بافی را عاشقانه انجام می دهد. سعی او و همسرش در تربیت اولاد بی نظیر بوده است و شرح حال سید عبدالله و ملکه خانم یک مثنوی است که مرقوم خواهد شد. عبدالحسین ناشری فرزند سید عبدالله ناشری در سال 1333 در روستای حسین آباد کروس پا به عرصه وجود گذاشت. در محضر پدر و مادر مهربان خود از کودکی درس علم و ادب و دینداری آموخت. 6 – 7 ساله بود که پدر خود را از دست داد و این غم فراغ همیشه از چهره اش هویدا بود. برادر کوچکتر او آقا ثناء بود که چون فاصله حسین آباد کروس تا ایوانکی زیاد بود با موتور و الاغ مجبوراً چند سال درس خواندند. زمانیکه علی اکبر رضوانی با ملیحه ناشری خواهر آنها ازدواج نمود و خانه دار شدند، به خدمت خواهر و شوهرخواهر آمدند و شروع به ادامه تحصیل نمودند و هر دو تا دیپلم درس خواندند و چون مانند پدر باهوش بودند، هم از نظر درس و هم از نظر درس اخلاق و تربیت امری حرف اول را میزدند و مظلومترین و با ادب ترین جوانان فامیل شدند. هر دو خدمت سربازی رفتند و به میهن ادای دین نمودند. بعد از سربازی عبدالحسین برادر بزرگ او آقا فضل الله که ایران گاز سرپرست سیلندرسازی بود او را نزد خود برد و چند سال در آنجا کار کرد و بعد چون قدری از نظر بنیه جسمانی ضعیف بود به شرکت حسو، قسمت دوربین آمد و شروع به کار نمود. در هر دو محل کار به حسن اخلاق و رفتار معروف و مشهور بود. آقای عبدالله فروغی در سال 1299 شمسی در خانواده ای بسیار مؤمن چشم به جهان گشود و نام پدرشان علی اکبر و مادرشان سکینه خانم بودند. ایشان کوچکترین پسر خانواده بود و بسیار خوب تربیت شده و آداب رحمانی را خوب فرا گرفته بود. شش کلاس در جاسب درس خوانده بود و به کمک پدر به کشاورزی و مزرعه داری مشغول بود و زمانیکه دو سال به خدمت سربازی میرود و بسیار جوانی ساده و درستی بوده است، فرمانده او، او را در شهربانی آن زمان استخدام می نماید و به قول معروف پاسبان و پاسبانی منظم و مرتب و وظیفه شناس میشود. او همیشه در ادارات یا شهربانی انجام وظیفه می نمود و مورد تشویق قرار میگرفت. چون انسانی خوش شانس و وارسته بود با خانمی نمونه، مهربان، باکلاس و باشعور به نام ملوک مرغچی که پدر او بهائی و مادرش مرضیه خانم از طایفه قربانی های جاسب بود، در سال 1330 ازدواج می نماید. طاهره خانم دومین اولاد دختر در سال 1305 در کروگان جاسب به دنیا آمد. مادر او قمر خانم که در شرح حال آقا فضل الله نوشته شد، از طایفه کربلائی حسین می باشند که خود او ایمان می آورد و چهار اولاد مؤمن و سلیم و فعال تحویل اجتماع می دهد. طاهره خانم پدرش لقب طاهره را بر روی او میگذارد و این خانم مظلوم واقعاً طاهره جاسب بود. طاهره خانم قالی باف و خانه داری قابل بود و همیشه مطیع و فرمانبردار پدر و مادر بود. عشق وطن و همشهریها و احباء نمیگذارد مطالبی راجع به خوبی های آنها ننویسم. بر خود واجب میدانم راجع به خانواده و اولادهای اقای محمدعلی روحانی بزرگ مرد جاسب بنویسم. آقای علی محمد رفرف آن دریای علم و معرفت را نه بنده حقیر بلکه عالم میشناسد که چه ستاره درخشانی بود و چه معلومات و چه محفوظاتی داشت. آقای قدرت الله روحانی آن مرد سبزه و با نمک و خوش صحبت که شرح هایش را از دائی ام شنیدم چون هم سال بودند. سید یحیی هاشمی دائی بنده بود و از بچگی