محمد علی فرزند ابوالقاسم کاشی، عموی شمس الله رضوانی و حسین رضوانی که در کروگان جاسب متولّد میشود تا نوجوانی در خدمت پدر و مادر به کار کشاورزی مشغول بوده است و به طهران می آید و در حدیقه و منشادیه که متعلق به جامعه بهائی بوده است، به باغبانی و کشاورزی مشغول میگردد. ایشان فردی مؤمن و مخلص و مطّلع بوده است. اولادهای ابوالقاسم کاشی آثار و الواح بسیاری از حفظ بوده اند و همیشه ثابت قدم و عاشق در راه جمال مبارک کوشا بوده اند. در منشادیه و حدیقه درختهای بسیاری غرس می نماید و به آنها با کمک دوستانش آب و کود می دهد که شاید آثارش هنوز هست. ایشان و برادرانش از صوت ملیحی برخوردار بوده اند و در جمع ها شمع انجمن بوده است. در زمان قدیم که فامیلی نبوده است هر یک از برادران فامیلی برای خود انتخاب می کنند و ایشان فامیل ابوالقاسمی را انتخاب نموده است. در جوانی با فاطمه خانمی ازدواج می نماید و صاحب چند اولاد میشود که دو نفر آنها می مانند و خانمهای شایسته ای بوده اند. دو اولاد ایشان یکی زیور خانم و دیگری باشی خانم که بعداً به ماشاءالله خانم معروف میگردد.
0 Comments
دیانت الله برادرش کاظم علی بود که در جوانی صعود نمود و خواهرش وجیهه خانم، همسر آقای رضا امجدی بود و این مرد نازنین که از کودکی در خدمت پدر و مادر بود. وقتی مادر خود را از دست می دهد افسرده و نالان در دشت و صحرا کار می کند و پاییز هم تا شب عید به خانی آباد می آید و به قول معروف فعلگی، زمین بیل میزده و درخت میکاشته است. دوستان و همسالان این مرد از صداقت و سادگی و شرف ایشان همیشه تعریف میکرده اند. در آن زمانها که زمستان در خانی آباد فعلگی یا کارگری میکرده اند، مسلمان و بهائی جاسبی باهم با صمیمیت کار میکرده اند. چون با بیل کار میکرده اند در سرما دستها ترک میخورد و باید با پی گوسفند چرب میکرده اند که تحمل درد کنند. این عزیزان مثلاً آبگوشت مشترک یا غذای دیگر درست میکرده اند. شب یا ظهر و صبح با نهایت صفا و صمیمیت نوش جان میکردند و باید ظرفها را به نوبت یک نفر می شست. بعضی ها که دستشان ترک خورده بود، دیانت الله خدا بیامرز فوری بلند میشد و ظروف را میشست و واقعاً عجب حسن نیتی داشت. بعد از فوت مادرش عید که به جاسب میرود، مرحوم محمد علی ناصری پدر ایشان با جوجون قمی که بیوه زن جوانی بوده است، ازدواج می نماید و این خانم جوان دختری به نام طوبی خانم داشته است که 15 ساله بود. ایشان در سال 1314 در خانی آباد طهران چشم به جهان گشود و در آن سامان از شاگردان درس اخلاق آقای احسان معروف بوده است و در جوار پدر مهرپرورش به دعا و مناجات علاقه خاصی داشته است. در نوجوانی با پدر کار میکرده است و در جوانی در شرکت لابراتوار اخوان کار میکرد. ایشان هم مانند پدر، فردی لایق و زحمتکش و سالم و صالح بود. در سال 1337 با اُلفت خانم دختر عمو ذبیح الله خود که در قاسم آباد خشکه در جاده ساوه ساکن بودند، ازدواج می نماید و صاحب چهار اولاد، دو دختر و دو پسر به نامهای فریده، بیژن، ژیلا و نوید می گردند. فریده خانم در جوانی به خارج میروند و به تحصیلات عالیه می پردازند و در همانجا با آقای بیگی ازدواج می نمایند و دارای دو اولاد به نام انیسا و نعیم هستند. ژیلا خانم همسر مسعود صانعی در ایران هستند و دو اولاد به نام های نگین و عرفان دارند و بیژن و نوید هم مجرّد می باشند. سیف الله مانند پدر خانواده دوست و کاری بود. در شرکت فوق العاده زحمت کشید و بعد به شرکت فروز آمد و راننده شد و مسئول پخش اجناس در شرکت فیروز بود. از نظر اخلاقی معروف و مشهور بود و همیشه گشاده رو و لبخند بر لب او بود. عشق او قاسم آباد و عمو و فامیل ها بود و بسیار دوست داشت خبرهای فامیل و احباء را بداند. سید انور ناشری فرزند سید عبدالله ناشری در سال 1315 در کروگان جاسب چشم به جهان گشود و در کودکی همراه پدر و مادر و خانواده به خادم آباد قدس رفتند و بعد به حسین آباد کروس نقل مکان کردند. چند ساله بود که در گلّه داری، گوسفند و گاو و حشم داری یاور پدر گردید. انور بسیار زرنگ و باهوش هیکلی ریز نقش داشت و دارد ولی جگر شیر دارد و حرف زن با قدرت و با تدبیر بود. در آن منطقه با همه مأنوس و رفیق بود چون حسین آباد و کروس بالا تا ایوانکی خیلی دور بود و فاقد وسیله بودند و جاده ای در آن زمان نبود، از خواندن و ادامه درس محروم گردید ولی از نظر هوش و ذکاوت عالی بود. مطالب امری را خوب آموخته بود. در کروس بالا با کمک پدر و برادرها که از او کوچکتر بودند چندین اطاق ساختند و زیرزمینی جهت گوسفندان کندند و طویله های زیاد ساختند و به آبادانی آن منطقه پرداختند. در جوانی او را برای سربازی خواستند و او رفت. عاشقانه خدمت کرد و برگشت و مشغول کشاورزی و دامداری گردید و کروس بالا هم نقطه مهاجرتی بود که آنها ساکن شدند. البته هیچ اطاقی نبود و همه را خود ساختند. شاید دو اطاق یک طویله را وثیقی ساخته بود که فقط پدر آنها سید عبدالله در آن ساکن شود. میرزا احمد معروف در شناسنامه سید احمد و در سال 1294 شمسی در قریه کروگان جاسب به دنیا آمد و با اولین فرزند سید عبدالله ناشری به نام لطفیه ناشری ازدواج نمود. او در سال 1294 شمسی خانه پدر و مادر را غرق لطف و صفا و چراغانی نمود. مادر این خانم محترمه مکرّمه همینطور که در شرح حال برادرش مرقوم گردید، قمر خانم دختر کربلائی حسین از طایفه های معروف و مشهور اسماعیلی ها بود. وقتی ازدواج با آقای ناشری را پذیرفت، در خانه ای سکونت گزید که روح ایمان و ایقان و انسانیت در آن طنین انداز بود. بسیار شاد و مسرور گردید و زود به دعا و مناجات علاقه پیدا نمود و خودش به اختیار خود به شرف ایمان فائز گردید و اولین اولاد او لطفیه خانم از پستان او شیر خورده بود که دریای معرفت و انسانیت بود. این خانم محترم و خواهرش که باهم به قول جاسبی ها یاده (جاری) بودند، بسیار خوب اولاد را تربیت کردند. لطفیه خانم بسیار باهوش و ذکاوت بود. مسائلی که مرقوم میگردد از لسان خود اوست که شنیده ایم و اولادهایش و فامیل استماع نموده اند. آقا فضل الله اولین پسر ذکور سید عبدالله ناشری در سال 1309 شمسی با قدوم خود کروگان جاسب را روشن نمود. مادر او قمر خانم دختر کربلائی حسین برادر کربلائی حسن بود و این خانم دختر عمو حاجی اسماعیل اسماعیلی، مشهدی غلامعلی، مشهدی علی اکبر اسماعیلی بود. حکمت الهی چنین دفتر ایام را ورق زد که این خانم قمر و خواهرش نرگس خانم زن دو برادر گردند و هر کدام با قلب پاک اولادهائی مؤمن و صالح و پاک تحویل جامعه بدهند. از قمر خانم لطفیه خانم همسر میزا احمد، طاهره خانم همسر ناصر شریفی و اقدس خانم همسر آقای سید هاشم فردوسی و یگانه پسر او آقا فضل الله که از یادگارهای او هستند و از نرگس خانم سید حبیب الله هاشمی همسر بشری