پدرم رعیت آقای روحانی بود. آقای روحانی همسری داشت که در جاسب می آمد چهره نورانی و کلامی نافذ داشت. به یاد دارم راجع به تربیت درست بچه با خانمها صحبت میکرد. میگفت همسرم قدرت الله کار می کند و پول می آورد و بنده در خانه داری و بچه داری و تعلیم و تربیت بچه ها می کوشم. خانمش میگفت روحانی ها قدری عصبانی مزاج هستند ولی قلبی بسیار پاک و مهربان دارند و خانواده دوست هستند. خانمهای جاسب را به خوب تربیت کردن بچه ها دعوت میکرد و اینکه اگر از صبح که بیدار میشوید دعا و مناجات بخوانید، بچه ها یاد میگیرند و باید آنها را به حفظ ایمان دعوت کرد. آقای هدایت الله مهاجری دومین اولاد ضیاءالله و فاطمه نساء بود، که در تاریخ 1304 شمسی به دنیا آمد. ضیاءالله بزرگمرد تاریخ جاسب همیشه میگفت هدایت الله پسرم از بچهگی از هوش و ذکاوت بسیار بالائی برخوردار بود. شش کلاس در جاسب درس میخواند و همراه والدین درس ایمان و استقامت می آموزد. در زمان کودکی او به همراه پدرش در مزرعه یا کوه و دشت کروگان به رعیتی مشغول بود و یاور همیشگی پدر بوده است. نوجوانی سالم و قوی و خوشرو و عاشق فامیل بوده است. در 12 – 13 سالگی به وسیله پسرعموهایش امرالله خان و نورالله خان به طهران می آید و در خیابان شاه سابق (جمهوری فعلی) مغازه های لوازم صوتی کار میکند. آنزمان تازه رادیو و تلویزیون از خارج آمده بود و ایشان بسیار به این کار علاقه مند گشت. او آنتن تلویزیون و رادیو درست می کرد و می فروخت. روزبروز کارش عالی تر میشود و اولین آنتن ساز طهران گردید و اسم آنتن های خود را آنتن مهاجر گذاشت. با پشتکار زیادی که داشت زمینی می خرد و خانه ای در خیابان آزادی می سازد و اتومبیلی و مغازه ای در خیابان جمهوری داخل پاساژ گیو میخرد و باعث خوشحالی و سرور پدر و مادر بزرگوار خود میگردد. سرکار خانم عزیزه خانم یزدانی، فرزند محمد اسماعیلی و خانم سلطان یزدانی در سال 1312 شمسی در محلّه بالای کروگان جاسب چشم به جهان گشود. او در نزد والدین رشد و نمو از نظر جسمانی و روحانی نمود. متأسفانه در نوجوانی پدر مهربان را از دست داد ولی مادری شیر زن داشت که با کرباس بافی، نانوائی و توانایی که در کشاورزی داشت، به تربیت فرزندان ادامه داد. مادرش خانم سلطان همچنین قابلهای ماهر، قابل و مورد اعتماد اهالی کروگان جاسب بود. همیشه میگفت نصف بچههای این ده اولادهای من هستند و برایش دوست و فامیل، مسلمان و بهائی فرقی نداشت و همه را با جان و دل دوست داشت. عزیزه خانم مادر غمخوار و یاور خواهر کوچکتر شیرین خانم و برادر خردسالش عباسعلی یزدانی بود و در سال 1334 با جناب ذبیح الله ناصری مرد غیور و قوی و مؤمن و ستمدیده روزگار که همسر خود را ناگهان از دست داده بود، ازدواج نمود و به طهران رفت و در قاسم آباد خشکه ساکن و مهاجر گردیدند. فضل الله ناشری بسیار مرد خوب و زحمت کشی بود و بارها در کارخانه ایران سیلندر بخاطر رفتار خوب، پشتکار فراوان و صداقت در کار مورد تشویق کارفرمایان قرار گرفته بود... در اینجا میتوانید دو سند تشویق نامه کاری و قدردانی کارفرما و نهایتا یک سند دال بر اخراج ایشان بخاطر اعتقاد به دیانت بهایی را مشاهده نمایید... |
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
October 2023
دسته بندی ها
All
|