اعلائی و آغابیگم همسر مصیب یزدانی به یادگار ماندند. ثمره این زندگی، اولادهای خوب بود. اولادهای آنها همه زیبا، با کلاس و با شخصیت و همه در ظلّ امر مبارک مانند آب زلال روان و پاک و مانند کوه قائم و استوار هستند. مانند گل مطبوع و دلنشین که به قول معروف هرگز نمیرد آنکه نامش به نکوئی ببرند. بعد از سه اولاد دختر، آقا فضل الله به دنیا می آید و پسری بسیار زیبا بوده است. قمر خانم مادر او می گوید این فضل الهی است که شامل حال ما شده است. نام او را فضل الله میگذارند و مادر از پستان محبت آمیزش به او شیر می دهد و سه خواهر بزرگتر او بسیار به او مهر میورزند و از او نگهداری و مراقبت می کردند. مادر او بعد از چند سال به مریضی سختی دچار میشود که آن زمان پزشکان تشخیص درستی نداشته اند و او حالت حمله داشت و غش و ضعف می نمود که دیگر قادر به زناشوئی و کار خانواده نبود، اما همسرش و دخترها او را مانند دسته گل نگهداری می کنند. ایشان در سال 1321 در قریه کروگان جاسب چشم بر جهان گشود و به همراه پدر بزرگوارش و خانواده به خادم آباد قدس و بعد به حسین آباد کروس نقطه مهاجرتی رفته اند و همراه پدر و مادر و برادران بزرگ خود به کشاورزی و دامداری مشغول گردید. جوانی بسیار با ذوق و با نشاط بود. چون از بچگی به حسین آباد رفته بود و هداوندی ها لهجه ای خاص داشتند، در اثر مجالست با آنها قدری لهجه آنها را داشت. به موسیقی و شعر و آواز و آهنگ های متنوع و اشعار و مناجات علاقه خاصی داشت. دنبال گله گوسفندان که میرفت سر کوه می نشست و نی می نواخت و آواز میخواند که اطراف او هر کسی بود، لذّت می برد و مسرور میگردید. ایشان فامیل پرستی را از والدین خود آموخته بود و با دیدن اقوام و دوستان و احباء بسیار شاد می گشت. بسیار دست و دلباز و باگذشت بود و عاشقی در راه حق بود که به هرکس میتوانست ابلاغ میکرد و همه او را دوست داشتند. آقای سید عبدالله ناشری، پدر شمس الله ناشری قبلاً همسری به نام قمر خانم داشته است که بسیار مریض الاحوال بود و قادر به زناشوئی و زندگی نبوده است. محفل مقدس روحانی جاسب صلاح میدانند همسری انتخاب نماید. سید عبدالله بزرگ مرد تاریخ جاسب از جوشقان دختر خانمی 15 ساله به نام ملکه خانم که مسلمان بوده است به عقد خود در می آورد و او را به جاسب می آورد. او استاد قالی بافی بوده است که بسیاری از خانم ها این هنر نو ظهور را از او می آموزند و همسر او سید عبدالله چلّه دوانی قالی را یاد گرفت و تاجری به نام آقاجان نظرزاده کاشانی چلّه و رنگ و نقشه به جاسب می آورد و دیگر هیچ خانمی در جاسب بیکار نبود. سید عبدالله اولین پسری که از این همسر خدا به او هدیه داد، شمس الله نامید. این بچه به اندازه ای زیبا بود که اسمش را شمس الله میگذارند. ملکه خانم در خانه ای در جاسب وارد شده است که همه مؤمن و مهربان و اهل خداپرستی و دعا و مناجات بودند. پس از مدت کوتاهی به همسرش میگوید اگر خدا قبول کند من هم بهائی هستم. سید عبدالله شاد و مسرور میشود و به او نماز و دعا و مناجات و احکام می آموزد و پشت سر هم دارای 9 اولاد پسر و دختر میشوند. این خانم که از اسمش پیداست ملکه یا ملائکه است، روزبروز کار و زحمت و بچهداری و قالی بافی را عاشقانه انجام می دهد. سعی او و همسرش در تربیت اولاد بی نظیر بوده است و شرح حال سید عبدالله و ملکه خانم یک مثنوی است که مرقوم خواهد شد. عبدالحسین ناشری فرزند سید عبدالله ناشری در سال 1333 در روستای حسین آباد کروس پا به عرصه وجود گذاشت. در محضر پدر و مادر مهربان خود از کودکی درس علم و ادب و دینداری آموخت. 6 – 7 ساله بود که پدر خود را از دست داد و این غم فراغ همیشه از چهره اش هویدا بود. برادر کوچکتر او آقا ثناء بود که چون فاصله حسین آباد کروس تا ایوانکی زیاد بود با موتور و الاغ مجبوراً چند سال درس خواندند. زمانیکه علی اکبر رضوانی با ملیحه ناشری خواهر آنها ازدواج نمود و خانه دار شدند، به خدمت خواهر و شوهرخواهر آمدند و شروع به ادامه تحصیل نمودند و هر دو تا دیپلم درس خواندند و چون مانند پدر باهوش بودند، هم از نظر درس و هم از نظر درس اخلاق و تربیت امری حرف اول را میزدند و مظلومترین و با ادب ترین جوانان فامیل شدند. هر دو خدمت سربازی رفتند و به میهن ادای دین نمودند. بعد از سربازی عبدالحسین برادر بزرگ او آقا فضل الله که ایران گاز سرپرست سیلندرسازی بود او را نزد خود برد و چند سال در آنجا کار کرد و بعد چون قدری از نظر بنیه جسمانی ضعیف بود به شرکت حسو، قسمت دوربین آمد و شروع به کار نمود. در هر دو محل کار به حسن اخلاق و رفتار معروف و مشهور بود. آقای عبدالله فروغی در سال 1299 شمسی در خانواده ای بسیار مؤمن چشم به جهان گشود و نام پدرشان علی اکبر و مادرشان سکینه خانم بودند. ایشان کوچکترین پسر خانواده بود و بسیار خوب تربیت شده و آداب رحمانی را خوب فرا گرفته بود. شش کلاس در جاسب درس خوانده بود و به کمک پدر به کشاورزی و مزرعه داری مشغول بود و زمانیکه دو سال به خدمت سربازی میرود و بسیار جوانی ساده و درستی بوده است، فرمانده او، او را در شهربانی آن زمان استخدام می نماید و به قول معروف پاسبان و پاسبانی منظم و مرتب و وظیفه شناس میشود. او همیشه در ادارات یا شهربانی انجام وظیفه می نمود و مورد تشویق قرار میگرفت. چون انسانی خوش شانس و وارسته بود با خانمی نمونه، مهربان، باکلاس و باشعور به نام ملوک مرغچی که پدر او بهائی و مادرش مرضیه خانم از طایفه قربانی های جاسب بود، در سال 1330 ازدواج می نماید. عشق وطن و همشهریها و احباء نمیگذارد مطالبی راجع به خوبی های آنها ننویسم. بر خود واجب میدانم راجع به خانواده و اولادهای اقای محمدعلی روحانی بزرگ مرد جاسب بنویسم. آقای علی محمد رفرف آن دریای علم و معرفت را نه بنده حقیر بلکه عالم میشناسد که چه ستاره درخشانی بود و چه معلومات و چه محفوظاتی داشت. آقای قدرت الله روحانی آن مرد سبزه و با نمک و خوش صحبت که شرح هایش را از دائی ام شنیدم چون هم سال بودند. سید یحیی هاشمی دائی بنده بود و از بچگی پدرم رعیت آقای روحانی بود. آقای روحانی همسری داشت که در جاسب می آمد چهره نورانی و کلامی نافذ داشت. به یاد دارم راجع به تربیت درست بچه با خانمها صحبت میکرد. میگفت همسرم قدرت الله کار می کند و پول می آورد و بنده در خانه داری و بچه داری و تعلیم و تربیت بچه ها می کوشم. خانمش میگفت روحانی ها قدری عصبانی مزاج هستند ولی قلبی بسیار پاک و مهربان دارند و خانواده دوست هستند. خانمهای جاسب را به خوب تربیت کردن بچه ها دعوت میکرد و اینکه اگر از صبح که بیدار میشوید دعا و مناجات بخوانید، بچه ها یاد میگیرند و باید آنها را به حفظ ایمان دعوت کرد. آقای هدایت الله مهاجری دومین اولاد ضیاءالله و فاطمه نساء بود، که در تاریخ 1304 شمسی به دنیا آمد. ضیاءالله بزرگمرد تاریخ جاسب همیشه میگفت هدایت الله پسرم از بچهگی از هوش و ذکاوت بسیار بالائی برخوردار بود. شش کلاس در جاسب درس میخواند و همراه والدین درس ایمان و استقامت می آموزد. در زمان کودکی او به همراه پدرش در مزرعه یا کوه و دشت کروگان به رعیتی مشغول بود و یاور همیشگی پدر بوده است. نوجوانی سالم و قوی و خوشرو و عاشق فامیل بوده است. در 12 – 13 سالگی به وسیله پسرعموهایش امرالله خان و نورالله خان به طهران می آید و در خیابان شاه سابق (جمهوری فعلی) مغازه های لوازم صوتی کار میکند. آنزمان تازه رادیو و تلویزیون از خارج آمده بود و ایشان بسیار به این کار علاقه مند گشت. او آنتن تلویزیون و رادیو درست می کرد و می فروخت. روزبروز کارش عالی تر میشود و اولین آنتن ساز طهران گردید و اسم آنتن های خود را آنتن مهاجر گذاشت. با پشتکار زیادی که داشت زمینی می خرد و خانه ای در خیابان آزادی می سازد و اتومبیلی و مغازه ای در خیابان جمهوری داخل پاساژ گیو میخرد و باعث خوشحالی و سرور پدر و مادر بزرگوار خود میگردد. فضل الله ناشری بسیار مرد خوب و زحمت کشی بود و بارها در کارخانه ایران سیلندر بخاطر رفتار خوب، پشتکار فراوان و صداقت در کار مورد تشویق کارفرمایان قرار گرفته بود... در اینجا میتوانید دو سند تشویق نامه کاری و قدردانی کارفرما و نهایتا یک سند دال بر اخراج ایشان بخاطر اعتقاد به دیانت بهایی را مشاهده نمایید... این نوشتار بنابردرخواست وبسایت سیارون جاسب نگاشته شده است وگرنه زندگی بنده شایان یاد و یادآوری نیست. پدرم قوّت اللّه فرزند میرزا محمّدعلی که تنها پسر میرزا غلامرضای جاسبی از نخستین مؤمنین به طلعت باب و جمال مبارک بود، او نسل سوم یا بقولی چهارم مؤمن باین ظهور خداوندی و در غایت اشتعال و محبّت بود. مادرم فائزه فرزند میرزا علی اهل کاشان و زاده در آن شهر، نمونه ای خوب در بین مادران بهائی بود. این دو در 1307 شمسی در ده کروگانِ جاسب در محفل روحانی ازدواج بهائی داشتند و من در شب 1311/11/11 شمسی دیده به دنیا گشودم. این زوج مؤمن از ابتدا پیوسته آرزوی آموزش و پرورش فرزندان را تا بالاترین رده ها هدف زندگی ساختند و از این رو در نخستین فرصت به طهران آمدند و سه دختر و سه پسر خود را تا حد فوق لیسانس و دکترا سرپرستی نمودند. یک دختر و یک پسرشان ده ها سال است که استاد دانشگاههای آمریکا و آفریقا هستند. حبیب الله یزدانی، فرزند عبدالحسین یزدانی و گوهر خانم بود و در سال 1314 در کروگان جاسب به دنیا آمد و در سال 1390 عمر به پایان رسید و چشم از عالم و عالمیان بربست. آفاق خانم دختر میرزا اسدالله معتقدی و ملک خانم در سال 1311 در محلبه بالای کروگان چشم به جهان گشود. حبیب الله تا کلاس ششم ابتدائی در جاسب درس خواند و همراه پدر به کشاورزی مشغول گردید تا در نوجوانی به طهران نزد آقای اعتصامی برادر پروین اعتصامی شاعر معروف آمد و مشغول کار گردید و در 19 سالگی دو سال بر حسب وظیفه به خدمت مقدس سربازی رفت و در زمان سربازی چون جوانی خوشقد و بالا و زیباروی و با ادب بود، او را در اداره امنیت کشور با شش کلاس درس استخدام نمودند. حبیبالله جوانی کم حرف، کم رو، و بیآزار و مهربان بود. تا کسی سئوالی از او نمیکرد، او حرفی نمیزد. سید میرزا محمدی در سال 1288 در کروگان جاسب چشم به جهان گشود. پدر او سید مصطفی و مادرش سید نساء که هر دو طرف سید بودند و او به قول معروف از سادات طباطبائی محسوب میگردد. خانمش گوهر خانم دختر فرج الله و سلطان خانم خواهر سید نساء بود و سید میرزا و گوهر خانم دختر خاله و پسرخاله بودهاند. سید میرزا دارای یک برادر به نام میرزا احمد و یک خواهر به نام جواهر سلطان که در جوانی همسر استاد عباس حدادی و به قول معروف عباس سلمانی میگردد و با امر فاصله گرفته است اما بسیار زن خوبی بود. برادرش میرزا احمد بسیار مؤمن و بهائی خوبی بود اما سید میرزا در جوانی پدر خود را از دست میدهد و جوان زحمتکشی بود و غیرت و پشتکار عجیبی داشت. شب و روز کار میکرد و از دسترنج حلال خود ملک میخرد و پول جمع میکند و در سال 1313 با راهنمائی مادرش و خالهاش با گوهر خانم اسماعیلی ازدواج مینماید. آقای قدرت الله فروغی، فرزند علی اکبر و سکینه خانم که از بچگی تا جوانی در جاسب به شغل کشاورزی در دشت و مزرعه مشغول کار بوده است و از هوش سرشاری برخوردار بود. آثار و الواح و مناجاتها را در محضر پدر و مادر حفظ مینمود و با صدای خوش دلنواز میخواند. او با خانم سیما عبدی، خواهر مرتضی عبدی، عمه غلامرضا عبدی ازدواج میکند و به خاطر درآمد کمی که در جاسب داشت به خانیآباد خدمت آقای نصرالله امینی میرود. وقتی آقای عبدالله مهاجر قاسم آباد را میخرد، او هم با خانواده با آقای جمال غفاری و دیگران به آنجا میروند و مشغول باغداری میشوند. ایشان باغ بزرگی را زیر نظر آقای مهاجر دیوارکشی و درخت کاری مینمایند. این باغ بسیار بزرگ و سرسبز و دارای انواع درخت میوه بود و اطراف این باغ را درختهای کاج محصور کرده بود. آقای حسین رضوانی در سال 1297 شمسی در کروگان جاسب چشم به جهان گشود. پدر او حبیبالله ابن شکرالله ابوالقاسم و مادر او خانم سلطان ابن سید حبیب بود. تاریخ صعود او سال 1348 میباشد. در سال 1322 با خانم ناز ازدواج نمود. خانم ناز اسماعیلی فرزند عزیز الله اسماعیلی و خانم سلطان دختر سید محمود غفاری است. آقای حسین رضوانی در خانوادهای به دنیا آمده بود که سه خواهر از خود بزرگتر به نامهای ماهرخ و عذرا و جواهر داشت. او تک پسر خانواده بود و مدام به پدر در کشاورزی کمک مینمود و از کوه هیزم میآورد و تیغ و علوفه از کوههای جاسب جمعآوری میکرد و میفروخت و به گاو و گوسفندهای خودشان میداد تا قبل از سربازی اینکار را انجام میداد و دو سال به سربازی رفت. جیب او با پدرش یکی بود و هدفش خدمت به والدین و شوهر دادن خواهران بود، چون پدرش کشاورز بود و این املاک آنچنان درآمدی نداشته است. حسین رضوانی تابستان و بهار در ده کشاورزی مینمود و زحمت میکشید و در زمستان در طهران در خانیآباد کشاورزی و کارگری مینمود و چندین سال هم در شعبه نفت کمال عظیمی در خیابان غیاثی طهران کار میکرد و پولها را جمعآوری مینمود و شب عید تحویل پدر بزرگوارش میداد. جناب هرمز شریفی فرزند شکرالله شریفی اهل نراق بود که خود ایمان آورده بود و مادرش زبیده یزدانی فرزند محمد اسماعیل بود. فرزندشان – هرمز شریفی – در سال 1305 در کروگان جاسب دیده به جهان گشود و در طفولیت به همراه پدر و مادر به خانی آباد آمد و درس میخواند و پدرش هم در خدمت جناب نصرالله امینی به کشاورزی مشغول گردید. در سال 1324 به جاسب میرود و با خانم طاهره یزدانی فرزند شمس الله یزدانی، ازدواج میکند طاهره خانم که دختر بسیار زرنگ و با وقار بود، در خانی آباد مشغول کشاورزی میشود و حاصل و محصول را به میدان با اسب و گاری میبرد و وجه دریافتی محصولات را به جناب امینی میداد. در آن زمان جناب وثیقی سنگسری دو عدد ده به نام حسینآباد کروس میخرد یکی به نام کروس پائین و دیگری به نام کروس بالا که نقطهای بکر بوده است و هداوندیها و سبزواریها در آنجا مقیم بودهاند و نقطه مهاجرتی بوده است. ماشاءالله در سال 1314 در خانی آباد به دنیا آمد و همراه پدر و مادر و برادر در نوجوانی به حسین آباد کروس میرود تا زمانیکه ازدواج مینماید و آنجا ساکن بود. مردمی به این سادگی و به این زحمتکشی و پشت کار خیلی نادرند. گواهی نامه همگانی گرفت و راننده کامیون شد. بارهای حسین آباد و اطراف ایوانکی را میبرد. بسیاری از سادگی او استفاده میکردند و حق او را نمیدادند. ایشان در سال 1346 آمد و در خانی آباد منزلی ساخت و در خدمت آقای نصرالله امینی راننده تراکتور شد و وانتی بود که باید بارها را به میدان ببرند و او از صبح تا شب کار میکرد و چون قسمتی از زمینها متعلق به امر بود، بیشتر کار میکرد. جناب امینی میفرمود که ماشالله خسته هستی و زودتر به خانه پیش همسر و فرزندت برگرد. میگفت این کاری را که انجام میدهم و از این راه میتوانم به امر خدمت کنم، هرگز باعث خستگی من نمیشود. کمتر جاسبی هست که در خانی آباد کار نکرده باشد و موفق نباشد چون خاک خانیآباد طلا است. آقای شریفی و همسرش دارای 4 اولاد دختر شدند. عبدالله اسماعیلی که در شناسنامه به عبدالوهاب نامیده شده است در سال 1323 با جواهر سلطان ناصری ازدواج مینماید و در محلّه پاچنار کروگان جاسب با مادر شوهر خود در دو اطاق زندگی مینمودند. در همان موقع باید عبدالله به سربازی میرفت. جواهر خانم دو سال قالی بافی میکند و با مادر شوهرش خانم سلطان که بسیار خانمی مؤمن و مؤدب و مظلوم بود مانند یک مادر و دختر زندگی میکنند تا اینکه همسرش خدمت سربازی را تمام میکند و این زن و شوهر جوان به احمد آباد نزد آقای ناصری بزرگ میروند و مشغول کشاورزی میشوند. به قول جاسبیها مشهدی عبدالله خیلی زرنگ و کاری بود و با فعالیت زیاد با کمک همسر تعدادی گوسفند خریداری و نگهداری میکنند. به قول مادر شوهرش این عروس روزیدار بوده است و از در و دیوار برکت به زندگی آنها خدا داده است. جواهر خانم خانمی بسیار سفیدرو، خوش هیکل و زیباروی و ساده و مهربان بود. پس از مدتی صاحب چندین گاو و گوسفند و حشم میشوند و به دنبال هم خداوند به آنها اولادهایی به شرح زیر عنایت میفرمایند: امرالله – اقدس – عزیزالله – شریفه – ماهرخ – ظریفه – فضل الله – لطف الله مهری – پری و ماشاءالله. ماشاءالله اسماعیلی، فرزند عبدالله و جواهر سلطان بودند. ایشان یازدهمین اولاد خانواده است که مادرش او را در طهران در بیمارستان به دنیا آورد. ماشاءالله در سال 1349 چشم به جهان گشود و 6 کیلو وزن داشت و فرزند آخری بود. ماشاءالله روز بروز رشد و نمود کرد و در 6 سالگی به اندازه جوان 12 ساله قوی بنیه، شیطان ولی مظلوم بود. روزی جاسب رفتیم و این بچه شش ساله سرش را در میان پای بنده گذاشت و چند دور چرخاند. ترسیدم به زمین بخورم اما گفت نترس. گوسفند 50 – 60 کیلوئی را روی گردنش قرار میداد و خوراکش ماشاءالله بیش از پدر و مادر بود. خداوند قدرت عجیبی به او داده بود و به اندازه یک مرد از بچگی کار میکرد و هرگز خسته نمیشد. در مدرسه جاسب هم درس میخواند و به شیطانی ادامه میداد. خیلی با نمک و باصفا بود. سرش دریای مو فرفری، چشمان درشت، قد بلند، ابروکمان و موجود نمونهای بود. سالم و قدرتمند در 10 – 11 سالگی که جاسبیها را آواره کردند و او هیچ نه از دین و نه از اوضاع میدانست و عشقش بازی بود. شبانه همراه مادر و خانواده از جاده نراق در برف با یک جفت کفش بدون جوراب میآید چون وقت جوراب پوشیدن در کار نبوده است و شاید همین بچه طفل معصوم را هم میکشتند. سلطانعلی در سال 1296 متولد شد و همینطور که در شرح احوال برادرش گفته شد پس از صعود مادرش در جاسب در کودکی به طهران آمده است و با خواهرش سنمبر خانم و برادرش حسینعلی تا زمان بلوغ زندگی میکند. ایشان از بچگی زحمتکش و زرنگ بود. بستنیسازی و فالوده سازی را یاد میگیرد و پولها را جمع میکند. وقتی میبینند او خیلی فعال است یک نفر مغازهاش را به او میدهد و مشغول کار میشود. وقتی توانست در کارش مهارت کسب نماید خودش مغازه خواربارفروشی در خیابان پاستور باز مینماید و با خانم فرهنگ یوسفی فرزند غلامحسین درویش (یوسفی) ازدواج مینماید. خانم ایشان هم زنی فامیل پرست و در خانهداری ماهر و آشپزی قابل بود. خداوند دو اولاد بسیار زیبا و باهوش به آنها داد. یک پسر به نام احسان الله که در شناسنامه نامش حسن است و دختری به نام فرزانه که از بچگی عاشق درس اخلاق و مسائل امری بود. پس از تحصیلات با پسر عمهاش روحالله شفیعی که او هم جوانی دلیر و با شخصیت بود، عاشقانه ازدواج امری نمودند و زندگی شیرینی را آغاز نمودند که لیلی و مجنون باید در پیش آنها تسلیم میشدند. آقای زمانی در سال 1299 چشم به جهان گشود و در خانوادهای خالص و مؤمن و عاشق جمال مبارک در محلّه پایین کروگان جاسب روبروی خانه ارباب آقا احمد محبوبی بزرگ شد. همسرش روحی خانم متولّد سال 1303 در همان محله بود و با چهار سال اختلاف سنی با یکدیگر ازدواج نمودند و زندگی شیرینی را با عشق الهی آغاز نمودند و در حریم عشق مولای خویش پرواز نمودند و از آنها شش اولاد که هر یک سراجی منیر میباشند، متولد شدند. حسینعلی یزدانی فرزند بزرگ محمّد ابراهیم پسر مشهدی حسنعلی، از مادری مسلمان به نام هاجر چشم به جهان گشود و خواهرهایی به نام سکینه و سنمبر و برادری کوچک به نام سلطانعلی داشت. متأسفانه در نوجوانی مادر خود را از دست میدهد و در جاسب با پسرعموهایش مثل عبدالحسین یزدانی و روحالله یزدانی آداب بهائی میآموزد و نماز و دعا و مناجات بسیار حفظ مینماید و در جاسب به پدر در کشاورزی کمک مینماید و هر کاری در حد توانش بود انجام میدهد. سکینه خانم خواهر بزرگش ازدواج کرده بود. پدرش جوان بود ولی مریض احوال که مجبور میشود همسری به نام حلیمه دختر غلامرضا احمد را به ازدواج خود در آورد و این زن بابا کمی خشن و بداخلاق بوده است. حسینعلی خواهر و برادرش سلطانعلی را به طهران خدمت خانوادههای تیرانداز میآورد که هم دکتر بودند و هم گاراژ داشتند، و مشغول کار میشود و سلطانعلی که کودکی 12 یا 13 ساله بود را در پناه خود حفظ مینماید و اطاقی میگیرد و سنمبر دختر بچهای بوده است و کارهای خانه را انجام میداده است. |
مدیردر این قسمت می پردازیم به ذکر سرگذشت بهاییان و شخصیت های گذشته و حال جاسب که در جای جای ایران و جهان در گذشته و حال زیسته اند و به خدمت پرداخته اند آرشیو مطالب
October 2023
دسته بندی ها
All
|